منطق الطیر

دلم در بند هیچ کس نیست
“آه مردان بی شوکت
مردان بی شکوه!”
کاش می توانستم
به درختی بزرگ تکیه زنم
یا به آرزویی بزرگ
اعتماد کنم.
ای بادهای رعد آوا!
بیهوده هیات غولان گرفته اید
چراغهای جادو
شکسته است.
“نه!
بازنگرد
هوشیاری کاذب!
تابوت اغمای روزها خوشتر است.”
کوله بارم سنگ است
ای زنان زیبای مزرعه های کبود!
بیهوده خویشتن را
بر سراب ها
فرشته آب
می نمایید.
و آن ترانه غمگین چه بود
که گاه عبور از کنار بید شنیدی؟
کهنسال ترین شیدای زمین می خواند :
“کسی که در رهگذار باد
نشسته است
چگونه می خوابد؟
– و رویای شیرین
پشت پلک هاش
می سوزد.”

مطالب دیگر

استاد فلک دولتمند خال

به لایق شیرعلی خیلی علاقه داشت. در شعر مولوی غرق بود. به نازکی های زندگی مردم خود سخت آگاه بود. گرفتارش بود. میان جنگ و

افسانه هر ملیت یک دولت

صداهای قومیت‌گرایانه در ماه‌های اخیر بیشتر از همیشه شنیده می‌شود؛ صداهایی که رسانه‌ها و سیاست‌های معینی آن را بازتاب می‌دهند و طنین اغراق‌آمیزی به آن