خب بهتر است با حقیقت روبرو شویم. اینکه کسی برای انتخابات تره خرد نمی کند. در این روزها چندین بار آمده ام چیزی بنویسم دیده ام این آن نیست که باید نوشت. حال نوشته مرا می برد. مثل جریان سیال ذهن. من نه از انتخابات دفاع می کنم و نه آن را تحریم می کنم. مساله من این نیست. مساله من همیشه این است که حس عمومی مردم خود را درک کنم و بفهمم آنها از چه راهی می روند. این حس عمومی با انتخابات نیست. دوستان خوب من بسیار تلاش می کنند تا مردم را برانگیزانند از راه ارائه دلیل هایی که خب همه می دانیم. انتخاب کردن حق مسلم ماست! و یا اخلاقا درست نیست که انتخابات را رها کنیم. اگر در صحنه نباشیم چنین و چنان می شود. احمد آقا زیدآبادی هم که بدرستی می گوید زیاد به فکر فتح شورا هم نباشید چون همه چیز سرتان آوار می شود پس بهتر است اقلیت فعال باشید. می دانم که رفقای ما در تهران که دلی با اصلاحات دارند و آدم ستاد و بدو بدو کردن اند و بسیجیدن نیروها سخت در تلاش اند تا مگر سرنوشت را دوباره از سر بنویسند. اما می دانیم رفقا که مردم راه دیگری می روند. من نمی خواهم تلاش شما را کوچک کنم. اصلا. می خواهم واقعیتی را که شما ناامیدانه از آن می گریزید برجسته کنم. و کمی از معنای آن پرده بردارم.
تنور انتخابات سرد است چه برای بازی بزرگ و بزرگان اش که خبرگان باشد یا بگو مجلس اعیان و چه برای بازی شوراها و مردم کوی و برزن اش و نوعی مجلس کوچک عوام. مجلسی که فقط شعبه پایتخت اش ارج و قربی سیاسی دارد و بقیه در همان کارهای محلی و فامیلی و عشیره ای است که آن فامیلمان وعده هاش را می دهد – لابد در اینترنت دیده اید…
مردم – گروهی که شانه ها را بالا می اندازند و بی آنکه سیاسی باشند رای نمی دهند- راه دیگری می روند. همیشه راهی که می روند همان راه معقول نیست. معقول هست اما نه از آن دست معقولی که عاقلان بنام و سیاستمردان می شناسند. مردم وقت خود را برای هر چیزی تلف نمی کنند. تحصیل حاصل نمی کنند. رای ندادن شان هم به خاطر اعتنا به این گروه و آن گروه سیاسی نیست. بیخود رفقای تحریم کننده خوشحال نشوند و این رای ندادن ها را پای خودشان و میزان نفوذشان نگذارند. بیشترینه مردم رای دادن شان به گروه نیست و رای ندادن شان هم از توصیه گروه نیست. برای مردمی مثل ما که بیشتر از آنکه آزاد بوده باشند گرفتار صد قید و بند بوده اند راهها همیشه از همان مسیر نمی گذرد که معمول است.
درست است که در غرب هم خیلی ها رای نمی دهند. بازی با رای گروههایی از اجتماع بازیگردانی می شود که فعال اند و عضو حزبی اند و برای فکر و شعاری حاضرند وقت بگذارند و فکر می کنند می توانند چیزی را تغییر دهند. بسیاری نه مایل اند چیزی را تغییر دهند و نه اصلا فکر می کنند چیزی باید تغییر کند و اگر هم تغییری لازم است فکر نمی کنند با رای و انتخاب این و آن ممکن باشد.
در ایران این استدلال به نحو دیگری عمل می کند. گروههایی از مردم از فرط بیزاری رای نمی دهند. بسیاری هم بی تفاوت اند. فرقی بین این شورا و آن شورا نمی بینند. خب فرق را می بینند اما اهمیت چندانی برایشان ندارد که این فرق باشد. مشکل مهمتر و ژرفتر از آن است که با ایجاد یک فرق کوچک بتوان امید به تغییری بست. ولی شاید آنچه واقعا ایرانی است چیز دیگری است. اینکه مردم می دانند به غریزه که قالیباف باشد یا کرباسچی یا احمدی نژاد همه مجبورند تقریبا یک راه را بروند. مشکلات شهر سر جای خود است و هر کس بیاید باید با همانها دست و پنجه نرم کند. چه رای بدهیم چه ندهیم زیاد فرقی نخواهد کرد. ولی ما برای فرق زیاد قدم پیش می گذاریم. ما انقلاب نمی خواهیم از این لحاظ حق با سید خوابگرد است ولی راست این است که به چیزی شبیه به آن فکر می کنیم و آروزیش را داریم!
در نبود انقلاب و مشابه آن در غیبت حضور موثر ما در وقتی که در چهارراه شکست انگار حیران فروفتاده ایم یک غریزه ایرانی هست که ما را رندانه پیش می برد: آنها (که مقابل ما ایستاده اند که برای هر راه معمول یک مسیر نامعمول درست می کنند) همیشه تسلیم می شوند. درست که آنها ما را به بازی نمی گیرند ما هم اعتنایی به بازی آنها نمی کنیم بگذار در سکوت گل بزنند و هورا بکشند و ما سرد تماشا کنیم. برنده نهایی ما هستیم. ما مردم ایم. تمام عمر انقلاب شاهد است که ما آنچه را خواسته ایم جلو برده ایم. این راهی است که آموخته ایم و واقعا آنقدرها فرقی نمی کند که خاتمی باشد یا احمدی نژاد. خب فرقهایی می کند اما از این منظر که می گویم نه. وانگهی انتخاب ما همین است. یک روز خاتمی یک روز احمدی نژاد. انتخاب انتخاب هم که نه. خب طرف با چراغ خاموش می آید. ما هم راهی برای مقابله نداریم. نه که نداشته باشیم. داریم اما خب قبول کنیم که همچین قوی هم نیست. بالاخره نمی تواند حق ما را بگیرد و به کرسی بنشاند. در این وضع که خاص ما ست خب انتظار رفتاری که همه جای جهان (دست کم جهانی که ما به ان چشم داریم) انتظار می رود معقول نیست. با رای چیز مهمی جابجا نمی شود. دست کم نه با این جور رای ها. با این تنور سرد. حوصله اش را هم نداریم. بعد هم اینکه راههای دیگری هم هست. راه رندانه ایرانی. راهی که از صندوق رای نمی گذرد. راهی که نمی شود در شمارش اش تقلب کرد. نامزدهاش را رد صلاحیت کرد. علیه شان شبنامه پراکنی کرد. نشد این و آن را از اینجا و انجا آورد برای رقیبانش رای جمع کرد. راه ایرانی ارزش بازشناختن دارد. راهی که اختراع این مردم است در مقابله با هر چه زور است و بی انصافی است و قدرت مداری است و رها نکردن صندلی به هر قیمتی است. این البته اسم اش دموکراسی نیست. اما مردم ایرانی آن را تمرین کرده اند. در خانواده و مدرسه و اداره و جامعه.