Author: sibestaan01

اگر خاتمی می خواست به نامه سروش پاسخی بنویسد

به نام خدا سیاه نامه تر از خود کسی نمی بینم / چگونه چون قلمم دود دل به سر نرود مکن به چشم حقارت نگاه در من مست / که آب روی شریعت بدین قدر نرود تو کز مکارم اخلاق عالمی دگری / وفای عهد من از خاطرت بدر نرود جناب آقای سروش، من رنجنامه نمی نویسم شاید برای اینکه

دانشگاه پهلوی شیراز در کابل و دوشنبه

در ظرف یک هفته دو خبر مشابه رسید که آمریکاییها دارند در دوشنبه و کابل دانشگاههایی تاسیس می کنند که آموزش در آنها به انگلیسی است و زیر نظر استادان بین المللی: “اداره توسعه تجارت امریکا در نظر دارد پوهنتون یا دانشگاه امریکایی در افغانستان تاسیس کند. کار مطالعه امکانات تاسیس این دانشگاه با عقد قرار داد آغاز شد. محمد

امنیت مکانیکی و امنیت الکترونیکی

سعید در فل سفه مطلبی نوشته در باره حجاب و امنیت که من چند کلمه ای در باره یک پاراگراف آن می نویسم. او می گوید:”امنیت برای انسانها در هر مکانی و زمانی مسئله است. اما همه‌ی جوامع به شیوه‌ی یکسانی با این مسئله برخورد نمی‌کنند. مثلاً، وجود ناامنی، در امریکا، سبب آن نمی‌شود که کسی برای خانه‌اش دیوارهای بلند

آن صد دلار لعنتی

نوشته علی ماندگار بعد از ظهر یکی از روزهای داغ تیر ماه ۷۸ در دفتر خبرگزاری رویتر در تهران ، یک عکاس ایرانی ( … ) ، که در جستجوی کار با حقوق ارزی بود ، عکس احمد باطبی با پیراهن خونین او را بر روی میز جاناتان لیونز خبرنگار موسسه رویتر گذاشت . لیونز سعی کرد خود را نسبت

لاله سیاه

در ماورای عشق تنفس می کنم در فضایی که اشیا رنگهای عجیب می گیرند و غزل به کتیبه ای سنگی در زبانی خاموش تبدیل می شود زیر خاک ماهی های طلایی کوچک به ریشه های بوته نزدیک خیره مانده اند در اینجا نه تاریکی اندوه است و نه عصرهای بیتابی و روشنایی صبحی تازه دمیده بی هیچ شتاب آرام آرام

سرپیکو

فیلم “سرپیکو” را می بینم. شاید بنوعی یادآور آرمانهای فراموش شده نسلی شورشی است که در دهه ۶۰ و ۷۰ میلادی همه جای جهان میدان فعالیت اش بود. نسلی که من هم از آخرین نماینده های آن متاثر شدم و هنوز هم نتوانسته ام گریبانم را از نوع بینش و منش آن رها کنم. برای همین تنهایی سرپیکو را و

شکستن اقتدار پدران

می خواستم از یادداشت های چهار سال پیش خود در حال و هوای تیر ماه ۷۸ چیزهایی را نقل کنم. خوب است که گاه چهره خود را در آیینه تاریخ نزدیک و دور ببینیم. اما آن یادداشتها حالیه با من نیست. در فرصتی دیگر شاید پاره هایی از آنها را اینجا نقل کردم. اما می توانم به یاد آورم که

آینده از آن کیست؟

روزی دراز گذشت که به شبی پرگفتگو ختم یافت. کنفرانس دموکراسی برای ایران جمع خوبی از روشنفکران خارج کشور را دور هم جمع کرده بود. از آشوری و آجودانی تا پرهام و طهماسبی و بهبودی و دستمالچی. گروه چپ ها هم از طیف های مختلف. بهنود و نگهدار را هم دیدم که در جمع مستمعان بودند اما ساکت ماندند. حرف

سردبیر خودم

با سعید که فل سفه را می نویسد دوشینه گفت و گو می رفت. سعید مرد آکادمی است و نگران خطا و لغزش. میان صحبت ها گفت که خوبی روزنامه و مجله این است که سردبیری هست و آدم می داند نوشته اش را یکی دیگر پیش از چاپ می خواند ولی وبلاگ اینطور نیست. ازینجاست که آدم ممکن است

کرانمندی عقل سرخ و بیکرانگی عقل عاریه؟

همین که گمان می بریم عقل میراثی ما کرانمند است و عقل غربی بیکرانه خود اولین نشانه گریز از خودی است که نمی شناسیم به سوی بیگانه ای که گمان می بریم خواهیم شناخت. آواره میان دو دنیا. عرفان که من می گویم فقط یک پسند شخصی نیست. نوعی روش است در اخلاق و شناخت و در تلائم زیستن با

