Search
Close this search box.

قرن بیستم- یک طرح امپرسیونیستی از چشم اندازی بی نهایت متنوع

قرن بیستم قرن همگانی شدن بود برای ما. همه چیز از میل به همگانی شدن شروع شد. اول تب آموزش بود که فراگیر شد. در انتهای قرن ما همچنان مردمی بودیم مشتاق آموختن. اگر کم آموختیم و بقاعده نیاموختیم و آموزش ما راه به تحولی که می خواستیم نبرد در عوض بسیار چیزها را تغییر داد.

آموزش که همگانی شد تغییر عظیم بافت اجتماعی آغاز شد. طبقه نخبگان و اشراف و خصلت نخبه گرایی بتدریج زوال یافت. ناگزیر بود اما با آن بسیار چیزهای خوب هم زوال یافت. در انتهای قرن ما هنوز قلبا نخبه گرا بودیم اما همه کارهای مهم ما بدست عوام افتاد و تشبه جویان به عوام.

همگانی شدن مقدمه دموکراسی باید می بود اما مقدمه سوار شدن عوام بر گرده خواص شد. تقصیر عوام هم نبود. همین خواص از پیش از مشروطه تا بعد از انقلاب اسلامی مدام سنگ مردم را به سینه زدند. اما نتوانستند جایگاه خود را تبیین کنند. کار بسادگی بدست رهبران عوام افتاد و سخت دیگر شد.

قرن بیستم قرن هدایت بود و ناسیونالیسم و عرب ستیزی اما شگفتا که در انتهای قرن نه می شد از هدایت نشان یافت و نه آبرویی برای ملیون باقی ماند و داستان عرب گرایی را هم که خوب می دانید -گرچه در آن بیشتر عربی مطرح بود تا عرب. ما آن زمان که با عربها می ستیزیدیم با آنها دمخورتر و آشناتر بودیم. در عهد ماقبل انقلاب به دلیل وجود اسرائیل با عربها ناآشنا ماندیم در عهد انقلاب هم باز به همان دلیل از عربها روی می گردانیدیم.


قرن بیستم قرن رقابت شدید روحانی و مکلا برای رهبری بود. پس از یک دوره ماه عسل عهد مشروطه نخست مکلاها روحانیون را از صحنه راندند و سپس در پایان قرن روحانیان روشنفکران را سر جای خود نشاندند. قرن بیستم قرن شکاف عمیق اجتماعی ماست. رهبری آینده دیگر نه روحانی است نه خصلت مکلاهای عصر پهلوی را دارد. یکسره از لونی دگر است.

قرن بیستم بنابرین برای ما قرن سوء ظن متقابل دو گروه پر تکاپوی جامعه ما بوده است. این سوء ظن گویا مقدر است که در قرن تازه هم با ما تا سالیانی باقی ماند.

قرن بیستم برای ما مکلاهای منورالفکر ما با وسوسه خودکشی آغاز شد. همه بزرگان ما این وسوسه را تا سطوحی تجربه کردند. هنوز تا پایان قرن ما در حال خودکشی هستیم تنها نام آن عوض شده است از تبعید و مهاجرت خود خواسته یا اجبارشده تا انزوایی که مثل خوره ما را خورده است و عمر همه مان را کوتاه کرده است. ما هنوز از هدایت برنگذشته ایم. روان ما آشفته است. روان هدایت هم بود. هدایت بخوبی آینده قرن بیستمی ما را در خود پیکرینه کرد.

قرن بیستم را ما با امید و انقلاب آغاز کردیم تا در پایان به آشفتگی همه گیر برسیم. قرن بیستم برای ما قرن سرگشتگی بود. قرن پرسش های سهمگینی بود که برای بسیاری از آنها پاسخ نیافتیم. اما آرامش خود را نیز از دست دادیم که با پاسخ های کهن دیگر قانع نمی شدیم.

