امنیت مکانیکی و امنیت الکترونیکی

سعید در فل سفه مطلبی نوشته در باره حجاب و امنیت که من چند کلمه ای در باره یک پاراگراف آن می نویسم. او می گوید:”امنیت برای انسانها در هر مکانی و زمانی مسئله است. اما همه‌ی جوامع به شیوه‌ی یکسانی با این مسئله برخورد نمی‌کنند. مثلاً، وجود ناامنی، در امریکا، سبب آن نمی‌شود که کسی برای خانه‌اش دیوارهای بلند بکشد، شیشه‌های پنجره را با نرده‌های آهنی بپوشاند، بر فرمان خودروی خود قفل و زنجیر بزند، درهای چوبی آپارتمان را با حفاظی آهنی بپوشاند و زنجیری بزرگ با قفلی آهنی بر آن آویزان کند! چندین پرده بر پنجره‌ها آویزان باشد

آن صد دلار لعنتی

نوشته علی ماندگار بعد از ظهر یکی از روزهای داغ تیر ماه ۷۸ در دفتر خبرگزاری رویتر در تهران ، یک عکاس ایرانی ( … ) ، که در جستجوی کار با حقوق ارزی بود ، عکس احمد باطبی با پیراهن خونین او را بر روی میز جاناتان لیونز خبرنگار موسسه رویتر گذاشت . لیونز سعی کرد خود را نسبت به عکس مزبور بی تفاوت نشان دهد و گفت حاضر است عکس و کلیه حقوق آن را با قیمت ۱۰۰ دلار خریداری کند. البته اضافه کرد که اگر رویتر از عکس های تو خوشش بیاید ، تو را استخدام خواهد

لاله سیاه

در ماورای عشق تنفس می کنم در فضایی که اشیا رنگهای عجیب می گیرند و غزل به کتیبه ای سنگی در زبانی خاموش تبدیل می شود زیر خاک ماهی های طلایی کوچک به ریشه های بوته نزدیک خیره مانده اند در اینجا نه تاریکی اندوه است و نه عصرهای بیتابی و روشنایی صبحی تازه دمیده بی هیچ شتاب آرام آرام دامن می گیرد از دور دستها هنوز زنی با صدایی محزون می گوید “باید باید باید دوست بدارم” و از صداش لاله ای سیاه جایی خارج از چهار فصل روییده است. از : هزاره سوم

سرپیکو

فیلم “سرپیکو” را می بینم. شاید بنوعی یادآور آرمانهای فراموش شده نسلی شورشی است که در دهه ۶۰ و ۷۰ میلادی همه جای جهان میدان فعالیت اش بود. نسلی که من هم از آخرین نماینده های آن متاثر شدم و هنوز هم نتوانسته ام گریبانم را از نوع بینش و منش آن رها کنم. برای همین تنهایی سرپیکو را و سر ناآرام او را در جهت مبارزه اجتماعی درک می کنم. اما آنچه روزها پس از دیدن سرپیکو آزارم داده است یا مشغولم داشته این است که ما نسل ایمان بودیم و عشق و ایثار و رسالت . بدون اینها

شکستن اقتدار پدران

می خواستم از یادداشت های چهار سال پیش خود در حال و هوای تیر ماه ۷۸ چیزهایی را نقل کنم. خوب است که گاه چهره خود را در آیینه تاریخ نزدیک و دور ببینیم. اما آن یادداشتها حالیه با من نیست. در فرصتی دیگر شاید پاره هایی از آنها را اینجا نقل کردم. اما می توانم به یاد آورم که چه روزها و ماههایی می گذشت. مردم هنوز پر امید بودند به اینکه تحولی ایجاد خواهند کرد. چهره جامعه جوان ایران پرخون و پرنشاط بود. اما خیلی زود توهم زدایی شد. کار به این آسانی ها هم نیست. ما جوان

آینده از آن کیست؟

روزی دراز گذشت که به شبی پرگفتگو ختم یافت. کنفرانس دموکراسی برای ایران جمع خوبی از روشنفکران خارج کشور را دور هم جمع کرده بود. از آشوری و آجودانی تا پرهام و طهماسبی و بهبودی و دستمالچی. گروه چپ ها هم از طیف های مختلف. بهنود و نگهدار را هم دیدم که در جمع مستمعان بودند اما ساکت ماندند. حرف هایم را از آنچه گذشت جداگانه خواهم نوشت اما برایم جالب بود که که دیدم به روشنی فاصله ای افتاده است میان بچه های قدیمی چپ و واقعیت های سیاسی ایران در نظر و اندیشه عمل. چپ ها زیاد حرف

