Search
Close this search box.

Category: دسته بندی عمومی

در سکوت

خضر دلیل نمی آورد. سخن نمی گفت. اعتراض ها را نشنیده می گرفت. کار خود می کرد. او چیزی می دانست و چیزهایی که موسی نمی دانست. آن که می داند همیشه بی دلیل آوردن کار می کند. او نیاز ندارد دیگران را که نمی دانند مجاب کند. خداوند عالم را چنین اداره می کند. دانایان ساکت اند. عجیب است

منطق الطیر

دلم در بند هیچ کس نیست “آه مردان بی شوکت مردان بی شکوه!” کاش می توانستم به درختی بزرگ تکیه زنم یا به آرزویی بزرگ اعتماد کنم. ای بادهای رعد آوا! بیهوده هیات غولان گرفته اید چراغهای جادو شکسته است. “نه! بازنگرد هوشیاری کاذب! تابوت اغمای روزها خوشتر است.” کوله بارم سنگ است ای زنان زیبای مزرعه های کبود! بیهوده

ماهی در خاک

امروز درست هفت سال است که من در این غربت وطن کرده ام. زندگی دوره های چندساله دارد. برای من هر دوره از پنج تا هفت سال طول کشیده تا تجربه ای را پشت سر بگذارم و وارد دور دیگری شوم. این تقویم آدمی است. و بعد از آن که چند دوره از این پنج هفت ساله ها طی کرد

خواهر مرگ

عشق سرطان است اگر عشق است. از آن رهایی نیست مگر با معجزه ای. ولی بیشتر این است که با عشقی دیگر می توان گریبان خود از عشقی سوخته رها کرد. عشق مقصود هستی است. درست است و درست تر از این سخن نیست. اما چنان است که خواجه عاشقان گفته است: نخست آسان می نماید اما سپس تنها پهلوانان

ماه زده

حتما ماه زده می شوم. من به تاثیر وضع فلکی بر آدمی باور دارم دقیقا چگونه تاثیر می گذارد نمی دانم ولی همانطور که ماه بر مد دریا موثر است بر ما نیز هست. حتما ماه زده می شوم که چنین یکباره تلخ می شوم و گزنده و بی تحمل و گریزان از جمع که سهل است حتی از دوستان.

ریشه در باد

مهاجران دیگرند و مقیمان دیگر. مقیم در جهان خویش می زید یا گمان می کند که می‌زید اما مهاجر جهان خود را برداشته می‌گردد. بی گمان است که در جهان خود نیست. مهاجر مثل پل است یا آن که بر پل ایستاده است: میان دو جهان با هر دو و دور از هر دو. مقیم مثل درخت است که ریشه

اجابت

نه! هیچ کس نمی آید هیچ کس که بر لبانش عطر خنده صبح باشد اینجا هر دعوتی به عشق چونان شهابی در دل سیاه تاریکی به یاس دیرین آسمان می پیوندد. خوابها آشفته اند ای معبران عزیز! حدیثی بازگویید. ای پناههای اساطیری مرا از خوابهای آرامشی نصیب دهید که تعبیر اولین بهار زمین با آنهاست. ای جان سوخته! استغاثه تو

کوتاه مثل آه

من شاعر حرفه ای نیستم. این فضیلت را هرگز نیاموختم. بر این باور بوده و هستم که شعر کار شهود است و این دعوت شدنی و پیش بینی پذیر نیست. مثل هر امر خلاقه دیگر. و تکرار نیز در آن راه ندارد: ولا تکرار فی التجلی. پس شعر وحال شعر گاه هست و گاه نیست. مثل آمدن جبرئیل است یا

ف ص ل حضور

این قصه آرزو بر باد هم مثل خود حکایت آرزو شد و آن سالهای عشق دانشکده. یک بار نیم اول آن را بعد از آنکه آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت چاپ کردم البته به هزینه شخصی ولی از راه دور. ناشر نازنین که خانمی ماه و دوست داشتنی هم هست کتاب را توزیع نکرد و گفت بازار شعر

چرخ و فلک

امروز با یک دوست انگلیسی بحث بود در باره فیلمی که من ساخته ام و در آن سعی کرده ام با تکیه بر موسیقی و رقص تاجیکی به معرفی تاجیکستان برای مخاطب عمدتا غربی بپردازم. گفتم در غرب کتاب های بسیاری هست که در عنوان آنها نوعی شمول القا می شود مثل فرهنگ ادبیات جهان و شاعران قرن بیستم. من

شیوا

باید یه ادای دینی بکنم به این سایت شیوا: فریاد بی صدا. من تقریبا مرتب سایتش رو می خونم واز زبان و بیانش خوشم میاد. گرچه گاه روده درازی می کنه و باید آدم تیز از سر مطالب بگذره تا ببینه حرف حسابش چیه ولی کلا آدم باهوش و نویسنده قابلیه هر کی هست یا هر جمعی که هستند. برای

شرع و عرف

دیروز با رفقا صحبت بود بر سر دین و مرزهای آن. گفتم سالها پیش مطلبی نوشتم که هنوز به آن معتقدم. در آنجا گفته بودم که مرزهای قوانین دین یا آنچه شرع می نامیم با عرف مشخص می شود نه با نوشته ها و نص. آنها که فکر می کنند دین را می توان از روی نص پیاده کرد سازوکار

کابل

 شماری از زنان کابل امروز به همراه همکاران مرد خود در یک شرکت نفتی در اعتراض به این که ۳ ماه است حقوق نگرفته اند تظاهرات کرده اند. جای خوشبختی است که امروز می شود در افغانستان تظاهرات کرد ولی در جامعه ای که فقر مانع پرداخت دستمزد است برخورداری از حقوق مدنی چه ارزشی دارد؟ تظاهرات وقتی ارزش دارد

سمرقند

به ماه بنگر وقتی در کوهستان سردت است به ماه بنگر وقتی از کوچه های سرد تنها عبور می کنی پنجره ات را به روی ماه باز کن وقتی که قلبت را اندوه سنگین کرده است به روی ماه که آیینه مشترک من و توست در زیر نور ماه به درختان برگ ریخته گوش کن بهار دور نیست

سیبستان

بالاخره در این گوشه از ملک ملکوت محلی به اجارت از مشدی داریوش اسماعیلی آگاه بر اسرار الهیه و ظرایف اینترنتیه یافتیم. خداش اجر دهاد. اگر پرسی که چرا نام سیبستان نهادی این صفحات را گویم که آن آدمستان باشد در حقیقت بدان اشارت که قصه آدم از سیب آغاز گشت. در آدمستان سخن از هر جنس می رود چنان

سخن

سخن چون سیب باید که رسد. شتاب کار عادت است.این خلاف عادت.

سیبستان

ای عشق تو موزون‌تری یا باغ و سیبستانِ تو؟