قرن بیستم قرنی بود که برای نیازهای بسیاری که با آن روبرو شدیم نه توان کافی داشتیم و نه برای آن توان خود را بسیج کردیم. در بسیار کارها ما همچنان تماشاگر ماندیم. قرن بیستم قرن نفت بود و نفت ما را بازیچه قرار داد. هم بازی خورده قدرت های بزرگ ماندیم چه در پیش از جنگ و چه در طول جنگ و چه در جنگ سرد و هم بازیچه نسل تازه ای از رهبران سیاسی و مدیران اجتماعی. ما کسانی را پروردیم که نه تنها درحیف و میل و فساد و نابودی ثروتهای ما بهتر از سلاطین و درباری های عصر قجر نبودند که به دلیل وجود نفت بر ثروت گسترده تری چنگ انداختند و بر جباریت مزمن این سرزمین رنگ و لعاب تازه زدند.

قرن بیستم قرن شهر بود. اما ما گرچه یک چند در آبادی شهرها کوشیدیم اما چنان از روستا فراموش کردیم که آنرا به نابودی کشاندیم و شهر نوساخته دلفریب را نیز با انبوه عظیم مهاجران به روستاهای بزرگ تبدیل کردیم . ما آلوده ترین شهرهای جهان و بی رونق ترین روستاهای جهان را داریم و از ثروت نفت جز انباشتن کیسه خود و هزار فامیل همیشگی مان سودی برای آبادی و آبادانی نبردیم.

قرن بیستم قرن حجاب بود و دریدن حجاب. قرن زنان بود. که اگر سودی کرده باشند ایشان کردند. آنها ما را نجات خواهند داد. آنها دست ما را خواهند گرفت.

ما بی اعتقادترین مردم به خودمان هستیم. چه زمانی که به هوس غربی شدن یکشبه به دنبال تغییر خط بودیم و چه وقتی به هر چه داشتیم پشت پا زدیم و هنوز می زنیم. هیچ مردمی در جهان به اندازه ما از خود شرمسار و بیزار نیست. هیچ مردمی چنین به بوی امید برانگیخته نشده است که ما شده ایم و هیچ مردمی چنین به دامن ناامیدی نغلتیده است که ما غلتیده ایم.

وقتی به قرن بیستم نگاه می کنم باز کارهای درخور ما مردم را همانجا می بینم که امید بوده است و پایمردی برای به سرانجام رساندن امید. من قرن بیستم را قرن دهخدا می دانم و صفا و دولت آبادی و شریعتی و خمینی و شاملو و فروغ و نیما و خالقی و تجویدی و هوشنگ ابتهاج و بهرام بیضایی و علی حاتمی و محسن مخملباف و منیژه حکمت و نصر الله پورجوادی و ایرج افشار و تقی زاده و ستارخان و مصدق و حسن لطفی و میرشمس الدین ادیب سلطانی و احمد منزوی و احسان یارشاطر و علامه طباطبایی و زرین کوب و خانلری و مهرداد بهار و احمد تفضلی و عبدالهادی حائری و قاسم غنی و جعفر شهری و مرتضی راوندی و سلیمان حییم و حسن انوری و سعید حجاریان و مهندس بازرگان و محمدرضا حکیمی و هر که و هر آنکسی که میان همه نابسامانی ها و خستگی ها و قحطی ها و نامرادی ها و نامردی ها کاری را که شروع کرد تا تمام نکرد از دست نگذاشت. اگر راه نجاتی باشد در تامل در آن کوششی است که آنان کردند.

مطالب دیگر

استاد فلک دولتمند خال

به لایق شیرعلی خیلی علاقه داشت. در شعر مولوی غرق بود. به نازکی های زندگی مردم خود سخت آگاه بود. گرفتارش بود. میان جنگ و

افسانه هر ملیت یک دولت

صداهای قومیت‌گرایانه در ماه‌های اخیر بیشتر از همیشه شنیده می‌شود؛ صداهایی که رسانه‌ها و سیاست‌های معینی آن را بازتاب می‌دهند و طنین اغراق‌آمیزی به آن