سردبیر خودم

با سعید که فل سفه را می نویسد دوشینه گفت و گو می رفت. سعید مرد آکادمی است و نگران خطا و لغزش. میان صحبت ها گفت که خوبی روزنامه و مجله این است که سردبیری هست و آدم می داند نوشته اش را یکی دیگر پیش از چاپ می خواند ولی وبلاگ اینطور نیست. ازینجاست که آدم ممکن است چیزی بنویسد و فردا پشیمان شود. پشیمان شدن فردا را حالیا کنار می گذارم. اما این درست است که وبلاگ ها سردبیر ندارند. به نظرم حسین درخشان با آن نام عجیب برای وبلاگش آگاهانه یا ناآگاه به قلب ماجرا اشاره

کرانمندی عقل سرخ و بیکرانگی عقل عاریه؟

همین که گمان می بریم عقل میراثی ما کرانمند است و عقل غربی بیکرانه خود اولین نشانه گریز از خودی است که نمی شناسیم به سوی بیگانه ای که گمان می بریم خواهیم شناخت. آواره میان دو دنیا. عرفان که من می گویم فقط یک پسند شخصی نیست. نوعی روش است در اخلاق و شناخت و در تلائم زیستن با خود و فرهنگ خویش و جهان نو به نو شونده. و این فارغ از تجدد است. به جای تجدد هم نمی نشیند جای آن را هم تنگ نمی کند. حقوق و فلسفه و علوم انسانی هم نیست البته و چنین

خاموش کردن چراغ مولانا

من نخست مایلم توجه دوستان را به قطعه ای جلب کنم از یک خردورز معاصر که جانش را هم کارمایه خرد کرد و در پاکی و صداقتش شک و شبهه نیست اما … بهتر است اما را بعد از خواندن این قطعه طرح کنم: “آن ستایش ها که حافظ از باده کرده و چنین وانموده که باده رازهای سربسته را می گشاید و نادانستنی ها را دانسته می گرداند جز یاوه گویی نیست. هر کسی حق دارد حافظ را تنها به نام این شعرهایش دیوانه یاوه گویی شناسد.” این سخن عاقلانه ای است ظاهرا که بر ستایش باده خرده می

در خدمت و خیانت روشنفکران

صف بندی روشنفکران یک بار دیگر آغاز شده است. با حرف ها و بحث هایی که در مقابل سروش مطرح می شود یاد دعواهای رو در روی و بیشتر پشت سر آل احمد می افتم و بعدها شریعتی. روشنفکران بریده از مذهب و سنت تا اندک ضعفی و تاملی در مباحث حلقه روشنفکران دعوت کننده به سنت و مذهب می یابند یا تردیدی در فضای اجتماعی حرف آنها حس می کنند فکر می کنند وقت مناسبی پیدا کرده اند برای تشدید فضای مقابله با دعوت آنها. حالا تبر برداشته اند به جان عرفان و میراث فکری و فرهنگی عارفان (

چگونه سنت زایا می شود

دوست من مهدی خلجی معتقد است که راهی ازدرون سنت برای شناخت آن وجود ندارد و تنها راه شناخت آن دانش های مدرن است. اصولا به نظر او “هر تلاش فکری که مدرن نباشد محکوم به شکست است”. او فکر می کند که :”اگر سنت ما توانایی انتقاد از خود را داشت، پویا می شد، گره های خود را می گشود، تفکری به سامان می آفرید و در پی آن جامعه ای با سازمان سیاسی و اجتماعی و اقتصادی بهینه و توانمندی می ساخت. فرصت سنت برای این کار چند سده ای است که سوخته است.” ادعای من اما آن

باز هم حافظه تاریخی

حافظه تاریخی هم انبان قصه ها و اوسانه های عوام است و هم حکمت عامیانه ای که مبتنی بر تجربیات تاریخی دور و نزدیک است. چه بخواهیم چه نخواهیم این حافظه وجود دارد و ازآن عامه مردم است اصلا، گرچه نخبگان در آن تاثیر دارند چرا که در شکل گیری وجدان عمومی نقش دارند. تمام آثار شاهنامه ای ما و همان تاریخ بیهقی ما و هزاران کتاب قصه و غزل و حکایت و مثنوی و پند و تاریخ به شعر و به نظم خاصه پرخوان ها از این کتب و نقالی شده ها از این قصص در ساختن حافظه تاریخی

