صف بندی روشنفکران یک بار دیگر آغاز شده است. با حرف ها و بحث هایی که در مقابل سروش مطرح می شود یاد دعواهای رو در روی و بیشتر پشت سر آل احمد می افتم و بعدها شریعتی.
روشنفکران بریده از مذهب و سنت تا اندک ضعفی و تاملی در مباحث حلقه روشنفکران دعوت کننده به سنت و مذهب می یابند یا تردیدی در فضای اجتماعی حرف آنها حس می کنند فکر می کنند وقت مناسبی پیدا کرده اند برای تشدید فضای مقابله با دعوت آنها. حالا تبر برداشته اند به جان عرفان و میراث فکری و فرهنگی عارفان ( مصاحبه تازه دکتر طباطبایی را ببینید با همشهری). شاید هم مقابله با دین و مذهب را در لوای عرفان گریزی مطرح می کنند چون نمی توانند و یا نمی خواهند و مصلحت نمی بینند علنا در مقابله با مذهب سخن گفته باشند.
می خواهم بدانم که آنهایی که بر سروش و شبستری خرده می گیرند خود چه مجاهده ای در جهت احیای هویت ما کرده اند؟ یا اصلا به هویتی برای ما قائل هستند؟ یا ما را مسلوب الهویه می دانند؟
دوست جوان من امید در هومولونوس، آشوری و جهانبگلو و طباطبایی و رحیمی را در یک صف مقابل سروش و روشنفکران دینی نشانده است. آشوری به نظرم اشتباهی آنجا آمده چون او از آزادگان است و با کتابهای اخیر خود نشان داده که دل در گرو سنت ایرانی دارد و بازخوانی آن. جهانبگلو هم که اساسا باید کنار گذاشته شود چون بیشتر مترجم است تا متفکر حتی وقتی هم که می نویسد. اما طباطبایی چه کرده است جز تحقیر فرهنگ ما و کوشش در عاجز نشان دادن آن؟
دست کم گرفتن عرفان هم از همین گرایش به تحقیر و نفی خود و بیزاری از آنچه داریم مایه می گیرد. و از این که دوستان عرفان را نمی شناسند ( شاید هم فقط عرفان سیاسی را می شناسند که صورت منحط عرفان ایرانی است) و رابطه ای میان دنیای قدیم و جدید قائل نیستند. روشنفکر حقیقی ما که در دلش با ماست و در زبانش با ماست در دوره مدرن همواره ادامه دهنده خط فرهنگی و فکری عرفان و عارفان بوده است. حذف عرفان حذف بخش فعال و طبیعتا زنده میراث ماست. تلاش برای این حذف آثار ویرانگر خواهد داشت آن هم در هنگامه ای که دین در روایت دولتی آن چنان چهره درشت و خشنی از خود نشان داده که هیچ پناهگاه فرهنگی و روانی دیگری برای ما جز عرفان صلح طلب و انسانی و عمیقا آزاده ایرانی باقی نمانده است.
وانگهی چرا راههای رفته را باید صدبار رفت. هرگز بر پایه میراث غرب نمی توان در ایران بنایی مستحکم ایجاد کرد. بده و بستان با غرب امر دیگری است اما این دوستان دست ما را خالی می کنند که با چه پر کنند؟ تازه این در باب روانشناختی مساله است پای استدلال هم که برسد کدام یک از مدعیات سروش و روشنفکری احیاگر را می توانند بدرستی نقد کنند؟ گیرم یکی و چند نظر و عمل سروش و مانند او هم بدرستی و انصاف نقد شد اما این که جهت کار آنها را زیر سوال ببریم و خدمت آنها را خیانت
وانماییم روشنگری و آزادگی است؟