پیام دکتر یاحقی پای مطلب پیشین حسابی پریشانم کرد. تا شب که به خانه بازگشتم حال خود را نمی فهمیدم حواسم پرت بود. چند خبط کاری کردم که به دوباره کاری ناگزیرم کرد. از فکر مایل هروی بیرون نمی آمدم. آخر از دست شدن سوی چشم کاری نه آسان است. آنهم برای مردی مردستان در کار کتاب و خواندن و پژوهش. از دست دادن چشم می دانی یعنی چه؟ آیا مایل نابینا شده است؟ نتوانستم و نمی توانم به خود جواب مثبت دهم. مثل اینکه خبر مرگ عزیزی را به تو داده باشند و نخواهی و نتوانی باور کنی.
برای ما که مهاجرت می کنیم زمان متوقف می شود. همیشه چیزها را همان طور که در وطن دیده بودیم به یاد می آوریم. غافل از گردش نابکار زمان. به دوست جوانمرد و نیک سرشتی که به ایران می رفت گفتم از مایل خبر بگیرد. باورم نیست که در گذر هفت سال زمانه با او چنین نابکاری کرده باشد. باورم نیست. مایل به اندازه کافی رنج کشیده بود این درد تازه اصلا معنایی ندارد. اصلا.