در معنای کفر

نظر محقق داماد در باره کفر داستان کفر و ایمان را دگرگون می کند.در سالهای اخیر نظرات نواندیشانه او و مجتهد شبستری در کنار آرای سروش و دیگر روشنگران دینی نشسته است و چهره انسانی تری از دین معرفی کرده است. من خود طرفدار آنم که قرآن را همچون کتابی از اصل های پایه در شناخت انسان و جامعه از چشم خداوند ببینم. تلقی قرآن چون کتاب کن ها و نکن ها تلقی دیگری است. در معنای کفر بسیار شنیده ایم که مثلا کافر آن است که نبوت را انکار کند یا خدا را قبول نداشته باشد یا اسلام را

مایل هروی

پیام دکتر یاحقی پای مطلب پیشین حسابی پریشانم کرد. تا شب که به خانه بازگشتم حال خود را نمی فهمیدم حواسم پرت بود. چند خبط کاری کردم که به دوباره کاری ناگزیرم کرد. از فکر مایل هروی بیرون نمی آمدم. آخر از دست شدن سوی چشم کاری نه آسان است. آنهم برای مردی مردستان در کار کتاب و خواندن و پژوهش. از دست دادن چشم می دانی یعنی چه؟ آیا مایل نابینا شده است؟ نتوانستم و نمی توانم به خود جواب مثبت دهم. مثل اینکه خبر مرگ عزیزی را به تو داده باشند و نخواهی و نتوانی باور کنی. برای

دو رند خراسانی

امشب یاد دو رند خراسانی کردم. مهدی اخوان که “عاشقانه ها و کبود”ش را می خواندم و نجیب مایل هروی از گوشه گیران سختکوش و خراسان شناس. اخوان مرا برد به سالهای پیش و دورتر و دورتر. نسل او تجربه های شگرف کرد و جهان دیگری داشت. جهان کشف ذهن و زبان نو خیال های نو جسارت های تازه در عشق و سیاست و حکمت رندانه ایرانی. او و شاملو و فروغ هریک مظهری شدند از ما با جامعیتی کم نظیر از همه آنچه ما هستیم از کفر تا دین از غرور تا حسرت از خواهش تا بی نیازی از

معجزه

آیا دوره معجزه به پایان رسیده است؟ می گویند از وقتی انسان متمدن شد “کتاب” فهم شد و دیگر معجزه ضرورت نداشت. چه حرف بی پایه ای! اگر من احساس کنم مثل یک انسان ابتدایی به معجزه نیاز دارم ملموس و نامجرد و عینی و آشکار چه خواهد شد؟ من نمی توانم بفهمم چرا معجزه دیگر نباید صورت گیرد. بخشی از وجود من انگار همواره بدوی باقی می ماند و سرکشی اش و ناپختگی و گستاخی ماقبل تمدنی اش فقط با معجزه مهار می شود. مثل سرد شدن آتش عظیم بر ابراهیم. تازه مگر ابراهیم نبود که مرغان را سر

Forget-me-not

مراقب باشاز اندازه بیشنزدیکتر نیاییترسم که بسوزانیسرپناه سکوت مرا اما چندان دور نیز مرو(برایت دلتنگ می شوم)بدون تو آتشی نیستو من غرق می شوم در لجه های تاریکی ترجمه از : به زبانی بیگانه

سکوت

دانه ای در خاک باغچه ریشه می دواند در سکوتبه انتظار بهارپرندگانیدر قلب تاریکی می خواننددر سکوتنگاه کن به رودخانه سارایووکه می گذرد با درددر سکوت آتش زرتشتمی سوزددر سکوتجنگلهای لبنانبازگشت شاه سلیمان را انتظار می برندزیر چتر سکوتمریم نمی خواهد سخن بگویدروزه گرفته استروزه سکوت در سرپناه سبز خود من گوش سپارده امبه صدای سکوت  از : به زبانی بیگانه (شعرهایی به زبان انگلیسی) هبوط فرشته از مجموعه: مرگ در زندگی

گرایش به نفی

سعید پای مطلب غریزه ارتباط نوشته است: روحانیون نیازی ندارند بنشینند پشت کامپیوتر و مطلب بنویسند و صفحه وب طراحی کنند. آن قدر پول دارند که کسی دیگر این کارها را برایشان انجام دهد. در ضمن کاسبی آنها بدون ارتباط لنگ است بنابراین ارتباط با دیگران برای آنها غریزی است چون نان شان در همین کار است. پس مسئله اصلا به مردم دوستی یا عشق به ارتباط با دیگران وابسته نیست. در واقع سعید می پذیرد که غریزه ارتباط روحانیون قوی است اما دلیل آن را کاسبی آنها می داند و اینکه نانشان در همین ارتباط است. من مخالفتی ندارم

