من هم معتقدم که آمریکا به دنبال دردسر تازه ای (مانند عراق) در خاورمیانه نیست و هدف کنونی اش در آینده ی قابل پیش بینی سقوط نظام سیاسی در ایران نیست. گرچه این به آن معنا نیست که روزهای آینده برای دولت ایران و دولتمردان ایرانی از دردسر خالی است. علی حیدری در این نوشته بهترین استدلال در این زمینه را مطرح ساخته است. روزهای آینده این استدلال قوت خود را بیشتر نشان خواهد داد:
در افغانستان هم سیاست مشابهی به کار گرفته شده البته با محوریت ناتو: افزایش توان سرکوب شورشیان و تجهیز کردن دولت مرکزی. بخش دیگری از این تغییر استراتژی مرتبط با سخت گیری بیشتر در مقابل ایران است. کاهش تجارت بانکهای خارجی با ایران، تاثیر در افزایش ریسک مبادله و سرمایه گذاری در ایران، افزایش توان نظامی امریکا در پایگاههای منطقه، فرستادن ناو به منطقه، تنبیه شرکتهای طرف معامله با صنایع موشکی ایران، سخت گیری در تحریمهای مرتبط با توان هسته ای ایران، انتقادات صریح از عملکرد ایران در عراق، فشار بر گروههای شیعی (مانند دولت کنونی عراق) برای جدایی سیاسی از ایران، ایجاد صف متحد کشورهای عربی علیه ایران و … در مورد ایران اما اتفاق نظر وجود ندارد که مقصود امریکا چیست؟ اکثر تحلیلگران اینها را نشانه هایی برای آغاز رویارویی جدی با ایران میدانند. جنگ یا شبه جنگی برای ساقط کردن حکومت ایران.
برعکس، من گمان میکنم نقشه امریکا برای ایران به هیچ عنوان ساقط کردن رژیم ایران نیست. مشکل اصلی ساقط کردن حکومت نیست، مشکل اصلی خلا قدرت بعد از سقوط است. چیزی که در عراق هم فاجعه آفرید و در ایران شدیدتر خواهد بود. حفظ همین رژیم برای ثبات منطقه مهمتر از ساقط کردن آن است. تنها کاری که باید کرد مهار اقدامات و تاثیرات ایران است.
اینبار به نظرم گروهی کاملا هوشمند و واقع گرا در سیاست خارجه امریکا تصمیم میگیرند. حذف کامل تفکر نئومحافظه کاری در سیاست خارجه امریکا، ورود مشاور جدید امنیت ملی (و مشاوران) و وزیر دفاع و تحول وزارت خارجه، تغییر نماینده در سازمان ملل، تغییر کادر سیاسی امریکا در منطقه و … چرخشی به این سرعت و با این شدت کمتر اتفاق می افتد. سیاست فعلی امریکا نه تنها بهتر از سال گذشته است بلکه بهتر از تحریمها و مهار ناموفق زمان کلینتون است.
دیگر صحبتی از تحریک اقوام ایرانی، دعوت از لس آنجلسی نشینان، امید بستن به اصلاح طلبان، صحبت از نامشروع بودن رژیم ایران، سخن از ساقط کردن رژیم ایران و … نیست. بحث ساده تر شده است: انزوا و تحلیل توان ایران در بلندمدت. شاید بتوان تشبیه کرد به استراتژی امریکا در مقابل شوروی در زمان ریگان. امریکا از قدرت بالاتر اقتصادی، سیاسی و نظامی استفاده میکند تا از سویی رقیب را وادار به مسابقه ای با چشم انداز روشن برای امریکا کند که منجر به عقب نشینی رقیب خواهد شد، از سوی دیگر با منزوی ساختن رقیب به تحلیل توانش امید خواهد بست و نقش رقیب را حتا با وجود سلاحهای پیشرفته در تعاملات جهانی کاهش خواهد داد. کشوری مانند کره شمالی که حتا قادر به سیرکردن شکم مردمانش نیست یا مثل شوروی که در اقتصادی ناکارا دست و پا میزند حتا اگر مجهز باشد تهدیدی برای امریکا نیست.
برای کوتاه مدت باید به ایران نشانه های آشکاری از قدرت امریکا و مصمم بودن این کشور فرستاد تا در مواردی که برای امریکا حساس است، عقب نشینی کند (مانند کند کردن برنامه تسلیحات هسته ای یا مداخله کمتر در عراق) و برای بلندمدت باید توان داخلی ایران و اثرگذاری خارجی آن را کاهش داد. توان ایران با وارد شدن در رقابت با امریکا و نیز کاهش شدید سرمایه گذاری در نفت و گاز تحلیل خواهد رفت (هدفی که امریکا امیدوار است انجام دهد). اقتصاد بیمار ایران هم به این روند کمک خواهد کرد.
در داخل امریکا هم دیگر صحبت از ارتش آزادی بخش (تز دولت بوش)، زراد خانه دموکراسی (تز ترومن)، ارتش بسط دهنده ارزشهای امریکایی، تغییر برای دموکراسی، دفاع از حقوق بشر (کارتر) و … نیست. امریکا بیش از پیش به زمان بوش پدر و ریگان نزدیک شده، امریکا به عنوان رهبر مقتدر اما محافظه کار و واقع گرا.