Author: sibestaan01

توهم امپراتوری، توهم آمریکا شدن

دوست عزیز من سعید حنایی کاشانی یادداشتی نوشته است که مدتی است ذهن مرا مشغول می دارد. یادداشت کوتاه سعید این سوال را مطرح می کند که انقلاب های مدرن از انقلاب آمریکا شروع شد و گرچه پس از آن انقلابها جهان را در نوردید و مثلا انقلاب فرانسه و بعدها روسیه اتفاق افتاد و به قول اریک هابسباوم اصلا

اجرای قانون را نمی شود شناور و داوطلبی کرد

آقای رفسنجانی یکی از خوشفکرترین مقامات جمهوری ولایی است. حرف اش را هم همیشه روشن می زند. روشن به اندازه ای که یک سیاستمدار می تواند روشن بگوید. دیدگاه اش هم به اندازه کافی مدیریتی است. پس می شود به حرف اش اعتنا کرد یا آن را ملاک و معیار بحث قرار داد. این روزها به مناسبت سالگرد انقلاب مصاحبه

سکس و رسانه، جلب کلیک یا پوپولیسم؟

چند سالی است که گرایشی در میان رسانه های فارسی پیدا شده است که به خبرهای عامه پسند بپردازند. پیشتاز این دست رسانه ها سایت خودنویس است. اما  امروز دست کم دو سایت دیگر وجود دارند که برخی جنبه های اخبار عامه پسند را شاخص اصلی سبک خود قرار داده اند یعنی توجه به خبرهای سکسی. این دو سایت ایران

مساله لحن در انتقاد

دوست عزیز من مهدی خلجی که با هم بحث ها و همفکری های بسیار داشته ایم و البته مجادلات بسیار که در همین سیبستان هم ثبت است حسب حالی در فیسبوک اش نوشته که از یک بابت اهمیت اساسی دارد و آن شیوه ورود ما به یک بحث است و چون همه ما به نحوی درگیر بحث هستیم و کامنت

وبلاگ، فیسبوک و تجربه زیسته ما وب-زی‌ها

یک دوماهی شد که نتوانستم وبلاگ بنویسم. سخت گرفتار یک دو کار که باید تمام می کردم و هنوز هم کاملا تمام نیست اما بخش عمده اش تمام شده است. پس می شود وقتی را برای وبلاگ گذاشت. این خودش نکته بامعنایی است که وبلاگ وقت گذاشتن می خواهد. چرا فیسبوک نمی خواهد؟ انگار توقع ام از وبلاگ زیاد شده

زهرا خانم آتش درون داشت

زهرا خانم جزایری از آن هزاران هزار عزیزی است که وقتی می میرند رسانه ها بی خبر می مانند. زهرا خانم قهرمان نبود. سلبریتی نبود. چهره عمومی نبود. سیاستمدار نبود. رهبر یک گروه تروریستی نبود که مرگ اش برای رسانه ها اهمیت داشته باشد. رهبر یک جنبش اجتماعی نبود که بیماری اش و بیمارستان رفتن اش تیتر یک شود. زهرا

ابن سینا به روایت بن کینگزلی و شرکا

دیدن فیلم حکیم / طبیب با بازی بن کینگزلی را با این تصور شروع کردم که فیلمی در باره ابن سینا خواهم دید. یکی از دوستان فیسبوکی پستی را همخوان کرده بود که می گفت گویا ایرانیان به این فیلم اعتنایی نکرده اند. می خواستم ببینم چرا. و حالا می دانم: این فیلم هیچ ربطی به ابن سینا ندارد! فیلم

چطور می شود قدر زندگی را دانست؟

مرگ حسین شهیدی چند روزی است رهایم نمی کند. می گویند مرگ حق است. نمی دانم معنایش چیست. اما می دانم که فقط یک صورت درست دارد: وقتی آدم کاری را که می توانسته انجام داده باشد. آردش را بیخته و الک اش را آویخته باشد. باقی صورتهایش جوانمرگی است. و حسین شهیدی مرگ اش زودهنگام بود. زودهنگام یعنی چه؟

خدا و انسان در گودر

چند سالی است که در فکر نوشتن کتابی هستم که تاریخ تحول اندیشه خدا و رابطه اش را با انسان در فرهنگ ایرانی دنبال کند. متون ادبیات ما و عرفان ما، که حامل اصلی حکمت های فرهنگ و اندیشه ایران است، سرشار است از ارجاعات به خداوند و انتظارات از او و مستقیم و غیرمستقیم واگوکننده نگاه ما به خدا.

