Category: دسته بندی عمومی

فاشگویان حلقه ملکوت

حسین درخشان که بر همه وبلاگیون ایرانی هم فضل تقدم دارد و هم به گردنشان کلی حق نکاتی در باره حلقه ملکوت آورده است که من لازم می بینم ایضاحی در باره یکی دو نکته او بیاورم. او می نویسد معلوم نیست چه کسی پشت این وبلاگ ها ست. به نظرم این سخن توهین آمیزی است. اولا نام قلمی داشتن

Body language

چشم های درخشان، رنگ هایی زنده اما بدنهایی کج و معوج. این اولین دریافت بیننده کارهای پانته آ کریمی نقاش ایرانی مقیم بریتانیا ست که نمونه هایی از تابلوهای عریان اش در سایت ایرانیان انتشار یافته است. کارهای او آگاه یا ناآگاه بدنهایی را تصویر کرده است که خود را پنهان می کنند. آنچه که دشواری بیان ما را از

گنج قارون

بهروز تورانی شکل و شمایل تازه ای داده به فانوس خیال و بحث جالبی مطرح کرده در باب ارزش های غیر سینمایی گنج قارون و چند فیلم دیگر که در واقع نگاهی جامعه شناختی به سینمای ماست. سینما به اضافه موسیقی و منظورم ترانه هاست از راههای شناخت دست اول جامعه است که از آن کمتر بحث شده. حال اگر

سکوت خداوند

امشب به امر قدسی فکر می کردم. فکر می کردم امشب چیزی در این باره خواهم نوشت. در باره تقدس و متن. ویدیوی مصاحبه جهانبگلو با بیژن جلالی را هم می دیدم. در باره خدا که صحبت کرد گوش هایم تیز شد. گفت که تا ۵۵ سالگی اندیشه در باب خدا از محورهای ذهن و فکر او بوده است. و

نمونه نثر امروز افغانستان

ما ایرانیان، افغانان و تاجیکان یک زبان داریم اما زبانهای ما در حیطه سیاسی خود هر یک جداگانه رشد کرده و می کند. از این است که میان این حیطه های زبانی فرق های فارق افتاده است. هر یک از این زبانها امکاناتی از فارسی را رشد داده که دیگری به آن نرسیده یا آن را دور زده یا تاریخی

از جهان بی نهایت تا حیاط مدرسه افغان

به داریوش ملکوتی که تازگی ها به مقام سلطانی بسنده کرده و ملک بر ملکوت برگزیده گفته بودم که فکری باید کرد از برای یک سبد روزانه لینک که اگر آدم مطلب جالب و تازه ای می بیند آنرا از طریق لینک دادن معرفی کند به دیگران. کار خوبی که خوابگرد و آدم و حوا و هودر هم می کنند.

این داغ که بر دل خونین نهاده ایم

مسعود بهنود مطلبی نوشته است در نقد نامه دکتر سروش به خاتمی: با اجازه با دکتر سروش که به نظرم خیلی خواندنی است هم خود نوشته بهنود و هم نظرات خوانندگانش که روی همرفته جانب سخن بهنود را گرفته اند و در عین حال هر کدام حرف تازه ای به این نقدها که بر خاتمی می شود افزوده اند.

قرن بیستم- یک طرح امپرسیونیستی از چشم اندازی بی نهایت متنوع

قرن بیستم قرن همگانی شدن بود برای ما. همه چیز از میل به همگانی شدن شروع شد. اول تب آموزش بود که فراگیر شد. در انتهای قرن ما همچنان مردمی بودیم مشتاق آموختن. اگر کم آموختیم و بقاعده نیاموختیم و آموزش ما راه به تحولی که می خواستیم نبرد در عوض بسیار چیزها را تغییر داد. آموزش که همگانی شد

ثبت کردن جرم است

گزارش هیات ویژه در باره زهرا (زیبا) کاظمی خیلی خواندنی است از این جهت که چقدر سر در گم است و چرا نتیجه نمی گیرد و باز پرونده را به همان قوه قضا برمی گرداند که همه می دانند قاضی مستقل ادعایی این گزارش در آن نیست. باشد هم دراین پرونده نخواهد بود و راه نخواهد داشت که حیثیت جمهوری

زمستانی بود آن سال…

یک شب برفی بود که به برلین رسیدیم. راننده که ما را می برد گیج بود. یا مست شاید. یا عاشق و حواس پرت. ممکن که با عیالش حرفش شده بود. آلمانی ها منضبط اند این نبود. اصلا برلین بعد از قضیه دیوار به هم ریخته است. اخلاق روسی عهد قدیم با آداب غربی درآمیخته معجونی غریب ساخته است. برلین

