Search
Close this search box.

توهم امپراتوری، توهم آمریکا شدن

دوست عزیز من سعید حنایی کاشانی یادداشتی نوشته است که مدتی است ذهن مرا مشغول می دارد. یادداشت کوتاه سعید این سوال را مطرح می کند که انقلاب های مدرن از انقلاب آمریکا شروع شد و گرچه پس از آن انقلابها جهان را در نوردید و مثلا انقلاب فرانسه و بعدها روسیه اتفاق افتاد و به قول اریک هابسباوم اصلا عصر انقلاب را جهان تجربه کرد، اما هیچ انقلابی به اندازه آمریکا موفق نبود. یا به قول سعید تنها انقلاب موفق همان اولین انقلاب بود یعنی انقلاب آمریکا. 

من فکر می کنم توفیق انقلاب در آمریکا و شکست انقلاب در دیگر جاهای عالم به این دلیل است که آمریکا یک کشور خاص و یکتا ست. آمریکا نظیر هیچ کشور دیگری نیست. کشوری است ساخته شده از ملل و اقوام بسیار که بتدریج گرد هم آمده اند و کشوری را از اول ساخته اند. این موقعیت در هیچ کشور دیگر دنیا وجود نداشته است و بعد از آن هم هر جا به وجود آمده با ناکامی روبرو شده است. چنانکه در قرن بیستم چندین کشور جدید شکل گرفتند و برخی از آنها مثل پاکستان و اسرائیل اصولا با همان مدل آمریکا پدید آمدند اما هیچ کدام به توفیق آمریکا و به رویای آمریکایی نرسیدند. 
سعید از قول هانا آرنت می نویسد دلیل پیروزی انقلاب در آمریکا رهبران آمریکا بوده است. اما اگر این جواب درست باشد یا تنها جواب درست باشد باز اینکه چرا رهبران آمریکا متفاوت بودند خود سوالی است که به نظر من تنها به ویژگیهای خاص آمریکا بر می گردد. 
آمریکا کشور بزرگی است و امروز تنها امپراتوری واقعی در جهان ما ست. اما نه دیروز که چند امپراتوری وجود داشت و نه امروز که تنها یک امپراتوری باقی مانده است چیزی از یگانه و یکتا بودن مساله عوض نشده است. به نظر من دقیقا به دلیل همین یکتایی الگو شدن آمریکا چه در انقلاب چه در نظامیگری یا حتی دموکراسی ناممکن است. به زبان ساده منطقی وقتی چیزی یگانه است نمی تواند در دیگران تکثیر شود. نمی توان مشابه آن را درست کرد. نمی توان آن را مدل برای کشورهایی کرد که نه یکتا هستند و نه تجربه مشابهی با آمریکا و تاریخ آن دارند. آمریکا یگانه است و یگانه هم می ماند چنانکه در طول حیات خود یگانه و تا حدی حتی منزوی بوده است. 
اما با وجود این یکتایی و یگانگی عجیب است که بسیاری فکر می کرده اند و فکر می کنند که آمریکا می تواند یا باید الگوی سیاست و دموکراسی و حکومت باشد. جان مک کین در سال ۲۰۰۸ مقاله ای در فایننشال تایمز نوشت و همین را گفت. اما فارغ از بحث تئوری، آمریکا در نزدیک به ۷۰ سال حضور فعال جهانی اش برای کجا توانسته مدل عملی و واقعی بشود و کجا این مدل محقق شده است؟ من جایی را نمی بینم. هیچ کشوری آمریکا نشده است و نمی تواند بشود. دقیقا به خاطر آن که برای آمریکا شدن باید آمریکا بود! – کشور مهاجران. کشور قانون و توافق عمومی و جامعه مدنی. کشوری که از سنگ اول اش ساخته شده است در زمینی و سرزمینی که مدعی پیشین نداشته است. حکومت فراگیر نداشته است. شاید استرالیا تا حدودی به مدل آمریکا نزدیک باشد. کانادا قطعا هست. اما کانادا به دلیل مجاورت سرزمینی نوعی آمریکا ست. ولی این آمریکا نتوانسته در مجاور جنوبی خود مکزیک یا دیگر کشورهای جنوبی آمریکا مدل خود را عملی سازد.