سکسوآلیته بمثابه حجاب

همین اول بگویم که من هم معنای سکسوآلیته را نمی دانم! نه اینکه نتوانم یک فرهنگ انگلیسی یا فرانسه باز کنم و معنایش را نیک بفهمم. اما فکر می کنم در یک بحث عمومی برای مجله ای عمومی به زبان عمومی نباید سکسوآلیته به کار برد. این است که فکر می کنم مفهوم "زنان و سکسوآلیته" در شماره دوم ویژه

دایی جوادآقا، مرد خدا، متجدد سنتگرا

دایی جوادآقا یا آنطور که پای آن تابلوی بزرگ "الله" محصور به گلهای فراوان و رنگهای درخشان نوشته شده بود محمدجواد پورمرادی – همان تابلویی که برای تولد برادرم حمید هدیه آورده بوده و من وقتی سواددار شدم می توانستم بخوانم – مظهر یک آقای به تمام معنا بود. مهری که مادرم به این دایی کوچک اش داشت که فقط

میترای رومی، خدایی پارسی

بخش دوم از برگردان مدخل میترائیسم در دانشنامه ایرانیکا را می خوانید که راجر بک از مهرشناسان برجسته نوشته است. اصل مقاله را در ایرانیکا آنلاین بخوانید. این ترجمه کار پرویز جاهد است. بخش اول را اگر نخوانده اید در این پست بخوانید: پیوندهای کریسمس با شب چله یا یلدا خورشیدخدای شکست ناپذیر از آنجا که کارکرد اسرار میترای رومی

پیوندهای کریسمس با شب چله یا یلدا

سال گذشته وقتی یادداشت وبلاگ "ارزیابی شتابزده" منتشر شد که پیوندهای یلدا و مهر و ایران را انکار می کرد و کسانی را که به شب زایش مهر اعتقاد دارند دست انداخته بود، به دوست ام پرویز جاهد پیشنهاد کردم مدخل مهرپرستی از دانشنامه ایرانیکا را ترجمه کند. با همت بلندی که دارد پذیرفت مشروط به این که من هم

چگونه آشتی ملی را تصویر کنیم؟

دوست عزیز من شروین نکویی فیلمی ساخته در باره "آشتی ملی" که من از دور چیزی در باره آن شنیده بودم ولی تازه امروز که منتشر شده آن را دیدم. شروین سردبیر سایت تهران ریویو بود و در مدت کارش سایت را صاحب شخصیت خاصی در مباحث سیاسی کرده بود. یعنی توانایی اش را دارد که کار رسانه ای متمایز

آزادی = هر کس هر کاری خواست بکند = آشوب کنونی

یادداشت پیشین برخلاف انتظار من با استقبال مخاطبان روبرو شد. جای امیدواری است. ولی یک دست صدا ندارد. خوب است دوستان متعدد که کامنت داده اند چه در اینجا یا در فیسبوک یا این مطلب را خوانده اند و با آن موافق یا مخالف بوده اند یا طور دیگری مساله را صورت بندی می کنند هم بنویسند. اخلاق عمومی را

ما داریم برای زور فرش قرمز پهن می کنیم

مثل مردم بابل شده ایم. زبان هم را نمی فهمیم. هیچ توافقی بر سر مسائل اخلاق و رفتار مدنی نداریم. نگاه کنید به آنچه در باره واکنش جمعی از فوتبال دوستان به مسی نوشته اند. در فیسبوک و در دیگر جاها. دوستی نوشته است که این دعواها همه جا هست چرا برآشفته اید. عملا یعنی که بگذارید هر کار می

