Search
Close this search box.

آن صد دلار لعنتی

نوشته علی ماندگار
بعد از ظهر یکی از روزهای داغ تیر ماه ۷۸ در دفتر خبرگزاری رویتر در تهران ، یک عکاس ایرانی ( … ) ، که در
جستجوی کار با حقوق ارزی بود ، عکس احمد باطبی با پیراهن خونین او را بر روی میز جاناتان لیونز خبرنگار موسسه رویتر گذاشت . لیونز سعی کرد خود را نسبت به عکس مزبور بی تفاوت نشان دهد و گفت حاضر است عکس و کلیه حقوق آن را با قیمت ۱۰۰ دلار خریداری کند. البته اضافه کرد که اگر رویتر از عکس های تو خوشش بیاید ، تو را استخدام خواهد کرد ، عکاس ایرانی نیز که کم و بیش می دانست عکس با ارزشی گرفته، صرفا به خاطر وعده و وعید های جاناتان لیونز حاضر شد آن را بفروشد .


البته وجه طنز آمیز قضیه آن بود که آقای لیونز حاضر نشد بعدا او را استخدام کند و عکس نیز در سطح بین المللی بدون نام او و تحت عنوان خبرگزاری رویتر منتشر شد و آه از نهاد وی برخاست هنگام انجام معامله در آن بعد از ظهر تابستانی ، عکاس ایرانی شاید فکر نمی کرد در ازای دریافت چنین مبلغ ناچیزی سرنوشت غمباری را برای دانشجویی رقم می زند که تا امروز نیز امتداد یافته است .( البته این شاید به منطق این نوع حرفه بر می گردد ، عکاس خبری در جستجوی شکار لحظه های ناب و بحرانی است و هر چه عکس مهیج تر و قدرتمند تر باشد ، تاثیر گذارتر است . و بالطبع پله ای برای سکوی موفقیت عکاس خبری محسوب می گردد . اما گاه همچون این مورد ، سرنوشت آدمها نردبان این موفقیت می گردد ، چیزی که بسیاری از این عکاسان مسؤولیتی در قبال آن احساس نمی کنند .)
اما سرنوشت عکس چه شد . آقای جاناتان لیونز عکس را با رسید هزینه قلابی دیگری به مبلغ چند هزار دلار به موسسه رویتر واگذار کرد . او همچنین به موسسه رویتر توصیه کرد که در لابراتوار شعار لا اله الا الله را که روی پیشانی بند احمد باطبی حک شده بود محو کنند تا نمادی متفاوت از چهره وی در اذهان ترسیم شود . او همچنین گزارشهای خبری مفصلی که برخی دروغهای خبری از جمله اعلام کشته شدن تعدادی از افراد نیز از جمله آنها بودند را به همراه نقدهای بنیادی از حاکمیت جمهوری اسلامی ایران در سطح دنیا منتشر نمود . همسر وی خانم جینو عبدو نیز بر همین رویه به انتشار مقالات تندتر در گاردین و هرالد تریبیون بین المللی پرداخت .
خبرنگار انگلیسی مجله اکونومیست آقای کریس دی بلگ نیز در تهران ، برای عکسی که قرار بود از باطبی برای روی مجله چاپ شود مقاله های متعدد و طولانی را در مورد حوادث و درگیریها نوشت و کلیت نهادهای نظام را مورد نفی قرار داد و البته از سوی هییت تحریریه مجله مورد تشویق قرار گرفت و مجله اکونومیست نیز با عکس باطبی منتشر شد .
مطالب این نشریه به همراه مطالب نشریه هرالد تریبیون بین المللی که خانم جینو عبدو همسر جاناتان لیونز منتشر کرده بود چون جزء نشریات معتبر مالی و اقتصادی محسوب می شد بلافاصله مورد توجه موسسات تحلیل مسایل مالی و سرمایه گذاری بین المللی قرار گرفته و منجر به افزایش درجه ریسک پذیری سرمایه گذاری خارجی در ایران گردید و در پروسه اعتماد سازی دولت در جذب سرمایه گذاریهای خارجی اخلال ایجاد نمود و در عین حال در دیدگاه دولتمردان غربی نیز در مورد درجه ثبات جمهوری اسلامی تردید های جدی ایجاد کرد .
