Search
Close this search box.

وبلاگ، فیسبوک و تجربه زیسته ما وب-زی‌ها

یک دوماهی شد که نتوانستم وبلاگ بنویسم. سخت گرفتار یک دو کار که باید تمام می کردم و هنوز هم کاملا تمام نیست اما بخش عمده اش تمام شده است. پس می شود وقتی را برای وبلاگ گذاشت. این خودش نکته بامعنایی است که وبلاگ وقت گذاشتن می خواهد. چرا فیسبوک نمی خواهد؟ انگار توقع ام از وبلاگ زیاد شده است. یا شرح حال نویسی کوتاه و نظر کوتاه را دیگر مناسب وبلاگ نمی بینم. البته این واقعیت هم هست که شرح و نظر در فیسبوک هم معمولا با همخوان کردن لینکی است که در وبلاگ معمول نیست. یعنی آن همخوان کردن اگر نبود بخش عمده فعالیت فیسبوک تعطیل می شد. وبلاگ جنس اش فرق می کند. این روزها وقتی می بینم دوستی در وبلاگ به سبک فیسبوک می نی مال نویسی می کند تعجب می کنم! انگار جای مطلب اشتباه باشد.
در این یک دو ماهه البته چیزهای دیگری هم نوشته ام که باز هم وبلاگ نبوده است. مقاله و یادداشت برای وبسایتهای مختلف. این را هم نمی شود در وبلاگ منتشر کرد. قالب خود را دارد. می شود لینک داد یا بخشی از مطلب را آورد. که یعنی وبلاگ اطلاع رسان هم هست. اما وبلاگ چیست و فیسبوک کدام است؟ این یک دو ماهه بانو مسرت میرابراهیمی تحقیقی داشت و پرسشنامه ای که در همین زمینه بود. من با علاقه به پرسشهای ایشان پاسخ گفتم. فکر کردم خوب است جوابهایی که داده ام را اینجا هم بیاورم. یکی از علایق من تامل در باب رسانه ای است که استفاده می کنیم. این پست از همان شمار است:

هیچ رسانه ای برای من وبلاگ نمی شود
از ۲۰۰۳ وبلاگ نویسی را شروع کرده ام. چرا می نوشتم را اوایل درست نمی دانستم ولی خیلی زود متوجه شدم این یک رسانه مهم شخصی است و بخصوص برای ایران و ایرانی بسیار ضروری. بتدریج با گسترش مفاهیم وب ۲ متوجه ژرفای تغییر رسانه ای پیش آمده شدم. هر روز هم به این موضوع بیشتر علاقه پیدا کردم. دعوای حقوقی جدی با مدیران ام در بی بی سی داشتم که وبلاگ ام را حفظ کنم و کردم! – آنها هم نمی دانستند وبلاگ دقیقا چیست البته ولی نمی خواستند روزنامه نگار بی بی سی نظرات خود را جای دیگری مطرح کند مبادا تاثیر سوئی روی بی بی سی داشته باشد. وقتی سال ۲۰۰۶ شد من از بی بی سی استعفا کردم تا رادیوی تازه ای راه بیندازم که از وبلاگ می آموخت: دوسویه بود. این دوسویگی برای من محور تحول رسانه ای بود. همه اینها علاقه مرا به وبلاگ تداوم می بخشید.

اما حالا دیگر کمتر وبلاگ می نویسم. آخرین دوره شدید وبلاگ نویسی من سالهای آغاز جنبش سبز بود. زمانهای وقفه دیگری هم داشته ام. مثل وقتی رادیو زمانه را شروع کردم. حالا بیشتر در فیسبوک فعال ام. نوشتن ام در وبلاگ از روزانه نویسی به هفته نویسی و حالا ماهانه نویسی تغییر کرده. ولی هر وقت حال وبلاگی داشته باشم هیچ رسانه دیگری برای من وبلاگ نمی شود. چیزهایی هست که در هیچ رسانه ای جز وبلاگ نمی شود نوشت.