بحث این موضوع طبعا در حد یک یادداشت وبلاگی نیست و من هم قصد تفصیل ندارم. اما به نظرم رسید که این نکته را با دوستانی مثل سعید و دیگر روشنفکران و اصحاب قلم مطرح کنم. به نظرم آمریکا نمی تواند مدل هیچ کشوری باشد. از آمریکا می توان آموخت اما برگرفتن مدل از آمریکا از پیش محکوم به شکست است. ستیز ضدعقلانی سی و شش ساله با آمریکا شاید مجال کافی نداده باشد که به آمریکا درست نگاه کنیم. اما در یک موقعیت آزاد و باز و با فراغت ذهنی هم که به ماجرا نگاه کنیم آمریکا تنها می تواند دوست ما باشد و نه الگوی ما. تنها احمق هایی مثل احمدی نژاد می توانند استدلال کنند که اگر آمریکا به خلیج فارس ما آمده است ما هم باید برویم در همسایگی آمریکا لنگر بیندازیم. اگر آمریکا هالیوود دارد ما هم باید خرج های کلان کنیم و فیلم های عظیم تاریخی بسازیم. یا اگر آمریکا در سراسر دنیا حضور دارد ما هم باید به همه جا نیروی نظامی بفرستیم. ما در ستیز خود با آمریکا به رنگ آمریکا درآمده ایم. و این درست خطرناکترین نتیجه از دشمنی با آمریکا ست. این نفس ما را می برد و بریده است.
فهرست رفتارهایی که در ایران در پیروی از آمریکا انجام می شود چه در حاکمیت و چه در میان روشنفکران فهرست بلندی است که تحقیق جداگانه ای می طلبد که یک به یک آنها را مشخص کنیم و زیانهایی را که به ما به دست خود ما وارد شده است نشان دهیم. به نظر من ستیز سی سال و بیشتر با آمریکا اگر تنها یک درس به ما بدهد سود کرده ایم و آن این که خود را بهتر بشناسیم و موقعیت علمی و نظامی و فکری و سیاسی و منطقه ای و اقتصادی خود را در اندازه های واقعی خود بجا آوریم. و گرنه توان های محدود خود را خرج ساختن شبه امپراتوری خیالی خواهیم کرد و خود را از این خودویرانگری نجات نتوانیم داد تا به فروپاشی همه جانبه برسیم.
شاید ایران تنها کشوری نباشد که می خواهد امپراتوری باشد. عربستان رقیب ایران هم در همین مسیر می رود. ترکیه هم قصد احیای عثمانی را دارد. ایران البته دست کم از زمان رضاشاه به دنبال تجدید امپراتوری بوده است. اما واقعا دوره رضاشاه با آن فقر عظیم سراسری و مدرنیزه شدن سریع و ظاهری چطور می توانست امپراتوری شود؟ میل به امپراتوری البته نیرویی ایجاد می کرد که ایران در مقابل امپراتوری های رو به زوال عثمانی و انگلیسی و روسی خورده نشود و این بهترین حاصل آن ایده تجدید حیات ایران قدیم بود و من این نکته را در مقاله مفصلی توضیح داده ام. اما امروز بعد از ۷۰ سال باید کمی فروتن شده باشیم و چشم مان به واقعیت های خودمان بازتر شده باشد. جنگ فرسایشی امپراتوری طلبان ولایی و وهابی و نوعثمانی هیچ سودی برای ما ندارد. بهتر است امپراتوری را به همان ترکیه واگذاریم و عربستان و به دوره واقع بینی سیاسی و اجتماعی وارد شویم. ایران آباد و آزاد هیچ ضرورتی ندارد که امپراتوربازی را دنبال کند. این توهم که متوقف شود هزار ایده تازه برای آبادی و رشد و نوسازی ایران پیدا می شود. 
فقر و بیچارگی و فساد در ایران امروز ناشی از توهم امپراتوری و آمریکا شدن است. غربزدگی وارونه گرچه در ظاهر با غرب و با استکبار می جنگد خود تمام الگوهای غرب را جذب می کند بی آنکه شایستگی های غرب را پیدا کرده باشد و اصولا به کانتکست توجه داشته باشد. این را باید تمام کرد و رها کرد. امروز بزرگتر شده ایم. این بلوغ را باید در جدا شدن از پستان امپراتوری نشان دهیم و فروتنانه برای رشد واقعی علم و اقتصاد و آب و آبادی وطن بکوشیم و صلح. و گرنه بزودی با چیزهایی روبرو می شویم که نوشیدن جام زهر پیش آن هیچ است. هنوز می شود به چاره ای برای این بیچارگی اندیشید. اگر به خود باز آییم. از رفتارهای واکنشی دست برداریم. دشمنی با آمریکا را هم رها کنیم تا نیازی به واکنش های آخرالزمانی نداشته باشیم. هیچ امام زمانی ظهور نخواهد کرد تا ما را نجات دهد. باید خود امام زمان خویش باشیم و دانا به زمانه خویش و از این دن کیشوت بازی دست برداریم. و بالاخره به حیات و ممات وطن بیندیشیم. 

مطالب دیگر

استاد فلک دولتمند خال

به لایق شیرعلی خیلی علاقه داشت. در شعر مولوی غرق بود. به نازکی های زندگی مردم خود سخت آگاه بود. گرفتارش بود. میان جنگ و

افسانه هر ملیت یک دولت

صداهای قومیت‌گرایانه در ماه‌های اخیر بیشتر از همیشه شنیده می‌شود؛ صداهایی که رسانه‌ها و سیاست‌های معینی آن را بازتاب می‌دهند و طنین اغراق‌آمیزی به آن