با همه شکستگی ارزد به صد درست

به لطف سایت صبحانه که عمرش دراز باد به این گزارش خواندنی برخوردم از گفتگوی خانمی ناصری نام با نادر ابراهیمی مردی مردستان در ادب و داستان و فیلم و تحقیق: یادم تو را فراموش. خاطره سالها پیش خودم را زنده کرد که در هیات روزنامه نگار و در واقع برای کسب فیض و آشنایی از نزدیک سه شنبه شبی

یک روز با فیلسوف ایرانی

به هدایت مهدی کاتب کتابچه که از محمد رضا نیکفر سخن گفته بود ( در : نقد فلسفی روشنفکری دینی ) مقاله “ذات یک پندار” را خواندم. از نیکفر مقالاتی دیده بودم اما نمی دانستم فیلسوف است. ولی مهدی می گوید هست. فکر کردم این مقاله فیلسوفانه گمشده ای را به من نشان خواهد داد که می جستم تا ببینم

حلقه ملکوت

عباس هم نتوانست در برابر وسوسه وبلاگ مقاومت کند. هر چه نباشد کار نوشتن است کار وسوسه گر نوشتن. و چگونه کسی مثل عباس می تواند در برابر وسوسه نوشتن و دعوت به نوشتن مقاومت کند. او که همه عمر در کار ارتباط برقرار کردن از راه نوشتن و انتشار دادن کوشیده است چگونه از این راه نو چشم بپوشد

سه منظره

یک چشمانت را می بوسم که گریسته اند برای عشق لبانت را که سکوت کرده اند برای عشق و گونه هایت را که از عشق داغ است برای دل بیتابت اما چه می توانم کرد جز دوست داشتن تو دو ماه نیمه تمامدر آسمان شب پاییزنیم دیگرش در سرزمین تو می تابداما دل من تمامهمانجالابلای درختانی خانه کرده است که

بانوی بهشت ما

سعید امروز سوانح احوال مختصر اما لطیفی نوشته است در فل سفه در باره دنیای اهل اندیشه ایرانی که با اشارت بلیغی به فاطمه دخت نبی همراه است: بانوی بهشت. آنچه او در باره دینداری و بی دینی خود نوشته است شرح حال معنوی همه ماست. فعلا همین اشارت تا بعدتر که باز بر سر این بازآیم.

اگر خاتمی می خواست به نامه سروش پاسخی بنویسد

به نام خدا سیاه نامه تر از خود کسی نمی بینم / چگونه چون قلمم دود دل به سر نرود مکن به چشم حقارت نگاه در من مست / که آب روی شریعت بدین قدر نرود تو کز مکارم اخلاق عالمی دگری / وفای عهد من از خاطرت بدر نرود جناب آقای سروش، من رنجنامه نمی نویسم شاید برای اینکه

دانشگاه پهلوی شیراز در کابل و دوشنبه

در ظرف یک هفته دو خبر مشابه رسید که آمریکاییها دارند در دوشنبه و کابل دانشگاههایی تاسیس می کنند که آموزش در آنها به انگلیسی است و زیر نظر استادان بین المللی: “اداره توسعه تجارت امریکا در نظر دارد پوهنتون یا دانشگاه امریکایی در افغانستان تاسیس کند. کار مطالعه امکانات تاسیس این دانشگاه با عقد قرار داد آغاز شد. محمد

امنیت مکانیکی و امنیت الکترونیکی

سعید در فل سفه مطلبی نوشته در باره حجاب و امنیت که من چند کلمه ای در باره یک پاراگراف آن می نویسم. او می گوید:”امنیت برای انسانها در هر مکانی و زمانی مسئله است. اما همه‌ی جوامع به شیوه‌ی یکسانی با این مسئله برخورد نمی‌کنند. مثلاً، وجود ناامنی، در امریکا، سبب آن نمی‌شود که کسی برای خانه‌اش دیوارهای بلند

آن صد دلار لعنتی

نوشته علی ماندگار بعد از ظهر یکی از روزهای داغ تیر ماه ۷۸ در دفتر خبرگزاری رویتر در تهران ، یک عکاس ایرانی ( … ) ، که در جستجوی کار با حقوق ارزی بود ، عکس احمد باطبی با پیراهن خونین او را بر روی میز جاناتان لیونز خبرنگار موسسه رویتر گذاشت . لیونز سعی کرد خود را نسبت

لاله سیاه

در ماورای عشق تنفس می کنم در فضایی که اشیا رنگهای عجیب می گیرند و غزل به کتیبه ای سنگی در زبانی خاموش تبدیل می شود زیر خاک ماهی های طلایی کوچک به ریشه های بوته نزدیک خیره مانده اند در اینجا نه تاریکی اندوه است و نه عصرهای بیتابی و روشنایی صبحی تازه دمیده بی هیچ شتاب آرام آرام