فرم وبلاگ محتوایش را می سازد
در باره موضوع وبلاگ نویسی اما اوایل آن را ادبیات و فلسفه و هنر و سیاست می دانستم. اما بعدها گرایش ام مطالعه فرهنگی و نشانه شناسی شد. در وبلاگ ام چیزهایی نوشته ام که در باره اش ذهن ام مشغول بوده یا می خوانده ام. یا فکر می کردم حرفی برای زدن دارم. الان نه ادبیات است نه فلسفه نه هنر و نه سیاست. چیزی است خاص خودش. فرمی است که محتوایش را می سازد.

این یعنی تغییر کرده ام. از وبلاگ آموخته ام. کار با این رسانه مرا تغییر داده است. لحن نوشتاری ام یک سیر تحولی داشته. آموخته ام که با نقد و نظر و فحش و ناسزا چطور برخورد کنم. فهمیده ام که این رسانه نه منبر است نه کلاس است نه رادیو و تلویزیون است. لحن خاص خود را می طلبد. چیزی که من به آن می گویم لحن خودمانی. متناسب با رسانه خودمانی. اما نوعی جدیت هم در ان هست. و خویشتنداری بسیار. این را از وبلاگ آموختم.

مخاطب محوری نه کمیت محوری
یک موقعی تعداد مخاطب برایم مهم بود. آن موقع ها که حسین درخشان مدعی بود ۲۰ هزار بازدیدکننده دارد من و ما هم تحریک می شدیم که مخاطب بسیار داشته باشیم. ولی بزرگترین رقم بازدید از وبلاگ من در روز هرگز فراتر از ۵ هزار نرفته است. و من بعدها فهمیدم که اصولا طرفدار مخاطب زیاد نیستم. ولی مخاطب وفادار را می پسندم. که می خواند و بر می گردد و گاهی با تو شریک می شود و حرفی می زند. گاهی هم می نویسد که من مدتها ست وبلاگ ات را می خوانم و کامنت نگذاشته ام اما این را این بار می گویم. شخصا برای مخاطبان خاص می نویسم. در نظر می گیرم چه کسی باید این مطلب را بخواند و برخی آشناهای دیده و نادیده را در نظر دارم. باقی دیگر نان است در دجله. به دست که برسد و کی برسد خدا داند.

به طور خاص دیالوگ برای من در وبلاگ حرف اول را می زده. در فیسبوک هم. ولی در طول زمان سعی کرده ام مخاطب ام بداند در وبلاگ و در صفحه فیسبوک من آدابی را باید رعایت کند و گرنه مخاطب من نیست.

مخاطب ها همیشه از آشنا شروع می شدند و می شوند. اما بعد گسترش یافت به دوستان نادیده و علاقه مند و پیگیر. به نظرم بهترین فضای وبلاگی آنی بود که در گوگل ریدر پیدا شد و به غیبت کبری رفت. ولی از فضای فیسبوکی هم لذت می برم. اینکه آدمها را می شناسی ولو از روی نوشته هاشان مهم است. حالا "دوست نادیده" خودش ترم مهمی شده است.

باهمستان وبلاگی

از کسانی بوده ام که به اهمیت باهمستان سازی و وبلاگستانی بودن توجه داشته ام. بارها لیست وبلاگهای محبوب ام را به اشکال مختلف منتشر کرده ام و می دانید که زمانی گوگل چرخان برای خودش عالمی و آدابی داشت. گاهی آخر سال هم بهترین وبلاگها را از نظر خود مشخص می کردم. سعی می کردم جوانترها و نوآمده ها و ناشناخته ها را بشناسانم.

وبلاگهایی برای من جالب بودند که زبان شسته رفته و دنیای شخصی داشتند. تحول نویسنده شان را نشان می دادند. پرخاشگر نبودند. و می دانستند دارند در حضور دیگران آرامش کسب می کنند. در خانه شیشه ای اند. همان بحثهایی که در پست های متعدد در باره مانیفست وبلاگ ایرانی نوشته ام.

