کوتاه مثل آه

من شاعر حرفه ای نیستم. این فضیلت را هرگز نیاموختم. بر این باور بوده و هستم که شعر کار شهود است و این دعوت شدنی و پیش بینی پذیر نیست. مثل هر امر خلاقه دیگر. و تکرار نیز در آن راه ندارد: ولا تکرار فی التجلی. پس شعر وحال شعر گاه هست و گاه نیست. مثل آمدن جبرئیل است یا بهمن. روزهایی هست و هفته هایی که در آن می توان دفتری سرود و ماهها و سالهایی که در آن دریغ از خطی.
من دوست تر دارم تا شعر را به خوی وحشی و اهل ناشدنی اش واگذارم. و جز همان که به شاعر نزول
یافته را شعر نشمارم: صنعت مکن که هر که محبت نه راست باخت/ عشقش به روی دل در معنی فراز کرد. این اگر در عشق صادق است چگونه در شعر صادق نیست؟
عشق، شعر، ایمان و هنر از یک جنس اند و در آنها راست باختن شرط است و گرنه در معنی فراز خواهد شد. این اساسی ترین معیار نقد الشعر است که همان عیار نقد ایمان و عشق هم هست و همه هنرها. پس از آن است که به زبان باید نگریست تا در خور این پاکبازی هست یا نیست. و یعنی بلاغت و فصاحت تا چه پایه در آن درج است.
آغاز کردن از سوی دیگر این معادله بسنده کردن است به کاه و از دست دادن گندم. کارفرمایی تفنن است نه عرقریزان روح. دل است که به دنبال قلم دویده و در سایه سنگین فخر فروشی آن از نظر غایب شده است و نه قلمی که فخر دل شیداست و نگارگر سایه روشن های این شیدایی.
-مقدمه ای برای آرزو بر باد

مطالب دیگر

استاد فلک دولتمند خال

به لایق شیرعلی خیلی علاقه داشت. در شعر مولوی غرق بود. به نازکی های زندگی مردم خود سخت آگاه بود. گرفتارش بود. میان جنگ و

افسانه هر ملیت یک دولت

صداهای قومیت‌گرایانه در ماه‌های اخیر بیشتر از همیشه شنیده می‌شود؛ صداهایی که رسانه‌ها و سیاست‌های معینی آن را بازتاب می‌دهند و طنین اغراق‌آمیزی به آن