خاموش کردن چراغ مولانا

من نخست مایلم توجه دوستان را به قطعه ای جلب کنم از یک خردورز معاصر که جانش را هم کارمایه خرد کرد و در پاکی و صداقتش شک و شبهه نیست اما … بهتر است اما را بعد از خواندن این قطعه طرح کنم: “آن ستایش ها که حافظ از باده کرده و چنین وانموده که باده رازهای سربسته را

در خدمت و خیانت روشنفکران

صف بندی روشنفکران یک بار دیگر آغاز شده است. با حرف ها و بحث هایی که در مقابل سروش مطرح می شود یاد دعواهای رو در روی و بیشتر پشت سر آل احمد می افتم و بعدها شریعتی. روشنفکران بریده از مذهب و سنت تا اندک ضعفی و تاملی در مباحث حلقه روشنفکران دعوت کننده به سنت و مذهب می

چگونه سنت زایا می شود

دوست من مهدی خلجی معتقد است که راهی ازدرون سنت برای شناخت آن وجود ندارد و تنها راه شناخت آن دانش های مدرن است. اصولا به نظر او “هر تلاش فکری که مدرن نباشد محکوم به شکست است”. او فکر می کند که :”اگر سنت ما توانایی انتقاد از خود را داشت، پویا می شد، گره های خود را می

باز هم حافظه تاریخی

حافظه تاریخی هم انبان قصه ها و اوسانه های عوام است و هم حکمت عامیانه ای که مبتنی بر تجربیات تاریخی دور و نزدیک است. چه بخواهیم چه نخواهیم این حافظه وجود دارد و ازآن عامه مردم است اصلا، گرچه نخبگان در آن تاثیر دارند چرا که در شکل گیری وجدان عمومی نقش دارند. تمام آثار شاهنامه ای ما و

در معنای کفر

نظر محقق داماد در باره کفر داستان کفر و ایمان را دگرگون می کند.در سالهای اخیر نظرات نواندیشانه او و مجتهد شبستری در کنار آرای سروش و دیگر روشنگران دینی نشسته است و چهره انسانی تری از دین معرفی کرده است. من خود طرفدار آنم که قرآن را همچون کتابی از اصل های پایه در شناخت انسان و جامعه از

مایل هروی

پیام دکتر یاحقی پای مطلب پیشین حسابی پریشانم کرد. تا شب که به خانه بازگشتم حال خود را نمی فهمیدم حواسم پرت بود. چند خبط کاری کردم که به دوباره کاری ناگزیرم کرد. از فکر مایل هروی بیرون نمی آمدم. آخر از دست شدن سوی چشم کاری نه آسان است. آنهم برای مردی مردستان در کار کتاب و خواندن و

دو رند خراسانی

امشب یاد دو رند خراسانی کردم. مهدی اخوان که “عاشقانه ها و کبود”ش را می خواندم و نجیب مایل هروی از گوشه گیران سختکوش و خراسان شناس. اخوان مرا برد به سالهای پیش و دورتر و دورتر. نسل او تجربه های شگرف کرد و جهان دیگری داشت. جهان کشف ذهن و زبان نو خیال های نو جسارت های تازه در

معجزه

آیا دوره معجزه به پایان رسیده است؟ می گویند از وقتی انسان متمدن شد “کتاب” فهم شد و دیگر معجزه ضرورت نداشت. چه حرف بی پایه ای! اگر من احساس کنم مثل یک انسان ابتدایی به معجزه نیاز دارم ملموس و نامجرد و عینی و آشکار چه خواهد شد؟ من نمی توانم بفهمم چرا معجزه دیگر نباید صورت گیرد. بخشی

Forget-me-not

مراقب باشاز اندازه بیشنزدیکتر نیاییترسم که بسوزانیسرپناه سکوت مرا اما چندان دور نیز مرو(برایت دلتنگ می شوم)بدون تو آتشی نیستو من غرق می شوم در لجه های تاریکی ترجمه از : به زبانی بیگانه

سکوت

دانه ای در خاک باغچه ریشه می دواند در سکوتبه انتظار بهارپرندگانیدر قلب تاریکی می خواننددر سکوتنگاه کن به رودخانه سارایووکه می گذرد با درددر سکوت آتش زرتشتمی سوزددر سکوتجنگلهای لبنانبازگشت شاه سلیمان را انتظار می برندزیر چتر سکوتمریم نمی خواهد سخن بگویدروزه گرفته استروزه سکوت در سرپناه سبز خود من گوش سپارده امبه صدای سکوت  از : به زبانی

