عنوان مطلب کیهان که در آن ذکرخیری هم از من رفته است بسیار با معنا ست: فحشا و اندیشه. من می کوشم نگاهی بیندازم به اینکه چرا از نظر کیهانی ها اندیشیدن می تواند همنشین فحشا یا خود فحشا باشد. به ادعای کیهان یکی از بنیادهای دخیل در طرح پلورالیسم روزنامه نگاری در ایران "درنیمه اول دهه هشتاد تنها به تبلیغ
من اصلا با وجود داشتن یک دستگاه اطلاعاتی زیرک و صاحب اطلاع و هوشمند در ایران مخالفتی ندارم. هر کشوری نیاز به یک دستگاه قوی اطلاعاتی دارد تا منافع کشور را حفظ کند. اما روحیه کارمندصفتی و تن آسانی و باری به هر جهت بودن که صفت غالب در ادارات ایران است در دستگاه اطلاعات و امنیت اش هم آشکار
نوشته سلمان را در باره نگاه ما به فیلم ۳۰۰ می پسندم و آن را به عنوان یادداشت سیبستانی منتشر می کنم تا دوستان در بحث شرکت کنند چون در خود وبلاگ سلمان جایی برای نقد و نظر نیست. اگر بود هم باز همین کار را به دلیل اهمیت آنچه او نوشته می کردم تا به نوبه خود به بحث در باره
فرق اجتماع زنان با معلمان چیست؟ برام جالبه که با وجود پنج روز اعتراض معلمها جلوی مجلس، هنوز نه نیروی انتظامی گفته تجمع شون غیرقانونیه و نه سروکله گروه های فشار پیدا شده. حکومت می دونه اگه به راننده شرکت واحد برچسب بزنه، شاید مردم باور کنند، ولی هیچ وصله سیاسی به معلمها نمی چسبه. واسه همین افتاده توی برزخ.
وقتی می شود به زبانی آرامتر نوشت هر مقامی ادبی دارد. نقدِ هم ادبِ خاص خود را دارد. وقتی میگویم نقد، ادب خود را دارد، مرادم این نیست که نقد لزوماً باید مؤدبانه باشد تا نقد باشد. نقد یعنی سنجش، یعنی ارزیابی کردن یعنی بر آفتاب افکندن نقصان و خلل یک اندیشه یا یک متن. آنچه مقوّم یک نقدِ محکم
وبلاگهای ۱۵۰ سال پیش در راستای مطالعاتم راجع به "از خود نوشتن" ، کتابی* خواندم که به تحلیل دفتر خاطرات دختران جوان فرانسوی سالهای ۱۸۸۰-۱۸۵۰ پرداخته بود. نویسنده با چاپ آگهی در روزنامه از خانوادههایی که چنین دفتر خاطراتی را از اجدادشان دارند خواسته بود آنرا برایش بفرستند. تعداد زیادی به این درخواست پاسخ مثبت داده بودند. نویسنده در مقدمه
مهاجرت شرمندگی نیست. پشت کردن به وطن و فراموش کردن پیوندها با سرزمین مادری نیست. مهاجرت مساله ای نیست که باید حل شود. مهاجرت پدیده ای جهانی است. با این نگاه که بنگریم می توانیم در درستی و دقت تعبیر "فرار نخبگان/ مغزها" تردید کنیم. از زمانی که از دوبی برگشته ام دارم به این مساله فکر می کنم. حالا به این نتیجه
فقط اخلاق کافی نیست ماجرا برای اولین بار نبود که اتفاق می افتاد. بازیگران این بار کتابلاگی، خوابگردی و هفتانی بودند. اما در گذشته هم موارد مشابه دیگری دیده بودیم (مثلا درخشانی و نیک آهنگی و روزآنلاینی) و بازهم خواهیم دید…. داستان روشن است: فعالیتی گروهی شکل می گیرد. کتابلاگی با جان و دل زحمت می کشد. از نقش خود
یک: از آخر شروع کنم. وقتی از مرز می گذشتیم. از کنترل پاسپورت در آمستردام. پلیس طبق معمول به پاسپورت ایرانی حسین دقت فوق العاده نشان داد. پلیس هویت او را به جای نمی آورد. اعتراف نمی کرد. این برای من نمونه ای از نظام نشانه شناختی هویت در ذهن او بود. پاسپورت اروپایی یعنی همسانی با نظامی از نشانه
دارم برای یک سفر کوتاه عازم دوبی می شوم. تا ۲۴ ساعت دیگر. آنقدر خسته ام که نگو ولی باید کارها را بر اساس برنامه ای که از چند ماه پیش داشته ام پیش ببرم. امیدوارم دوبی بتواند میعادگاه خوبی برای دیدار رفقای نادیده وبستانی و زمانه ای باشد. به دلیل خستگی است یا مشغولیت زیاد که هنوز نتوانسته ام
