چرخه مدار صفر

مرگ صدام برای من نمودار سالها فرصت سوخته و از دست رفته است. سالهایی که او از مردم خود سوخت و از ما ایرانیان. به خاطر رهبرانی چون صدام است که ما مردم مدام باید از صفر شروع کنیم. رهبرانی چون صدام سالهای سال را به اشتباهات مهلک و تکرار آن تلف می کنند و نسل ها را به باد فنا می دهند. مرگ با چوبه دار برای کسی چون صدام کوچکترین مجازات است. هیچ است. درست مثل دوره زمامداری شان که هیچ بود. هیچ در هیچ. و این هزارها هزار دریغ است. دریغ همه آنها که زخم ایشان خوردند یا جانشان را دادند. رهبرانی مثل او چنان خسارتهایی به فرهنگ و سیاست و مردم ما زده اند که با هیچ مجازاتی قابل جبران و استیفا نیست. ما آنها را می کشیم و این اوج ناامیدی ما ست از آنها که عمرهای ما را سوختند زندگی های ما را تلف کردند شادی را از ما دریغ داشتند وطن را از ما گرفتند و ما را آواره ساختند متفکران مان را دهان بند زدند یا گوشه زندان پوساندند. صدام تا بر اسب قدرت سوار بود هیچ مرزی نشناخت و هیچ کاری برای مردم خود نکرد. 

با رهبری چون صدام مردم امکان هیچ انباشت تجربه ای ندارند. هیچ راهی به جلو نمی روند. مدام بر مدار صفر می چرخند. ناامیدان وسوگواران. زندگی در عراق امروز توفان اتلاف عمر و جان است. اتلاف عظیم و به حساب نیامدنی. توفانی به جا مانده از عصر صدامی. رهبرانی که گرهی نمی گشایند. کارشان گره بر گره زدن است و کور کردن گره هایی که هست. پریشان ساختن مردم.

تنها فرق فارق دموکراسی با استبداد همین جاست. در دموکراسی عمر کسی تلف نمی شود. هر کسی قادر است پیش برود. اما نظامی برای چرخیدن به دور خود وجود ندارد. انباشت سرمایه های مادی و معنوی هست. همین انباشت است که مملکت را زنده و امیدوار و انسانی نگاه می دارد. کسی جانشینان احتمالی خود را از بین نمی برد. کسی نمی تواند خود را اول و آخر همه چیز بداند. فروتنی است که در استبداد غایب است. سهم تک تک مردم و نخبگان است که محفوظ است. سهم زندگی در وسیعترین معنایش. مشارکت و رقابت ریشه کن نشده است. نقد جاری است. زبان ها را نمی برند. عقل کل وجود ندارد. خدایگان مرده است. هر چه هست از آن مردم است. هر روزی راهی اختراع می شود که مردمانه است. از مردم شروع می شود و به مردم ختم می شود. کسی آقا-بالا-سر مردم نیست.

رهبرانی مثل صدام اند که ما را عقب می اندازند. از جهان دور می دارند. حصار دور ما می کشند. ما را بی تاریخ می کنند. تاریخ ما را ناچیز می کنند. ما را به مردمانی تبدیل می کنند که باید به کشور ایشان حمله کرد و اداره شان کرد.

رهبرانی چون صدام بازیچه اند. بازیچه شهوت سیری ناپذیر قدرتی کور و بی مهار. بازیچه طرح و توطئه بازیگران جهانی. مسخرگانی که خود را خدایگان می انگارند. بیچارگانی که کلید همه چاره ها در زندانهاشان است و در قدرت سازمان امنیت شان و ارتش و اسلحه شان.

پروسه رهایی از صدام پروسه ای سخت و دردناک و پر آشوب است. چیزی که باید از آن به خدا پناه برد. به مردم پناه برد. مردم را تقویت کرد. هیچ راه دیگری وجود ندارد. ما باید بتوانیم عمرهامان را از دست اتلاف ایشان نجات دهیم. شادی هامان را. عمر به شادمانی گذراندن عمر بی ترس گذراندن این است آنچه گوهر بازگشت به مردم است. همه نقدهای دموکراسی در پای این محصول دموکراسی هیچ است. زندگی بدون شادی به هیچ نمی ارزد. 

مطالب دیگر

استاد فلک دولتمند خال

به لایق شیرعلی خیلی علاقه داشت. در شعر مولوی غرق بود. به نازکی های زندگی مردم خود سخت آگاه بود. گرفتارش بود. میان جنگ و

افسانه هر ملیت یک دولت

صداهای قومیت‌گرایانه در ماه‌های اخیر بیشتر از همیشه شنیده می‌شود؛ صداهایی که رسانه‌ها و سیاست‌های معینی آن را بازتاب می‌دهند و طنین اغراق‌آمیزی به آن