سرپیکو

فیلم “سرپیکو” را می بینم. شاید بنوعی یادآور آرمانهای فراموش شده نسلی شورشی است که در دهه ۶۰ و ۷۰ میلادی همه جای جهان میدان فعالیت اش بود. نسلی که من هم از آخرین نماینده های آن متاثر شدم و هنوز هم نتوانسته ام گریبانم را از نوع بینش و منش آن رها کنم. برای همین تنهایی سرپیکو را و

شکستن اقتدار پدران

می خواستم از یادداشت های چهار سال پیش خود در حال و هوای تیر ماه ۷۸ چیزهایی را نقل کنم. خوب است که گاه چهره خود را در آیینه تاریخ نزدیک و دور ببینیم. اما آن یادداشتها حالیه با من نیست. در فرصتی دیگر شاید پاره هایی از آنها را اینجا نقل کردم. اما می توانم به یاد آورم که

آینده از آن کیست؟

روزی دراز گذشت که به شبی پرگفتگو ختم یافت. کنفرانس دموکراسی برای ایران جمع خوبی از روشنفکران خارج کشور را دور هم جمع کرده بود. از آشوری و آجودانی تا پرهام و طهماسبی و بهبودی و دستمالچی. گروه چپ ها هم از طیف های مختلف. بهنود و نگهدار را هم دیدم که در جمع مستمعان بودند اما ساکت ماندند. حرف

سردبیر خودم

با سعید که فل سفه را می نویسد دوشینه گفت و گو می رفت. سعید مرد آکادمی است و نگران خطا و لغزش. میان صحبت ها گفت که خوبی روزنامه و مجله این است که سردبیری هست و آدم می داند نوشته اش را یکی دیگر پیش از چاپ می خواند ولی وبلاگ اینطور نیست. ازینجاست که آدم ممکن است

کرانمندی عقل سرخ و بیکرانگی عقل عاریه؟

همین که گمان می بریم عقل میراثی ما کرانمند است و عقل غربی بیکرانه خود اولین نشانه گریز از خودی است که نمی شناسیم به سوی بیگانه ای که گمان می بریم خواهیم شناخت. آواره میان دو دنیا. عرفان که من می گویم فقط یک پسند شخصی نیست. نوعی روش است در اخلاق و شناخت و در تلائم زیستن با

خاموش کردن چراغ مولانا

من نخست مایلم توجه دوستان را به قطعه ای جلب کنم از یک خردورز معاصر که جانش را هم کارمایه خرد کرد و در پاکی و صداقتش شک و شبهه نیست اما … بهتر است اما را بعد از خواندن این قطعه طرح کنم: “آن ستایش ها که حافظ از باده کرده و چنین وانموده که باده رازهای سربسته را

در خدمت و خیانت روشنفکران

صف بندی روشنفکران یک بار دیگر آغاز شده است. با حرف ها و بحث هایی که در مقابل سروش مطرح می شود یاد دعواهای رو در روی و بیشتر پشت سر آل احمد می افتم و بعدها شریعتی. روشنفکران بریده از مذهب و سنت تا اندک ضعفی و تاملی در مباحث حلقه روشنفکران دعوت کننده به سنت و مذهب می

چگونه سنت زایا می شود

دوست من مهدی خلجی معتقد است که راهی ازدرون سنت برای شناخت آن وجود ندارد و تنها راه شناخت آن دانش های مدرن است. اصولا به نظر او “هر تلاش فکری که مدرن نباشد محکوم به شکست است”. او فکر می کند که :”اگر سنت ما توانایی انتقاد از خود را داشت، پویا می شد، گره های خود را می

باز هم حافظه تاریخی

حافظه تاریخی هم انبان قصه ها و اوسانه های عوام است و هم حکمت عامیانه ای که مبتنی بر تجربیات تاریخی دور و نزدیک است. چه بخواهیم چه نخواهیم این حافظه وجود دارد و ازآن عامه مردم است اصلا، گرچه نخبگان در آن تاثیر دارند چرا که در شکل گیری وجدان عمومی نقش دارند. تمام آثار شاهنامه ای ما و

در معنای کفر

نظر محقق داماد در باره کفر داستان کفر و ایمان را دگرگون می کند.در سالهای اخیر نظرات نواندیشانه او و مجتهد شبستری در کنار آرای سروش و دیگر روشنگران دینی نشسته است و چهره انسانی تری از دین معرفی کرده است. من خود طرفدار آنم که قرآن را همچون کتابی از اصل های پایه در شناخت انسان و جامعه از