چند روزی است ذهنم مشغول موضوعی است که برای زمانه باید بنویسم. دوستانی که با آنها از سرنوشت عشق پس از انقلاب سخن می گفتم از من خواسته اند که یادداشتی در باره عشق و سیاست بنویسم تا در آخر هفته عشق در زمانه منتشر شود. می خواستم این مطلب را با خوانندگان سیبستان در میان بگذارم و از آنها
عکسهای انقلاب را نگاه می کنم و می بینم طاقت دیدن شان را ندارم. عکسها مرا منقلب می کند. می خواستم چند کلمه ای در باره نشانه شناسی این عکسها بنویسم. می نویسم. اما ناتمام و گذرا. شاید کسی پیدا شد که بنویسد. شاید هم کسی نوشته است و من بی خبرم. اما این کاری واجب است. این عکسها بخشی
مطلب حسین جاوید را در کناره گیری اش از هفتان خواندم و متاسف شدم. اول از همه برای هفتان نگران شدم که با این دعواها کارش افت پیدا کند. به نظرم کاملا منصفانه است که بگوییم ما حق نداریم نهادی و رسانه ای عمومی یا عمومی شده را چنین خوار و خفیف کنیم چون ما دیگر از آن خوشمان نمی آید یا
نقش «وبلاگ ایرانی»: چک لیست خودآزمایی نوشته عبدی کلانتری برای شنیدن فایل صوتی «اینجا» و در صورت داشتن اینترنت پرسرعت «اینجا» را کلیک کنید. شنوندگان رادیو زمانه بدون شک با نام «وبلاگ» آشنا هستند. وبلاگ نوعی «روزنامهء شخصی» یا «روزنامهء تک نفره» است که با استفاده از تکنولوژی اینترنت با خوانندهء خود ارتباط دو طرفه و با وبلاگ های دیگر
امشب سخن های عجیب گفتیم. و از اینکه نمی توان از این عجایب سخن گفت. از خواب هایی که تعبیر می شوند. از ارتباط آدم و درخت. از درختهایی که باید ترساندشان تا میوه دهند. از ازدواج دادن دختر مرده با درخت تا تنها نمرده باشد. از درختهای مقدس بخارا و حصار و خراسان و همه جا. از بهشت بی
نیروهای امنیتی ما هنوز کاری مهمتر از مهار ایدئولوژیک مردم خود نمی شناسند. ایران در معرض تهدید جنگ و تحریم است و آنها درست مثل رئیس دولت شان اصلا نگران نیستند. نتیجه اش این است که فکر می کنند اوضاع مثل سال گذشته است که هنوز تهدید نبود و مذاکره بود و قطعنامه تحریم نبود. آنها دارند کار عادی خود
اتفاق مهمی که با مشروطه افتاد در حوزه زبان فارسی دارد پس از صد سال با وبلاگ تکرار می شود در حوزه مفاهیم. دو کلمه ای شرح می دهم تا دوستان هم-بحث شوند و به جایی برسیم. دیدن دو کلمه کامنت امیرمهدی حکیمی پای مطلب پیش مرا به یاد یاسر انداخت و استادان خاندان حکیمی. اول از خود یاسر بگویم. یاسر
خواهر ما فروغ می گوید باز به همان نتیجه پیشین خود بازگشته که عشق دوست داشتن محاسن معشوق است و نه عیب های او. من گمان می برم در سخن نخست که «دوست داشتن عیب معشوق نشانه عشق است» نکته دقیقتری درج است. زیرا هر کسی می داند که عشق ستایشگر است و بدیهی است که ستایش به امری فوق عادت
من هم معتقدم که آمریکا به دنبال دردسر تازه ای (مانند عراق) در خاورمیانه نیست و هدف کنونی اش در آینده ی قابل پیش بینی سقوط نظام سیاسی در ایران نیست. گرچه این به آن معنا نیست که روزهای آینده برای دولت ایران و دولتمردان ایرانی از دردسر خالی است. علی حیدری در این نوشته بهترین استدلال در این زمینه را
چه جمله قشنگی: برای یک آدم سالم دوست داشتن عیب های دیگری بزرگترین نشانه عشق است. این را مجتبی پورمحسن در اول معرفی خود از کتاب میرا از کریستوفر فرانک آورده است به ترجمه لیلی گلستان. کتاب توقیف شده است حالا. لابد به دلیل برقراری رابطه میان عشق و عیب! دیدگاه کلاسیک به دنبال معشوق متعالی است. اما اشتباه است.
