منطق الطیر

دلم در بند هیچ کس نیست
“آه مردان بی شوکت
مردان بی شکوه!”
کاش می توانستم
به درختی بزرگ تکیه زنم
یا به آرزویی بزرگ
اعتماد کنم.
ای بادهای رعد آوا!
بیهوده هیات غولان گرفته اید
چراغهای جادو
شکسته است.
“نه!
بازنگرد
هوشیاری کاذب!
تابوت اغمای روزها خوشتر است.”
کوله بارم سنگ است
ای زنان زیبای مزرعه های کبود!
بیهوده خویشتن را
بر سراب ها
فرشته آب
می نمایید.
و آن ترانه غمگین چه بود
که گاه عبور از کنار بید شنیدی؟
کهنسال ترین شیدای زمین می خواند :
“کسی که در رهگذار باد
نشسته است
چگونه می خوابد؟
– و رویای شیرین
پشت پلک هاش
می سوزد.”

مطالب دیگر

سمرقند و فرزانه خجند

شماره جدید مجله سمرقند که جشن نامه ای برای فرزانه خجندی است در نوع خود کار یکه و یگانه ای است. علی دهباشی جشن نامه

کمون‌های از دست رفته

داشتم زندگینامه فروغ را مرور می کردم برای کاری که در دست دارم. رسیدم به این نقل از م. آزاد و دیگر نتوانستم پیش بروم:

رخ نمایی از جان فرهنگ ما

آنچه در طول جنگ عزرائیل با وطن ما اتفاق افتاد یک بار دیگر شگفتی آورد. گویی پدیده ای نادر بود. پدیده ای که در غوغای