مایل هروی

پیام دکتر یاحقی پای مطلب پیشین حسابی پریشانم کرد. تا شب که به خانه بازگشتم حال خود را نمی فهمیدم حواسم پرت بود. چند خبط کاری کردم که به دوباره کاری ناگزیرم کرد. از فکر مایل هروی بیرون نمی آمدم. آخر از دست شدن سوی چشم کاری نه آسان است. آنهم برای مردی مردستان در کار کتاب و خواندن و

دو رند خراسانی

امشب یاد دو رند خراسانی کردم. مهدی اخوان که “عاشقانه ها و کبود”ش را می خواندم و نجیب مایل هروی از گوشه گیران سختکوش و خراسان شناس. اخوان مرا برد به سالهای پیش و دورتر و دورتر. نسل او تجربه های شگرف کرد و جهان دیگری داشت. جهان کشف ذهن و زبان نو خیال های نو جسارت های تازه در

معجزه

آیا دوره معجزه به پایان رسیده است؟ می گویند از وقتی انسان متمدن شد “کتاب” فهم شد و دیگر معجزه ضرورت نداشت. چه حرف بی پایه ای! اگر من احساس کنم مثل یک انسان ابتدایی به معجزه نیاز دارم ملموس و نامجرد و عینی و آشکار چه خواهد شد؟ من نمی توانم بفهمم چرا معجزه دیگر نباید صورت گیرد. بخشی

Forget-me-not

مراقب باشاز اندازه بیشنزدیکتر نیاییترسم که بسوزانیسرپناه سکوت مرا اما چندان دور نیز مرو(برایت دلتنگ می شوم)بدون تو آتشی نیستو من غرق می شوم در لجه های تاریکی ترجمه از : به زبانی بیگانه

سکوت

دانه ای در خاک باغچه ریشه می دواند در سکوتبه انتظار بهارپرندگانیدر قلب تاریکی می خواننددر سکوتنگاه کن به رودخانه سارایووکه می گذرد با درددر سکوت آتش زرتشتمی سوزددر سکوتجنگلهای لبنانبازگشت شاه سلیمان را انتظار می برندزیر چتر سکوتمریم نمی خواهد سخن بگویدروزه گرفته استروزه سکوت در سرپناه سبز خود من گوش سپارده امبه صدای سکوت  از : به زبانی

گرایش به نفی

سعید پای مطلب غریزه ارتباط نوشته است: روحانیون نیازی ندارند بنشینند پشت کامپیوتر و مطلب بنویسند و صفحه وب طراحی کنند. آن قدر پول دارند که کسی دیگر این کارها را برایشان انجام دهد. در ضمن کاسبی آنها بدون ارتباط لنگ است بنابراین ارتباط با دیگران برای آنها غریزی است چون نان شان در همین کار است. پس مسئله اصلا

بهار در لندن

باد و باران و تگرگهیچ کس نیست ولی کین همه قافیه را از زمین جمع کند– سهراب سپهری این عکس از اولین مجموعه ای است که در ۱۹۹۸ در اینترنت منتنشر کردم به لطف و تشویق دوست عزیزم جهانشاه جاوید که پیش از همه ما به اهمیت اینترنت پی برد و سایت ایرانیان را پایه گذاشت. لینک هایی به چند

راه صلح برتر از جنگ

بسیار چیزهاست که ما در باره اسرائیل نمی دانیم. کلیشه های خبری رسانه ها به ما تصویری ارائه می دهد که نشان چندانی از تنوع واقعیت های در جریان ندارد. یکی از تکان دهنده ترین چیزها در ماجرای اسرائیل با فلسطینیان حال و روز خانواده هایی است که فرزندانشان را از دست می دهند ولی از آن تکان دهنده تر

از کوچه شما عبور کرده بود

یک. درد اول او را نمی شناسیداو را که جان به عشقداده استو با گامهای بارانی اشدر کوچه های خیس سفرهای انزواگم شده است. “ای تن سبز دیوارهای کهنه ای که بوی گیاه و خاک می دهید!مرا پناه دهیدچون سرگشته برگی که از خاطرات پاییزی هراسان است.” تنها نصیب تو تماشا بود ای نگاه سوخته! “ای هستی پریشان باد!بر این

حافظ و حافظه قومی ما

قصد طرح یک بحث مدرسی در باره حافظ را در اینجا ندارم ولی چون گفت و گویی بین من و داریوش رفت در باره حافظ و آنچه درملکوت نوشته است در این باره، گذرا چند نکته ای که به نظرم بنیادین می رسد یا بنیاد نظر مرا در باره حافظ می سازد اینجا می آورم. من آن زمان که “کتاب