خواهر مرگ

عشق سرطان است اگر عشق است. از آن رهایی نیست مگر با معجزه ای. ولی بیشتر این است که با عشقی دیگر می توان گریبان خود از عشقی سوخته رها کرد.
عشق مقصود هستی است. درست است و درست تر از این سخن نیست. اما چنان است که خواجه عاشقان گفته است: نخست آسان می نماید اما سپس تنها پهلوانان تاب آن می آورند. البته مقصود هستی را آسان به کس ندهند. قضیه سر خداست و آن شبان و بوسعید.
در عشق مراتب هست. هست مراتبی که عامه را در آن نصیب است و هست مراتبی که تنها کیخسروان راست. هیچ چیز در جهان انسانی البته بی مراتب نیست.
و عشق خواهر مرگ است. تجربه ی نداشتن است.چنان که در فرهنگ ما بیشترینه سخن ها از فراق است. عشق با وصال می میرد.
باکی نیست دوستی بالاتر است. عشق اگر به دوستی تبدیل نشود جز رنج فراق و تب سیاه نیست. تب خوب است آتش خوب است تا پاک شویم از خود و دیگری را تجربه کنیم اما از آن پس دوستی دربایست است.
فرمود یحبهم و یحبونه. این دوستی است.

مطالب دیگر

رخ نمایی از جان فرهنگ ما

آنچه در طول جنگ عزرائیل با وطن ما اتفاق افتاد یک بار دیگر شگفتی آورد. گویی پدیده ای نادر بود. پدیده ای که در غوغای

هذا فراق بیننا و بینکم

هر چه می گذرد می بینیم شکاف بین ملت و روحانیت معظم بیشتر می شود. طوری که دیگر رفوشدنی نیست. راه ما سوا ست. داریم