معجزه

آیا دوره معجزه به پایان رسیده است؟

می گویند از وقتی انسان متمدن شد “کتاب” فهم شد و دیگر معجزه ضرورت نداشت. چه حرف بی پایه ای! اگر من احساس کنم مثل یک انسان ابتدایی به معجزه نیاز دارم ملموس و نامجرد و عینی و آشکار چه خواهد شد؟

من نمی توانم بفهمم چرا معجزه دیگر نباید صورت گیرد. بخشی از وجود من انگار همواره بدوی باقی می ماند و سرکشی اش و ناپختگی و گستاخی ماقبل تمدنی اش فقط با معجزه مهار می شود. مثل سرد شدن آتش عظیم بر ابراهیم. تازه مگر ابراهیم نبود که مرغان را سر برید و لاشه آنها در هم آمیخت و ندای لیطمئن قلبی سر داد و خواست تا با چشم سر معجزه ای ببیند و نه معجزه که رستاخیز پس از مرگ یا در حقیقت هر دو را.

اگر ابراهیم بزرگ چنان کرد و تقاضایی ساده و ابتدایی داشت چرا من و انسان آغاز هزاره سوم نتواند و نباید؟

آیا خداوند واقعا ما را به گفته متالهان مسیحی محکوم به زندگی در جهانی کرده است که گویی خدایی ندارد؟ اگرنه پس کی انتقام خود را خواهد گرفت و عدل خود نشان خواهد داد؟

آیا ما رها شده ایم؟ و اگر رها شده ایم پرستش چه مفهومی دارد؟ کسی را بپرستیم که ما را رها کرده است؟ عطای غیبی خود را مائده آسمانی خود را از ما دریغ کرده است؟ و به حال ما رقت نمی آورد؟

و نیایش و خواهش دیگر چه معنایی خواهد داشت اگر همه چیز قانونی کور دارد؟

آیا خداوند صدای ما را می شنود؟ اگر آری چکونه پاسخ می دهد؟

بزرگترین معجزه او عدل است.عدل شنیده شدن صدای ماست. ما را می شنود؟

مطالب دیگر

استاد فلک دولتمند خال

به لایق شیرعلی خیلی علاقه داشت. در شعر مولوی غرق بود. به نازکی های زندگی مردم خود سخت آگاه بود. گرفتارش بود. میان جنگ و

افسانه هر ملیت یک دولت

صداهای قومیت‌گرایانه در ماه‌های اخیر بیشتر از همیشه شنیده می‌شود؛ صداهایی که رسانه‌ها و سیاست‌های معینی آن را بازتاب می‌دهند و طنین اغراق‌آمیزی به آن