Search
Close this search box.

ما دلبستگان آواره و گوشه نشین ایران

در این مدتی که عمدا خواسته ام کمتر به سیاست بپردازم دو یادداشت منتشر کرده ام که به نوعی حرف آخر من در تحلیل موقعیت نظام ولایی است. یادداشت اول ذات نامعقول سیاست همایونی بود که در تهران ریویو منتشر شد و سپس یادداشتی پس از رد صلاحیت هاشمی که در بی بی سی منتشر شد با عنوان وقتی بازی تمام شده باشد چه اتفاقی می افتد. می خواهم با نظر به همین دو یادداشت کمی در باره نگاه خود به انتخابات روز جمعه بگویم.

در یادداشت اول نشان داده بودم که خامنه ای عامدانه سیاستی نامعقول یا ضدعقل پیش می گیرد تا رقبا را خلع سلاح کند و خود را به جای عقل بنشاند. چه اگر عقل دایر مدار باشد ناچار عقل بر مقام معظم برتری خواهد یافت. یعنی زمانهایی پیش می آید که عقل دیگران بیشتر از عقل رهبر می رسد و او چون حکم به عقل است باید بپذیرد. و این طبیعی است که در منطق ولایت امکان ندارد. امروز یک زاویه دیگر از این رفتار ضدعقل باز شد. خامنه ای گفت حتی اگر کسی حالا به هر دلیلی نمی خواهد از نظام جمهوری اسلامی حمایت کند اما دلبسته ایران است هم بیاید و رای بدهد (+). این سخن ظاهرا معقول است. اما در دستگاه نامعقول سیاست همایونی همانقدر ضدعقل است که دیگر رفتارهایش. 
خامنه ای امروز نیازمند رای مردم است. حتی مردمی که به او و نظام ولایتی اش دلبسته نیستند و از آن حمایت نمی کنند. اعتراف خامنه ای به این امر نشانگر این است که او به وجود چنین کسانی آگاه است هر چند که درست هفته پیش سعی کرد همین مردمان را نادیده بگیرد و گفت که اصولا اکثریت خاموش وجود ندارد. حالا این جمع دلبستگان ایران و نه نظام اکثریت هم نباشند بالاخره وجود دارند. از قرار خاموش هم هستند و برکناره می روند. اما حالا که نیاز به ایشان افتاده است ناگهان از کتم عدم به صحنه وجود آمده اند و مورد خطاب و خواهش هم قرار گرفته اند.
سیاست عقلانی یک وجه مهم اش تداوم رفتارها و خط مشی ها ست. خامنه ای فقط برای رقبا ضدعقل رفتار نمی کند. برای سود خودش هم ضدعقل رفتار می کند. او باید از خود بپرسد رابطه من به عنوان رهبر نظام ولایی با این خاموشان دلبسته به ایران چیست که از من حرف شنوی داشته باشند؟ من کی به اینها گوش کرده ام؟ کی به اینها میدان داده ام؟ کی اینها را داخل آدمان مملکت و ولایت حساب کرده ام؟ و همین حالا چه توجه ویژه ای به خواهش ها و خواسته های سیاسی و اجتماعی آنها دارم و نشان می دهم تا متقابلا از آنها چیزی بخواهم؟ چه گامی برداشته ام یا قول می دهم بردارم که به سود این دلبستگان ایران باشد تا به سود من گامی بردارند؟ سود هم که می گویم یعنی تحبیب قلوب فرضا. اجابت درخواست آزادی زندانیان مثلا. نشانه ای که پشتوانه حرف باشد.
اما چنین نیست. خامنه ای دلبستگان وطن را در تمام سیاست خود به هیچ می گیرد و یکباره آنها را به یاد آورده از ایشان می خواهد بیایند و رای بدهند. سیاست نامعقول جز این چیزی نیست که مردمانی را فراموش کنی و ارزشهای آنها را پامال کنی و سبک زندگی آنها را ناچیز بشماری و آنها را در قواره دشمن و ستون پنجم معرفی کنی و هر کار از دست ات برآمد در خوارداشت آنها و راندن ایشان از صحنه اجتماع و سیاست فروگذار نکنی و بعد یکدفعه در هنگام نیاز یادشان بیفتی. این نیست مگر همان رفتار فرعونی که تا وقت نیاز نه به مردم اعتقاد داشت و نه به خدای مردم. رفتار ضدعقل همایونی بومرنگی است که به خود او بر می گردد. 