گرایش به نفی

سعید پای مطلب غریزه ارتباط نوشته است: روحانیون نیازی ندارند بنشینند پشت کامپیوتر و مطلب بنویسند و صفحه وب طراحی کنند. آن قدر پول دارند که کسی دیگر این کارها را برایشان انجام دهد. در ضمن کاسبی آنها بدون ارتباط لنگ است بنابراین ارتباط با دیگران برای آنها غریزی است چون نان شان در همین کار است. پس مسئله اصلا

بهار در لندن

باد و باران و تگرگهیچ کس نیست ولی کین همه قافیه را از زمین جمع کند– سهراب سپهری این عکس از اولین مجموعه ای است که در ۱۹۹۸ در اینترنت منتنشر کردم به لطف و تشویق دوست عزیزم جهانشاه جاوید که پیش از همه ما به اهمیت اینترنت پی برد و سایت ایرانیان را پایه گذاشت. لینک هایی به چند

راه صلح برتر از جنگ

بسیار چیزهاست که ما در باره اسرائیل نمی دانیم. کلیشه های خبری رسانه ها به ما تصویری ارائه می دهد که نشان چندانی از تنوع واقعیت های در جریان ندارد. یکی از تکان دهنده ترین چیزها در ماجرای اسرائیل با فلسطینیان حال و روز خانواده هایی است که فرزندانشان را از دست می دهند ولی از آن تکان دهنده تر

از کوچه شما عبور کرده بود

یک. درد اول او را نمی شناسیداو را که جان به عشقداده استو با گامهای بارانی اشدر کوچه های خیس سفرهای انزواگم شده است. “ای تن سبز دیوارهای کهنه ای که بوی گیاه و خاک می دهید!مرا پناه دهیدچون سرگشته برگی که از خاطرات پاییزی هراسان است.” تنها نصیب تو تماشا بود ای نگاه سوخته! “ای هستی پریشان باد!بر این

حافظ و حافظه قومی ما

قصد طرح یک بحث مدرسی در باره حافظ را در اینجا ندارم ولی چون گفت و گویی بین من و داریوش رفت در باره حافظ و آنچه درملکوت نوشته است در این باره، گذرا چند نکته ای که به نظرم بنیادین می رسد یا بنیاد نظر مرا در باره حافظ می سازد اینجا می آورم. من آن زمان که “کتاب

آهو

هله ای درد کهن گشته!برکوب به امواجت هر یک هزار دشنهمراتا شاهد یگانه روشنیداوری کندتو قرار از ما می برییا ما بیداد تو بر باد می دهیمدر خان چندمین زورق ما سلطان سهمگنانه دریای تو خواهد شد. یار را بگوبگریزما همچنان اسیر آهوان دو چشم تو خواهیم ماندزمین خانه کوچکی استهر جا که رخت بیفکنی هم سایه تو خواهیم بود.

غرقه

گاهدر التهاب لحظه های آبیشیشه دل آنچنان نازک می شودکه می ترسمتصویر عشق از پشت آنبر چشمان نامحرمانآشکار شود. گویی هیاهوی سینه ام چون بانگی بلندبه گوش همگان می رسد. “آیا شنیدید؟”“آیا به چشم چیزی دیدید؟” نه! به غوغای خویش اندرند.هراس را فرو می نهمدوبارهدر انگاره های آبی غرق می شوم. از: ف ص ل حضور

نقد شیوانی بر لوئیس

دوست نادیده ای که مطلب برنارد لوئیس را دیده است این نقد مفصل از انیس شیوانی را در سایت کانترپانچ برایم با ای-میل فرستاده است. خواندن سایت های منتقد آمریکا و رایزنان سیاست هایش می تواند هجوم رسانه ای ایده های سست بنیاد را با ارائه نوعی دگر دیدن ماجرا تا حدودی مهار کند. من ضعف هایی را که ما

شهمات

این پیاده می‌شود، آن وزیر می‌شود صفحه چیده می‌شود دار و گیر می‌شود این یکی فدای شاه‌، آن یکی فدای رخ‌ در پیادگان چه زود مرگ و میر می‌شود فیل کج‌روی نمود، این سرشت فیلهاست‌ کج‌روی در این مقام دلپذیر می‌شود اسپ خیز می‌زند جست و خیز کار اوست‌ جست و خیز اگر نکرد، دستگیر می‌شود آن پیاده ضعیف راست

دست و دهان غربی

برنارد لوئیس به ما اهالی خاورمیانه توصیه می کند که راه آزادی را بپیماییم وگرنه “خودکشی با بمب به استعاره گویایی برای این منطقه تبدیل می شود.” او در مقاله ای با نام “چه خطا رفت؟” که سعید ترجمه کرده و در وبلاگش( فل سفه) گذاشته تحلیلی از عقب افتادگی ما مردم خاورمیانه به دست می دهد و به ما

