Search
Close this search box.

ابن سینا به روایت بن کینگزلی و شرکا

دیدن فیلم حکیم / طبیب با بازی بن کینگزلی را با این تصور شروع کردم که فیلمی در باره ابن سینا خواهم دید. یکی از دوستان فیسبوکی پستی را همخوان کرده بود که می گفت گویا ایرانیان به این فیلم اعتنایی نکرده اند. می خواستم ببینم چرا. و حالا می دانم: این فیلم هیچ ربطی به ابن سینا ندارد!

فیلم حکیم – به همان معنای قدیم حکیم یعنی طبیب – فیلم پرخرجی هم نیست اما به نسبت هزینه ای که برایش کرده اند مثل فیلمهای پرخرج هالیوودی به نظر می رسد. منهای تصویربرداری های بسیار خوب و در بعضی صحنه ها بغایت خوب و عالی و شبیه به نقاشی های کلاسیک، در بیان تصویری چیزی کم ندارد. فیلم پر از سیاهی لشکر است و گویی انبوهی از افراد برای ساختن اش کار کرده اند. 
اما این فیلم تاریخ نیست. تخیل محض است که بر اشاراتی تاریخی داستان را پیش می برد. داستان طولانی این فیلم ۲ ساعت و نیمی بعد از یک ساعت به اصفهان می رسد که هیچ شباهتی به اصفهان ندارد! تمام صحنه آرایی و معماری و حتی نژادهای آدمها خاورمیانه ای و عرب اند تا ایرانی. گرچه مرتب صداها و جملاتی ایرانی شنیده می شود اما هیچ کس جلوی دوربین به فارسی حرف نمی زند. لباسها ایرانی نیست. آداب ایرانی نیست. علت هم این است که فیلم اصولا بر تصوری از هزار و یک شب عربی حرکت می کند. شهری که در فیلم می بینیم می تواند بغداد باشد یا دمشق اما نه اصفهان. 
دربار شاه و آنچه در آن می گذرد نیز یکسره هزار و یک شبی است و تقریبا نکته ای در آن نیست که به نحوی بر مطالعه تاریخی استوار باشد. مطالعه تاریخی که سهل است حتی تامل در آداب امروزی مسلمانان هم در فیلم نیست. چند بار اذان صبح می شنویم در حالی که خورشید می تابد!
شخصیت حکیم در فیلم، ابن سینا نیست. بلکه همان پسرکی است که در کودکی مادرش را از دست می دهد و در یک ساعت اول فیلم زندگی او را می بینیم. همو ست که به اصفهان می آید تا ابن سینا را ببیند و از او بیاموزد. ابن سینای فیلم فقط چند دقیقه ای در مقام استاد قرار دارد و بعد از آن تبدیل به شاگردی در محضر این جوان انگلیسی می شود چنانکه در اوج فیلم دستیار همین جوان در جراحی روی بدن شاه شده است. طرفه آنکه تشریح بدن را هم خودش یاد می گیرد و بیننده غربی تصور می کند تشریح در دوره ابن سینا وجود نداشته است.
اما آنچه فیلم را برای ایرانی ها نادلپسند می کند برخوردی کلیشه ای با شرق از یک نگاه غربی است که با پسزمینه ای از نزاعهای خاورمیانه ای امروز آمیخته شده است. پسر انگلیسی در قالب یک یهودی وارد باهمستان یهودی اصفهان می شود. ولی در نیمه دوم فیلم می بینیم که مسلمانان به سرکردگی روحانیونی که همه به لباسی شبیه روحانیون شیعه ایران ملبس هستند علیه یهودیان شهر دست به تحریک می زنند و پس از تار و مار کردن یهودیان به شاه خود هم خیانت می کنند و شهر را تسلیم جنگجوی تازه ای می کنند. 
جوان انگلیسی در صحنه آخر که ابن سینا در کتابخانه ی در حال سوختن اش نشسته و ماتم گرفته و گویا زهر خورده است علم و دانش ابن سینا را در شکل کتابی بزرگ از او می گیرد و سپس دست دختری را که دوست می داشته گرفته از شهر و در واقع از شرق بیرون می رود. صحنه بعد می شنویم که او در لندن بیمارستانی به راه انداخته است.
آدمهای فیلم یک بعدی اند. داستان خطی است. هیچ تحولی در آدمها پرورده نمی شود. شخصیت ها ثابت اند و سیاه و سفید. داستان داستان عامه پسندی است که مثل قصه های قدیمی سینمای هالیوود که به داستانهای کتاب مقدس و تاریخ روم می پرداخت روایت می شود. فیلمساز اگر توفیق دارد در صحنه آرایی برای چشم غربی و هالیوودی پسند است. هیچ چیز دیگر فیلم درست نیست. حتی بازی کینگزلی هم تعریفی ندارد. دیگران هم. گرچه بازی خود جوان انگلیسی یا حکیم فیلم خوب است.
فیلم را فقط کسی می تواند دوست داشته باشد که نه ایران را خارج از خبرهای روز بشناسد و نه اصفهان بداند کجا ست و نه بداند ابن سینا که بوده است! فیلمی که در واقع می گوید در شرق چیزی نبود جز ابن سینا که آن را هم ما آموختیم و به غرب آوردیم و باقی هر چه هست طاعون است و خیانت است و و سنگسار. و از آنجا که صحنه سنگسار فیلم را یهودیان ترتیب داده اند – تا دختر محبوب جوان انگلیسی را که شوی یهودی دارد اما با این جوان خوابیده سنگسار کنند- می شود گفت فیلم ضدیهودی هم هست. کتاب را نخوانده ام اما فیلم که با بودجه آلمانی ساخته شده برای کسی که در آلمان است با آن سابقه ضدیهودی شاید خارخار ضدیهود را هم منعکس کند. 
اما اگر از دید ایرانی نگاه کنیم این فیلم نوع نرمی از فیلمهای ضدایرانی است. داستان ویرانی شرق است. ابن سینایی هم اگر داشته نهایتا زهر خورانده و کتابخانه اش را سوخته است! نهایتا فیلم را باید دید تا دانست چگونه دستگاه کلیشه ساز غرب شرق را تصویر می کند اما فیلمی قابل اعتنا نیست. ایرانیان اشتباه نکرده اند. چیزی در این فیلم برای آنان وجود ندارد!

مطالب دیگر

استاد فلک دولتمند خال

به لایق شیرعلی خیلی علاقه داشت. در شعر مولوی غرق بود. به نازکی های زندگی مردم خود سخت آگاه بود. گرفتارش بود. میان جنگ و

افسانه هر ملیت یک دولت

صداهای قومیت‌گرایانه در ماه‌های اخیر بیشتر از همیشه شنیده می‌شود؛ صداهایی که رسانه‌ها و سیاست‌های معینی آن را بازتاب می‌دهند و طنین اغراق‌آمیزی به آن