فیسبوک محل توزیع است تا تولید

در مقایسه باید گفت 
فیسبوک مینی وبلاگ است. یادداشتهای کوتاهی که در وبلاگ می نوشتم حالا می شود در فیسبوک نوشت. اما فیسبوک بیشتر یک چرخه توزیع است تا تولید. من هم توزیع می کنم. مطلب خوب پیدا کنم همخوان می کنم تا دیگران هم ببینند. این خصلت مهمی است در فیسبوک. منتها سعی می کنم یک ارزش افزوده هم ایجاد کنم. یک کامنتی بدهم یا نقدی بکنم. طبعا مقدار زیادی هم می خوانم. تا بدانم. گاهی هم لایک می کنم!

کار من عمدتا در حوزه رسانه است. پس این را حتما در صفحه ام دنبال می کنم تا مخاطب خاص خود را داشته باشم و صفحه ام آش در همجوش نباشد. اما سیاست و ادبیات و موسیقی و هنر و معماری و سلامت هم برای من جالب است. هر چیزی که فکر کنم به درد ایران و ایرانی می خورد. یا زبان فارسی.

صفحه فیسبوک یک پنجره در محله هزار پنجره است. یک کافه برای دیدارهای مجازی سر چای و قهوه. محلی برای نشستن و خواندن و گاهی عابران را تماشا کردن. گاهی هم در سوگ و شادی عمومی شرکت کردن.

فیسبوک روزنامه است
فیسبوک روزنامه ای است که برای یک روز و دو روز و سه روز خوانده می شود بعد کهنه می شود. این هم خوب است که بروز و بساعت است و هم بد. می بینید که آرشیو درست و حسابی هم ندارد. خصلت اش این است. تاریخ در فیسبوک اهمیت ندارد. طبعا برای من این جالب نیست. وبلاگ برای من شخصی تر است. کتاب است. روزنامه نیست. فیسبوک اما از یک بابت آنلاینی تر و فوری تر و سریعتر است. اگر پیامی داشته باشی یا کامنتی زودتر می فهمی. بنابرین جای خوبی است برای رد و بدل کردن پیامهای کوتاه با دوستان دیده و نادیده.

گمشده هایی که فیسبوک پیدا می کند
فیسبوک مثل وبلاگ از احوال شخصی نویسنده هم خبر می دهد اما به دلیل شبکه کردن هزاران نفر نوع واکنش های جمعی را بهتر می بینی. پس می شود گفت از طریق فیسبوک از مردم و جریان های مردمی بیشتر می دانم. از تفاوت دید رسانه های حرفه ای و شبکه های مردمی بیشتر می دانم. قدرت مردم را بهتر درک می کنم و موانعی که در مقابل شان هست را هم بهتر می فهمم. بخصوص اینکه چطور رسانه ها مردم را نادیده می گیرند. ولی به دنیای پس از فیسبوک هم فکر می کنم. اگر فیسبوک نباشد چه چیزی جایش را می گیرد؟ آیا فیسبوک مثل گوگل پایدار می ماند؟ یا مثل گوگل ریدر می میرد؟ در هر صورت این کشف تازه ای است برای مردم. فیسبوک هم نباشد شبکه دیگری راه می افتد. فیسبوک گمشده های ما را که از شبکه شدن بازداشته شده ایم و بسیار پراکنده ایم نشان مان می دهد. 

یک چیز دیگر هم بوده: دوستان قدیمی متعددی را هم پیدا کرده ام. این هم کم اهمیت ندارد.

خود وبلاگی و معاشرت فیسبوکی
 وبلاگ کتاب است و مقاله است و مجموعه مقاله. فیسبوک روزنامه است. وبلاگ فصل به فصل پیش می رود. فیسبوک ماجرا به ماجرا. وبلاگ خرید کردن است و فیسبوک تماشا کردن. یا خرید ویترینی. وبلاگ محل تولید است. این است که  صمیمی تر است. 