دوران معصومیت

مادر معنای آزادی بود. وقتی نوجوانی را می گذراندم این آزادی همه چیز را دگرگون می کرد. من به تاثیر دوره بلوغ فکری بر دوره های بعدی زندگی بیشتر اعتقاد دارم تا دوره کودکی. مگر آنکه دوره کودکی را تا قبل ۱۸ سالگی بدانیم. مزه آزادی را اگر چشیدی دیگر هرگز بندگانی را قبول نمی توانی کرد. مادر مزه آزادی

مولوی خوانی

به سی دی تازه انتشار داریوش و رامش و فرامرز اصلانی گوش می دهم که از رومی خوانده اند. می بینم نوری در جبین این کار نیست. مقایسه می کنم کار آنها را با ترانه های دولتمند خواننده صاحب آوازه تاجیک که از ارادتمندان رومی است. انصافا دولتمند در آفریدن ضرب مناسب و آهنگ دلنشین بر روی شعرهای رومی بسیار

در سکوت

خضر دلیل نمی آورد. سخن نمی گفت. اعتراض ها را نشنیده می گرفت. کار خود می کرد. او چیزی می دانست و چیزهایی که موسی نمی دانست. آن که می داند همیشه بی دلیل آوردن کار می کند. او نیاز ندارد دیگران را که نمی دانند مجاب کند. خداوند عالم را چنین اداره می کند. دانایان ساکت اند. عجیب است

منطق الطیر

دلم در بند هیچ کس نیست “آه مردان بی شوکت مردان بی شکوه!” کاش می توانستم به درختی بزرگ تکیه زنم یا به آرزویی بزرگ اعتماد کنم. ای بادهای رعد آوا! بیهوده هیات غولان گرفته اید چراغهای جادو شکسته است. “نه! بازنگرد هوشیاری کاذب! تابوت اغمای روزها خوشتر است.” کوله بارم سنگ است ای زنان زیبای مزرعه های کبود! بیهوده

ماهی در خاک

امروز درست هفت سال است که من در این غربت وطن کرده ام. زندگی دوره های چندساله دارد. برای من هر دوره از پنج تا هفت سال طول کشیده تا تجربه ای را پشت سر بگذارم و وارد دور دیگری شوم. این تقویم آدمی است. و بعد از آن که چند دوره از این پنج هفت ساله ها طی کرد

خواهر مرگ

عشق سرطان است اگر عشق است. از آن رهایی نیست مگر با معجزه ای. ولی بیشتر این است که با عشقی دیگر می توان گریبان خود از عشقی سوخته رها کرد. عشق مقصود هستی است. درست است و درست تر از این سخن نیست. اما چنان است که خواجه عاشقان گفته است: نخست آسان می نماید اما سپس تنها پهلوانان

ماه زده

حتما ماه زده می شوم. من به تاثیر وضع فلکی بر آدمی باور دارم دقیقا چگونه تاثیر می گذارد نمی دانم ولی همانطور که ماه بر مد دریا موثر است بر ما نیز هست. حتما ماه زده می شوم که چنین یکباره تلخ می شوم و گزنده و بی تحمل و گریزان از جمع که سهل است حتی از دوستان.

ریشه در باد

مهاجران دیگرند و مقیمان دیگر. مقیم در جهان خویش می زید یا گمان می کند که می‌زید اما مهاجر جهان خود را برداشته می‌گردد. بی گمان است که در جهان خود نیست. مهاجر مثل پل است یا آن که بر پل ایستاده است: میان دو جهان با هر دو و دور از هر دو. مقیم مثل درخت است که ریشه

اجابت

نه! هیچ کس نمی آید هیچ کس که بر لبانش عطر خنده صبح باشد اینجا هر دعوتی به عشق چونان شهابی در دل سیاه تاریکی به یاس دیرین آسمان می پیوندد. خوابها آشفته اند ای معبران عزیز! حدیثی بازگویید. ای پناههای اساطیری مرا از خوابهای آرامشی نصیب دهید که تعبیر اولین بهار زمین با آنهاست. ای جان سوخته! استغاثه تو

کوتاه مثل آه

من شاعر حرفه ای نیستم. این فضیلت را هرگز نیاموختم. بر این باور بوده و هستم که شعر کار شهود است و این دعوت شدنی و پیش بینی پذیر نیست. مثل هر امر خلاقه دیگر. و تکرار نیز در آن راه ندارد: ولا تکرار فی التجلی. پس شعر وحال شعر گاه هست و گاه نیست. مثل آمدن جبرئیل است یا