واقعه ای بزرگ در پیش است

همه حرف این است که همه نشانه ها حاکی از یک رویارویی تعیین کننده است. در خارج انبوهی مطلب بر ضد ایران و سر به سلامت بردن اش از تقابل هسته ای منتشر می شود. بسیاری این سالم ماندن ایران را بعد از آنهمه گربه رقصانی خوش نمی دارند. خیلی ها در این میانه درگیر اند. عربستان و اسرائیل آشکارهایش

گفتگوی سر میز شام با داریوش آشوری

امشب داریوش آشوری در مجلسی که به همت دکتر نیکفر سردبیر زمانه برپا شده بود در باره ایده زبان باز صحبت کرد که در کتابی به همین نام شش سالی پیش از آن بحث کرده است (نشرمرکز، ۱۳۸۷). بی تعارف جز چند تنی از جوانان ندیدم که کسی با ایده او ارتباط برقرار کرده باشد. خیلی هم تعجب نمی کنم.

حقیقت ما را نجات نخواهد داد

صبح با این فکر بیدار شدم که حالا می فهمم عذاب بر جماعت چرا نازل می شود! توضیح اش سخت است. اما شرایط وارد شدن به یک فاجعه همگانی یا عذاب الهی گویا تابع سنتهای تاریخی است. وقتی که حرفها دیگر نجات بخش نیستند. زمانی فروغ می گفت و دیگر هیچ کس به هیچ چیز نیندیشید. حالا باید گفت و

دور ایرانو خط بکش …کش ..مکش

این وسواس نوشتن گاهی بدجور کلافه کننده است. از دیشب می خواسته ام چیزی در باره محسن نامجو بنویسم و نشده است. فکر کردم اصلا لازم است؟ اهمیتی دارد؟ و به تاخیر انداختم. اما حالا فکر می کنم باید این چند کلمه را بنویسم. دیشب برای اولین بار به کنسرت اش رفته بودم. طبعا یکدیگر را هم می شناسیم چون

تذکر به پارادوکس

یادداشت پیشین بازخوردهای جالبی داشت. انگاری نوعی بیرون آمدن از غار باشد. مدتها کسی تو را ندیده باشد. حالا آمده ای حرفی زده ای و شاید دوباره به غار خودت بازگشته ای. فکر می کنم تا حدودی درست است. من در یک غار انزوا سر در مراقبه ای طولانی برده ام. تا شاید چیزی را برای خود حل کنم. و

مهار میل به یکجاشدگی و یک کاسه شدن

مدتی وبلاگ ننوشتم و میان هزار و یک دلیل یک دلیل اش هم این بود که نخست دو کار که در ایران وایر منتشر کرده ام را اینجا لینک بدهم. یکی مقاله ای مفصل در سه بخش بود که در باره رضاشاه و زبان فارسی نوشته بودم و دیگری مجموعه درسنامه «خبر»نگاری شهروندی. از خودم تعجب می کنم که چرا

رود و خرسنگ های بدخشی

این هایکومانندها یا چنانکه اخوان می نامید خسروانی ها را در بازگشت از بدخشان سال گذشته یادداشت کرده ام. در آن جاده ناهموار و بسیار زیبا و شگفت کلماتی که در طول سفر و در جیپ کوهرو یادداشت کرده ام مثل خطوط باستانی شده است که شباهت بیشتری هم دارد به آنچه آنجا می بینی. آنجا آدم به نبض زمین

وبلاگ نویسی، انتشار در وب و کنشگری خلاق

موسسه توانا که برگزار کننده دوره های آموزشی آنلاین است درسنامه وبلاگ نویسی و انتشار در وب و کنشگری را منتشر کرده است. این درسنامه فشرده و سرخط مطالب درسی است که من سال گذشته ارائه کردم و در زمستان هم تکرار کردم.  درسنامه در ۶ فصل تنظیم شده است به این شرح: فصل اول: منطق رسانه های نو: جهان خاکستری