می رسیم به قسمت دوم بحث که در یادداشت وقتی بازی تمام شد آورده بودم. در آنجا روشن کرده ام که گروه بزرگی از مردم ایران از هم آغاز انقلاب مورد غضب رهبران انقلابی قرار گرفتند و بچه هاشان زندان شدند و خانه هاشان مصادره شد و خودشان از کارها اخراج شدند و بلاهای دیگر تا رسید به اعدام ها و آوارگی ها و قصه های پرغصه ای که امروز همه می دانیم. آنجا نوشته بودم که این مردمان هیچ جایگاهی در ساختار سیاسی ایران ولایی نداشته اند و ندارند. نوشته بودم که این مردمی که هیچ جایی در نظام مقدس ندارند ناچار با کارت های نظام بازی کرده اند که همانا تغییرطلبی مدیران رفرمیست داخل نظام بوده است. اما حالا دیگر جایی برای بازی با کارت های نظام نمانده است. مانده باشد هم دیگر اهمیتی ندارد. این مردمان و ما مردمان که در ساختار نظام جمهوری اسلامی محلی از اعراب نداریم از امروز تقاضاها و مطالبه های خود را داریم. مطالبه ما دیگر اصلاحات حکومتی نیست. ما حق خود را طالب ایم. همین که در این وطن زندگی می کنیم همین که ایرانی هستیم. همین که دلبسته ایران و وطن مان هستیم. همین که بالاخره دیده شده ایم. همین ما که از نظام مقدس رانده و آواره شده ایم. ما مهاجران. ما شهیددادگان. ما زندانی کشیده ها. ما تعقیب شده ها تحقیرشده ها. ما نه اصلاح طلب ایم نه محافظه کاریم نه حامی نظام جمهوری اسلامی هستیم. ما دلبسته ایران ایم. جایگاه ما در ساختار سیاسی این ایران کجا ست؟ آقای خامنه ای از ما می خواهد رای بدهیم. بدهیم که چه بشود؟ که ایشان و حداکثر اصلاح طلبان در مقامات خود بمانند؟ سهم ما چه می شود؟ ما کی می توانیم نمایندگان خود را به پارلمان بفرستیم؟ کی می توانیم قوانین حمایت کننده از زندگی خودمان را به تصویب برسانیم؟ کی می توانیم در مدیریت رسانه ها مشارکت داشته باشیم و روزنامه و مجله مان را تعطیل نکنند؟ کی می توانیم به هر مذهبی که هستیم آزادانه به آن عمل کنیم و نترسیم که بچه هامان را به دانشگاه راه ندهند و خودمان را از کار برندارند؟
ما دلبستگان ایران در ساختار سیاسی کنونی که آقای خامنه ای رهبر آن است چه جایگاهی داریم؟ زینت المجالس ایم؟ یا رای مان محترم است و خوانده می شود؟ و اگر رای ما در ریاست جمهوری معتبر است و خوانده می شود چرا رای ما در دیگر اموری که به علایق و زندگی و ارزشهای ما برمی گردد محترم و معتبر نیست؟ این چطور دستگاه سیاسی و رفتار سیاسی و خط مشی رهبرانه است که فقط پای صندوق رایی که شمرده شود یا نشود حساب ایم و در باقی امور تحت نظارت گشت و امنیت و سپاه و ارشاد و کجا و کجا ییم؟ بفرما دمی با عقل خود خلوت کن و تکلیف خود را با خود و با ما دلبستگان ایران روشن کن. اگر ما دلبسته ایران ایم چرا گوشه نشین کرده ای ما را؟ چرا کسانی را بر ما حاکم کرده ای که می گویند اسلام نیامده ایران را آباد کند؟ انصاف بده که بین ما گوشه نشینان اجباری و دنیای ما و آمال ما و ایده آل های ما با تو هیچ نسبت هست؟ تو اگر غم ایران داری چرا غم دلبستگان به ایران نداری؟

مطالب دیگر

استاد فلک دولتمند خال

به لایق شیرعلی خیلی علاقه داشت. در شعر مولوی غرق بود. به نازکی های زندگی مردم خود سخت آگاه بود. گرفتارش بود. میان جنگ و

افسانه هر ملیت یک دولت

صداهای قومیت‌گرایانه در ماه‌های اخیر بیشتر از همیشه شنیده می‌شود؛ صداهایی که رسانه‌ها و سیاست‌های معینی آن را بازتاب می‌دهند و طنین اغراق‌آمیزی به آن