در وبلاگ من خیلی خودم هستم. در فیسبوک معاشرت می کنم. معاشرت محدودیتهای خودش را دارد. طبعا وبلاگ بلندتر است و حالا نوشته کوتاه و مینی مال در وبلاگ نمی شود منتشر کرد. اینها می رود در فیسبوک. در وبلاگ شما تامل خلوت دارید. در فیسبوک معاشرت با دوستان و آشنایان.

حرف زدن از دور / شنیده شدن از آنسوی مرز
 برای من و مایی که مهاجر / آواره / رانده شده بوده ایم وبلاگ رسانه ارتباطی خیلی مهمی بوده است. از بیرون به داخل خبر می داده ایم. حرفهایی که باید در سفر به ایران می گفته ایم و نمی رفته ایم که بگوییم در وبلاگ گفته ایم. از داخل هم باخبر می شده ایم. این بده بستانی تاریخی بوده با ابعادی باورنکردنی. وبلاگستان دید ما ایرانی های وبگرد را در داخل و خارج کاملا تغییر داده است. جهان ما را بزرگتر کرده است. اهمیت دیگران و دیگری را مسجل کرده است. ادب و آداب گفتگو آموخته است. اینها خیلی مهم است.

فیسبوک هم اهمیت ما مردم را به عنوان صدای مستقل ثبت کرده است. بدون فیسبوک نمی توانسته ایم در مقابل نهادهای رسمی رسانه ای داخل یا خارج قد علم کنیم و حرف خود را بزنیم. کمپین های فیسبوکی را نگاه کنید چه نه به حجاب اجباری یا دوستی با مردم اسرائیل یا حمایت از نسرین ستوده و مانند آنها بدون فیسبوک راهی برای بروز نمی داشت. برخی از این خصلت ها عمومی و جهانی است البته. ولی برای ما در موقعیت خاص ایرانی بودن ارزش مضاعف داشته است.

وزن ابزارهای رسانه ای
 وقتی بازار رسانه متنوع تر شد ارزش و وزن رسانه ها هم بالا پایین شد. یک موقعی فقط یک کانال صدا و سیما داشتیم. بعد ویدئو آمد. کلی تغییر پیدا شد. بعد ماهواره آمد. تغییرات وزنی گسترده تر شد. وبلاگ هم همینطور بود. گاهی یک مقاله می فرستادیم و مدتی انتظار می کشیدیم تا مثلا فلان روزنامه یا مجله منتشر کند. با وبلاگ یکباره انتشار فوری شد. سانسور بی معنی شد. رعایت نظر سردبیران نالازم شد. بعد که رسانه های دیگر و مثلا فیسبوک آمد وزن وبلاگ هم تغییر کرد. اما ارزش خاص هر کدام از این رسانه ها سرجای خود باقی است. هنوز هم انتشار مقاله ای در یک مجله خاص می ارزد که یک سال صبر کنی. ارزش وبلاگ هم سرجای خود هست. گرچه نوع دسترسی فرق کرده است. و معنای دسترسی هم. امروز اگر هیچ کس مطلب ات را نخواست یا جرات نکرد منتشر کند یک جایی از خودت یا گروهی از دوستانت داری که منتشرش کنی. مساله این است.

مطالب دیگر

استاد فلک دولتمند خال

به لایق شیرعلی خیلی علاقه داشت. در شعر مولوی غرق بود. به نازکی های زندگی مردم خود سخت آگاه بود. گرفتارش بود. میان جنگ و

افسانه هر ملیت یک دولت

صداهای قومیت‌گرایانه در ماه‌های اخیر بیشتر از همیشه شنیده می‌شود؛ صداهایی که رسانه‌ها و سیاست‌های معینی آن را بازتاب می‌دهند و طنین اغراق‌آمیزی به آن