زهرا خانم آتش درون داشت

زهرا خانم جزایری از آن هزاران هزار عزیزی است که وقتی می میرند رسانه ها بی خبر می مانند. زهرا خانم قهرمان نبود. سلبریتی نبود. چهره عمومی نبود. سیاستمدار نبود. رهبر یک گروه تروریستی نبود که مرگ اش برای رسانه ها اهمیت داشته باشد. رهبر یک جنبش اجتماعی نبود که بیماری اش و بیمارستان رفتن اش تیتر یک شود. زهرا خانم یک آدم معمولی بود گرچه با خیلی آدم های سرشناس نشست و برخاست کرده بود. ولی از ظاهرشدن چهره شدن جلوی صحنه آمدن پرهیز داشت. 

زهرا خانم معمولی بود و نبود. بود چون دایره کسانی که او را می شناختند شبکه ای از دوستان و آشنایان و مهمانان بودند. نبود چون اصولا آدم عادی نبود. آدمی که سرش به کار خودش باشد نبود. آدمی که حواس اش به زندگی و درآمد و خوش و ناخوش خودش و خانواده اش باشد نبود. خانواده اش را دوست می داشت و حرمت می کرد اما آن را گسترده بود. برادران بسیار داشت و خواهران بسیار. و همه آنها برای او عزیز بودند و عزیزان آنها هم برای او در حکم خانواده بودند. 
در خانه اش به روی غریبان باز بود. رسم شرقی داشت. نان خوردن با مهمان را بزرگ می داشت. خانه اش هم همیشه اتاقی آماده مهمان داشت. دوره ای که مرتب او را می دیدم بارها می دیدم و می شنیدم که مهمانی از راه دور دارد. شاعری نویسنده ای دانشجویی پناهجویی مرد یا زن جوان یا سالخورد. گاهی به بی بی سی می آمد همراه میهمانی از تاجیکستان. آشنا شدیم. تاجیکستان حوزه مشترک علایق ما بود. آنقدر ذوق می کرد وقتی می دید کسی دیگر از هموطنان اش به تاجیکان مهر می ورزد که بیدرنگ می شد جزو خانواده اش. سالهای ۲۰۰۲ تا ۲۰۰۴ که من مشغول برنامه ریزی و ساخت فیلم چرخ و فلک بودم ارتباط مان بیشتر شد و او یکی از پشتیبان های معنوی این فیلم بود. دولتمند در لندن که بود خانه او مهمان می شد. زهرا دوستان را صدا می کرد و می نشستند پای ساز و آواز بی نظیر دولتمند. در یکی از آن شبها من و دوستان دیگر هم بودیم. با ویدئوی خانگی فیلمی هم گرفتم. بعدها بخشی از آن فیلم در چرخ و فلک استفاده شد. آن جایی که صحبت از آمدن دولتمند است به لندن برای کنسرت آموزشی در سوآس. خانه ای که او نشسته و می نوازد و کنارش طبله نواز افغان نشسته خانه زهرا ست. 
زهرا به لایق شیرعلی هم مهر می ورزید و به دولت خدانظر و به فرزانه و گلرخسار و دیگر و دیگران. خانه اش خانه شعر و موسیقی بود. خانه اش پر از پارچه ها و یادمانهای ایرانی و تاجیکی و افغانی بود. حتی پیش از همه ما ماهواره نصب کرده بود تا برنامه های فارسی تلویزیون ایران را هم از دست ندهد. او مهری عمیق به وطن اش داشت و به زبان فارسی. در قید و بند چیزی دیگر نبود. هر کس با هر فکر و آیینی هم همین قدر که به فارسی خدمتی می کرد برای او عزیز بود.
زهرا ثروتمند نبود ولی هر قدر می توانست از درآمد خودش یا با گردآوردن کمک های دیگران به نیازمندان تاجیک کمک می کرد. سالی نبود که او بسته ای بزرگ از لباس و کالا برای کسی و مردمی نفرستد. آدمی نیکوکار و نیکورفتار بود. قلب اش به مهر می زد. در همان سالهای ۲۰۰۰ به بعد به فکر تاسیس بنیاد نیکوکاری تاجیکستان افتاد. من هم افتخار داشتم که در جلسات اولیه اش شرکت کنم و در تنظیم اساسنامه اش نقشی داشته باشم برادرم حمید هم لطف کرد از تهران لوگوی زیبایی برای بنیاد طراحی کرد و فرستاد. اما او از همه اعضای موسس بنیاد فعالتر بود و بار بیشتر کارها و دوندگی های ثبت بنیاد را بر عهده داشت. وقتی بنیاد ثبت شده بود چندبار از من خواست که عکسهایت از آسیای میانه را نمایشگاه کن تا با فروش آنها بتوانیم کارکی برای هنر تاجیکستان بکنیم. ایده خوبی که من همیشه گرفتار نتوانستم اجرایش کنم. 
از وقتی به هلند کوچیدم دیگر او را ندیدم. ایمیلی با هم تماس داشتیم. یادش نمی رفت که نوروز از آدم یاد بکند و همیشه ایده ای داشت که باید این کار را  کرد و آن کار را. آخرین باری که دیدم اش سر چهارراه کلاپهام بود. نزدیک آخرین خانه ما در لندن. گفتم کجا می روی گفت می روم زندان وندس-ورث! نمی دانستم اصلا آن طرفها زندان هم هست. می رفت برای کسی از فارسی زبانان که گرفتار شده بود ترجمه کند. 
زهرا از جذابیت ظاهری زنانه بهره چندانی نداشت. پایش هم کمی می لنگید. مجرد زندگی می کرد. به اندازه کافی دلیل داشت که افسرده باشد. اما نبود. آتش درون اش بیدار بود. مهرش تابان بود. کمتر دیدم عصبانی شده باشد مگر بر سر حقی ضایع شده. او را با لبخند همیشگی اش به یاد می آورم. با آن آقاجان اینطور کنید و آنطور کنید هایش. با عشقی که به ایران داشت. زهرا نه چپ بود نه راست بود نه مذهبی یا غیرمذهبی بود. زهرا اومانیست بود. مذهب اش عشق بود به همنوعانش. دست اش نرسید کارهای بزرگ بکند اما این باعث نشد از کارهای کوچک روی برگرداند. آنچه از کار که از دست اش بر می آمد هرگز به هیچکس دریغ نکرد. آسوده بود و آرامش داشت. آن آتشی که نمیرد همیشه را پاس می داشت و از آن آرامی نصیب می برد. زود مرد اما سبک از سر جهان گذشت. با جهان خوبی کرد گرچند جهان با او خوبی نکرد چندان که سزای او بود.

مطالب دیگر

استاد فلک دولتمند خال

به لایق شیرعلی خیلی علاقه داشت. در شعر مولوی غرق بود. به نازکی های زندگی مردم خود سخت آگاه بود. گرفتارش بود. میان جنگ و

افسانه هر ملیت یک دولت

صداهای قومیت‌گرایانه در ماه‌های اخیر بیشتر از همیشه شنیده می‌شود؛ صداهایی که رسانه‌ها و سیاست‌های معینی آن را بازتاب می‌دهند و طنین اغراق‌آمیزی به آن