چپ هرگز روشنفکر ملی نداشته است

نزدیک به ۲۲ سال پیش یادداشتی برای مجله خاوران (شماره ۵-۶) نوشتم با عنوان «جشنواره فجر: حضور پریده رنگ سینمای عرب» (مهر ۱۳۷۰). آن زمان شاید تنها کسی بودم که در این باره می نوشت. معدود همفکران دیگری هم بودند اما کمتر کسی فکر می کرد که چرا جشنواره فجر به روی همه جور فیلمی باز است جز فیلمهای همسایگان

یادگار پدر

هر آدمی چیزهایی را برای ما تداعی می کند. بخصوص وقتی مرده باشد. آن تصویرها و تداعی ها می شود آنچه از او برایت می ماند. عمه جان بیشتر از یک ماه است رفته است. من بعد از دو سه هفته باخبر شدم. یک هفته هم دست ام به تلفن نمی رفت. آدم زنگ بزند چه بگوید؟ بگوید باز هم

آیا خودنویس به دنبال «حقیقت» است؟

ف. م. سخن از یادداشت نویسان سایت خودنویس در مطلبی از روزنامه نگاران گلایه کرده است که چرا به نهضت حقیقت یابی خودنویس نمی پیوندند. به نظر سخن بحث و فحص در مدرک تحصیلی آقای روحانی آزمون خبرنگاران است. من برای اینکه حشر و نشر قلمی با سخن دارم به احترام او و برای روشنگری کسانی که ممکن است سوال

خامنه ای تاس خود را با دست مردم ریخته است

این پست بیشتر به روشنگری بیشتر در باره ابهامها و ایرادهای دوستان در باره تحلیل من از مهندسی انتخابات ۹۲ می پردازد و بنابرین در کنار پست قبلی باید خوانده شود: انقلاب سفید ولایی – اگر آن را نخوانده اید لطفا اول آن را مطالعه کنید.  یکبار دیگر حرف خود را با نکات دیگری عمدتا از مواضع انتخاباتی آقای خامنه

انقلاب سفید ولایی

نتیجه انتخابات ۹۲ از این بابت شگفت آور نیست که روحانی انتخاب شد. از این بابت اسباب شگفتی است که خامنه ای بدون مشکل خاصی از آن استقبال کرد! چرا؟ چرا یکباره دستگاه نظارت و برگزاری انتخابات اینقدر دموکراتیک شد که روحانی را با اندکی رای بالای ۵۰ درصد پیروز انتخابات ساخت؟ چرا خامنه ای حتی کسانی را که به

ما دلبستگان آواره و گوشه نشین ایران

در این مدتی که عمدا خواسته ام کمتر به سیاست بپردازم دو یادداشت منتشر کرده ام که به نوعی حرف آخر من در تحلیل موقعیت نظام ولایی است. یادداشت اول ذات نامعقول سیاست همایونی بود که در تهران ریویو منتشر شد و سپس یادداشتی پس از رد صلاحیت هاشمی که در بی بی سی منتشر شد با عنوان وقتی بازی

مردی که عاشق وطن اش بود

اولین چیزی که در عبادیان جلب توجه می کرد یا دست کم برای من چشمگیر بود نوعی حجب و شرمینی در او بود. دست هاش را به هم می مالید. دستهای اش استخوانی بود مثل چهره اش. تکیده انگار. انگار هیچ وقت فربهی نداشته است. لبهایش را جمع می کرد و گاهی سرش را با حالت خاصی به طرف دیگر

کتابهای به یادماندنی سال ۹۱

سال گذشته بختیار بودم که چندین بسته کتاب از ایران برایم رسید به لطف دوستی کتابخوان و کوشا و کتابفروشی ایران فرهنگ که تقریبا هر کتابی را می خواستم می توانست فراهم کند. ولی هر قدر هم که فهرست ها را زیر و رو کنی و کتابخانه ملی را جستجو کنی و از خلال مجلاتی مثل بخارا و مهرنامه و