اما در تهران پدر احمد باطبی[۱] که از این تحولات اطلاعی نداشت یک هفته بعد از بازداشت پسرش هنگامی که مانند دیگر خانواده های دانشجویان با وثیقه ملکی به دنبال آزادی وی از بازداشت موقت بود ، هنگام مراجعه به شعبه دادگاه با برخوردی متفاوت از روزهای قبل روبرو شد ، قاضی عکس مجله اکونومیست را به او نشان داد و همه چیز بطور متفاوتی تغییر کرد و سرنوشت باطبی از دیگر دانشجویان جدا شد که اگر تدبیر سیاسی انجام نگرفته بود حکم اعدام وی که توسط دیوان عالی کشور نیز تایید شده بود اکنون می توانست اجرا شده باشد .
اکنون تاریخ به بازیگران آن واقعه در چهار سال پیش می نگرد :
احمد باطبی هنوز در زندان است کسی که موهایش را بلند کرده بود که در هیبت حضرت مسیح ( ع ) در حوزه مورد علاقه اش یعنی سینما به ایفای نقش بپردازد ، از سوی رسانه ها که در جستجوی جذب مخاطب و زر اندوزی خود بودند هیبتی چه گوارا گونه به خود گرفت .
آقای جاناتان لیونز و خانمش در خانه وسیع خریداری شده در واشنگتن که با پولهای کلانی که از حقوق خود در ایران و نیز عدم پرداخت حقوق مترجمین و افراد مرتبط با آنها و دلالی عکس و … بدست آورده بودند ، زندگی می کنند . صنایع دستی ایرانی منزل آنها نیز گاهی آنها را به یاد خاطرات خوششان در ایران می اندازد احمد باطبی نیز برای آنها یادآور نامی است که افزایش دلارهای بانکی آنها را بخاطرشان می آورد .
آقای دی بلگ نیز همچنان با همان لحن به نوشتن گزارشهای خود در ایران مشغول است و از زندگی در ایران لذت می برد از این نویسندگان و خبرنگاران خارجی هیچ گاه در مورد مطالب نوشته شده در مورد وقایع سال ۷۸ بازخواستی نشد ، هیچ دادگاهی نیز آنها را احظار نکرد و بابت دروغهای آنها نیز در بیان آن حوادث با اتهام نشر اکاذیب مواجه نشدند . اما مطبوعات اصلاح طلب آن سال ، چند ماه بعد همگی به اتهام نشر اکاذیب بسته شدند تا نشان دهند هر چند ۸۰ سال از پایان دوران قاجاریه گذشته اما هنوز فرهنگ قاجاری در منش و اندیشه ما وجود دارد که نسبت به رفتار و کردار خارجیان تساهل و مدارا می ورزیم ولی به هموطنان خود سخت گیری و تند خویی پیشه می کنیم .
از بازیگران آن دوران آقای خاتمی و همکاران نیز هنوز بر مصدر کارند و همچنان لبخند می زنند .
وزیران علوم و کشور همچنان بر سریر قدرت نشسته اند و معاون مطبوعاتی وزارت ارشاد نیز که در سال ۷۸ لبخند می زد ، اکنون در جاکارتا سفیر شده است و پیام آقای خاتمی را با همان لبخند ها برای لاله و لادن به بیمارستان در سنگاپور برده است .
همه این حوادث نشان می دهد که سیاست در کشورهای جهان سوم بویژه در شرایط بحرانی، همچون مغاک تاریکی است که روندگان راه را به طور تصادفی، هم غیر عادلانه و هم ناجوانمردانه به گوشه ای پرتاب می کند و مانند هر راه دیگری بازندگان و برندگانی دارد .
اما درک این بی عدالتی برای کسانی که از حوادث آگاه می شوند و یا خود در زیر چرخ حوادث قربانی می گردند، بسیار طاقت فرسا و غیر قابل تحمل می شود .
به راستی اگر اعتقاد به جهان دیگری نبود چه چیزی می توانست اشک ها و هراسهای پدر و مادر احمد باطبی را تسلی بخشد ؟
از: گویا نیوز

مطالب دیگر

استاد فلک دولتمند خال

به لایق شیرعلی خیلی علاقه داشت. در شعر مولوی غرق بود. به نازکی های زندگی مردم خود سخت آگاه بود. گرفتارش بود. میان جنگ و

افسانه هر ملیت یک دولت

صداهای قومیت‌گرایانه در ماه‌های اخیر بیشتر از همیشه شنیده می‌شود؛ صداهایی که رسانه‌ها و سیاست‌های معینی آن را بازتاب می‌دهند و طنین اغراق‌آمیزی به آن