آموزنده ترین کتاب غیرتخیلی هم “دنیا مسطح است” اثر توماس فریدمن، ستون نویس نیویورک تایمز بود که جهانی شدن توی قرن ۲۱ رو بررسی می کنه. یه جمله ناب هم از اون کتاب: (درباره یه شاخص مهم شکوفایی) “آیا جامعه شما بیش از آن که رویا داشته باشد، خاطره دارد؟” برگرفته از: حاجی کنزینگتون
درمان آسان با سیبستان اول این حرفهای سعید جان فل سفه را بخوانید: مدتهاست که دوستان از من میپرسند چرا چیزی منتشر نمیکنم؟ و مقصودشان کتاب است. من از جهاتی سالها پرکار بودهام. با اینکه نشر تنها کارم نبوده است. و حالا مدتهاست که دست کم کتابی نداشتهام. آیا کاری نداشتهام یا کاری نکردهام؟ در این چهارسال دست کم ۱۲
یک: برای من که تمام سالهای زندگی در اروپا شب سال نو را در لندن گذرانده ام دیدن شب سال نو در آمستردام تجربه تازه ای بود. لندن محافظه کار شب سال نو را تبدیل کرده است به یک راهپیمایی بی رونق. حتی آتش بازی هزاره اش هم چیزی نبود. آتش بازی اصولا در بریتانیا موقوف است. هر بار که
مرگ صدام برای من نمودار سالها فرصت سوخته و از دست رفته است. سالهایی که او از مردم خود سوخت و از ما ایرانیان. به خاطر رهبرانی چون صدام است که ما مردم مدام باید از صفر شروع کنیم. رهبرانی چون صدام سالهای سال را به اشتباهات مهلک و تکرار آن تلف می کنند و نسل ها را به باد فنا می دهند.
دیدم پینگ شده ام آمدم ببینم سیبستان چی نوشته! خب برای اینکه دست خالی نرویم یک قصه کوچک بگویم که امروز وقتی عبدی کلانتری داشت در باره مصرف کردن حق مسلم ماست حرف می زد (در کجا؟ رادیو زمانه البته!) دوباره یادم افتاد. دفعه اول که پسرم علی آمد آمستردام دیدن بابای جهانگردش در حین گشت و گذار در نزدیک
حرفهایی در باره بازی یلدا بازی یلدا ذهن مرا بسیار مشغول کرده است. چرا رنگ بازی به رنگ اعترافات شخصی درآمد؟ بعضی از آنچه خوانده ام شجاعانه و تکان دهنده است. چه اتفاقی افتاده که ما آسان و صمیمی اعتراف می کنیم؟ معنای این اعتراف چیست؟ من دو نکته را می خواهم تاکید کنم. اول سخنی است از بایزید بسطامی
از بین خیلی چیزها که از رفقای وبلاگی خواندم به مناسبت بازی یلدا خیلی هاشان به گرد پای سبیل طلا هم نمی رسند. من از این دو نکته اش خیلی لذت بردم. دوست داشتم فقط جشن تنهایی اش را بیاورم اما قسمت مربوط به پدرش هم بسیار تازگی داشت. اگر در مکتب کانادا چیزهای مثبتی وجود داشته باشد در همین نوع نوشته
خیلی چیزها هست که شما در باره سیبستان نمی دانید و خب شاید بهتر است ندانسته بماند و یا دانستن اش و ندانستن اش فرقی نداشته باشد. اما از باب بازی و تفرج وبلاگی و عمل به خواست داریوش خان ملکوت عرض می شود که: یکم. مثلا نمی دانید که من در دهه ۴۰ شمسی روز تاجگذاری اعلیحضرت را از رادیو
رسانه های مشارکتی مخاطبین محترم بفرمایید تو! وبلاگ علوم ارتباطات اجتماعی یادداشت جالبی نوشته و در آن درباره رسانههای مشارکتی مطالبی نوشتهاست. در رسانههای مشارکتی همانطور که از اسمشان پیداست، صحبت از مشارکت است. مشارکت کی؟ مشارکت مردم عادی. کسانی که تا به حال تنها مصرف کننده تولیدات رسانهها بودهاند، حالا به تولید کننده تبدیل شدهاند. عرصه جولان دادن این
این ضرب المثل میخواد بگه که اگر صد شد قبلش نود بوده، قبلش هشتاد و همینطوری تا …… راستی چرا کسی اون لپ تاپ بیچاره رو گل نبست که ازش تشکر بشه. حداقل از آزاده که بیشتر زحمت کشید. اگر خواستین موزه رادیو زمانه راه بندازین چند تا چیز باید توش باشه: یکعدد لپ تاپ، یک عدد میکروفن یقه ای،
خب بهتر است با حقیقت روبرو شویم. اینکه کسی برای انتخابات تره خرد نمی کند. در این روزها چندین بار آمده ام چیزی بنویسم دیده ام این آن نیست که باید نوشت. حال نوشته مرا می برد. مثل جریان سیال ذهن. من نه از انتخابات دفاع می کنم و نه آن را تحریم می کنم. مساله من این نیست. مساله
شنیده بودم سالها پیش و متعجب می شدم که مسافران به اروپای شرقی که آنموقع هنوز در بلوک شوروی بود می گفتند در آنجا دخترانی را دیده اند که برای دریافت یک جفت جوراب زنانه با تقاضای همخوابگی موافقت می کنند. در تاشکند نیز از پلیسی تاجیک شنیدم که می گفت دخترانی را می شناسد که حاضرند برای دریافت یک وعده
می روم نشر چشمه با دهباشی و عباث. عباث سر پر شوری دارد و درست در زی همان بچه های اول انقلاب است. کلی بحث می کنیم. من دیگر انقلابی نیستم اما دل به مردم دارم او اما همچنان به سبک اول انقلاب دل به فرودست ترین مردم دارد. دل به مستضعفان سپرده است. اصلا می زند به کوه و