آب و آتش نوروز؛ زایش بمثابه امر مقدس

در مباحث نوروزی بسیار صحبت از آتش هست اما کمتر از آب سخن می رود. نگاهها به سبزه دوخته شده و گل و سنبل اما کمتر کسی از شان نزول تخم مرغ  در هفت سین می پرسد. در این یادداشت چرخی می زنم در چند منبع تا ببینم جای آب در نوروزگان کجا ست و از کجا در این ایام

مساله خاتمی نیست خامنه ای است

به نظرم این امید که هر قدر به انتخابات نزدیک تر شویم شفافیت فضا بیشتر شود تا بتوان تصمیم گرفت دارد ناامید می شود. در آغاز سال میلادی نو نوشته بودم که امسال سال عجیبی است برای ایران. دلها سرد شده است و ایمان ها از کف رفته و ایده ها شکست خورده است. این مشکل هنوز پابرجا ست. به

تهران دور چه داشت که تهران امروز ندارد؟

از وقتی ایرج افشار دو سال پیش در همین روزها از جهان رفت بارها به او فکر کرده ام. همانطور که تا وقتی زنده بود همیشه کارهایش را با تحسین دنبال می کردم. بعد از رفتن اش هم می دیدم که اثرات وجودی او همچنان ادامه دارد. او تمام شدنی نیست. یادداشت مفصلی نوشته ام با کند و کاو در

رسانه کشف نیاز است و یا رسانه نیست

اجازه بدهید از اینجا شروع کنیم که رسانه ها دو نوع اند: مبتکر و مقلد.  اگر مسیر مقلد بودن را انتخاب کرده اید عیبی ندارد – یعنی دارد ولی چون مبتکرها معمولا کمیاب اند در عمل تقلید راه بیشتر رسانه ها ست- ولی دست کم باید انتظارات خود را تنظیم کنید. هیچ مقلدی به گرد پای مبتکر نمی رسد. اگر

اقاریر؛ در حدیت شناسی نظام مقدس

فکر می کنم یکی از مسائل مهمه در شناخت نظام مقدسه همانا دقیق شدن در زبان این نظام است و کلیدواژه هایش. اقرار و اقاریر یکی از آنها ست. از کلیدواژه هایی که این نظام را می توان با آن شناخت. در فکر آن ام که این زبان را کمی سبک سنگین کنم و بفهمم که رمزهایش چیست نه فقط

کشف حجاب از بیانیه وزارت اطلاعات

از بیانیه وزارت فخیمه اطلاعات در توجیه بازداشت روزنامه نگاران، اطلاعات زیادی می توان به دست آورد که ساختار سیاسی نظام تا چه حد تک پایه است و تطورات زمانی و سیاسی منطق و بینش آن را متحول نمی سازد. برای من بیانیه شاهد دیگری از وحشت اقلیت از مغلوب شدن به نیروی اکثریت است.  خواندن این بیانیه مرا به

خامنه ای به زبان ساده

فهمیدن آقای خامنه ای کار دشواری نیست. البته گرد و خاکی می کنند و به اصطلاح آب را گل آلود می کنند تا مطلب دیده نشود اما واقعیت ماجرا خیلی روشن است: اقای خامنه ای تلاش کرده است و مجدانه تلاش می کند که رقیبان خود و مخالفان خود را از میان بردارد و سرجای خود بنشاند اما موفق نیست

سال عجیب ۲۰۱۳ برای ایران

از یک نظرگاه عمومی سال ۲۰۱۳ سال بحران است اما نه بحران تصمیم های بزرگ که بحران بی تصمیمی های بزرگ. معنای این سخن این است که سال ۲۰۱۳ سال بن بست است و احتمال های مختلف برای شکستن بن بست. احتمال هایی که خود در بحران اند و بحران زا. تلاش می کنم جوانب این بحران را اندکی بشکافم.