بهار در لندن

باد و باران و تگرگهیچ کس نیست ولی کین همه قافیه را از زمین جمع کند– سهراب سپهری این عکس از اولین مجموعه ای است که در ۱۹۹۸ در اینترنت منتنشر کردم به لطف و تشویق دوست عزیزم جهانشاه جاوید که پیش از همه ما به اهمیت اینترنت پی برد و سایت ایرانیان را پایه گذاشت. لینک هایی به چند مجموعه دیگر هم در لینکستان گذاشته ام که بیشتر به سفرهای من به آسیای میانه مربوط می شود: “مثل نان سمرقندی” و “بهشت تقسیم شده” از آن جمله است.

راه صلح برتر از جنگ

بسیار چیزهاست که ما در باره اسرائیل نمی دانیم. کلیشه های خبری رسانه ها به ما تصویری ارائه می دهد که نشان چندانی از تنوع واقعیت های در جریان ندارد. یکی از تکان دهنده ترین چیزها در ماجرای اسرائیل با فلسطینیان حال و روز خانواده هایی است که فرزندانشان را از دست می دهند ولی از آن تکان دهنده تر آن که گروهی از پدرو مادرهای اسرائیلی تصمیم گرفته اند که با پدرومادرهای فلسطینی متحد شوند و در مقابل سیاست نابود کننده و ضد انسانی دولتمردان خود بایستند. شاید باورتان نشود ولی آنها پدرو مادر جوانانی هستند که دست به

از کوچه شما عبور کرده بود

یک. درد اول او را نمی شناسیداو را که جان به عشقداده استو با گامهای بارانی اشدر کوچه های خیس سفرهای انزواگم شده است. “ای تن سبز دیوارهای کهنه ای که بوی گیاه و خاک می دهید!مرا پناه دهیدچون سرگشته برگی که از خاطرات پاییزی هراسان است.” تنها نصیب تو تماشا بود ای نگاه سوخته! “ای هستی پریشان باد!بر این التهاب فسرده اینک نوازشی.” دو. رو به تهی او را نمی شناسیداو را که گاه عبور به جویباری ساکت می مانستاما تمام روانشتعبیر آبی دریا بود.“تشنه ای نبودو گرنه آبچگونه در حسرت کوزه هاتانسوخت؟” پنجره ها رو به تهی باز

حافظ و حافظه قومی ما

قصد طرح یک بحث مدرسی در باره حافظ را در اینجا ندارم ولی چون گفت و گویی بین من و داریوش رفت در باره حافظ و آنچه درملکوت نوشته است در این باره، گذرا چند نکته ای که به نظرم بنیادین می رسد یا بنیاد نظر مرا در باره حافظ می سازد اینجا می آورم. من آن زمان که “کتاب پاژ” در مشهد به همت دکتر یاحقی در می آمد مقاله ای نوشته ام(: فردوسی و چهار برادر فرهنگی او – در شماره هفتم) که سیری است در تاریخ شعر کلاسیک ایران تا جامی و آنجا توضیحات بیشتری در شرح

آهو

هله ای درد کهن گشته!برکوب به امواجت هر یک هزار دشنهمراتا شاهد یگانه روشنیداوری کندتو قرار از ما می برییا ما بیداد تو بر باد می دهیمدر خان چندمین زورق ما سلطان سهمگنانه دریای تو خواهد شد. یار را بگوبگریزما همچنان اسیر آهوان دو چشم تو خواهیم ماندزمین خانه کوچکی استهر جا که رخت بیفکنی هم سایه تو خواهیم بود. در درد ما دلتنگی ها می سوزنداندوه شرم می برد در درد ماعجیب ترین گل تبسممی شکفد که بادهای عربده برآوردهاز کنار گلبرگ های آن با سکوت و هراس می گذرند. آینه هاتاب نمی آورندهر روزآینه ای می شکندای تبسم

غرقه

گاهدر التهاب لحظه های آبیشیشه دل آنچنان نازک می شودکه می ترسمتصویر عشق از پشت آنبر چشمان نامحرمانآشکار شود. گویی هیاهوی سینه ام چون بانگی بلندبه گوش همگان می رسد. “آیا شنیدید؟”“آیا به چشم چیزی دیدید؟” نه! به غوغای خویش اندرند.هراس را فرو می نهمدوبارهدر انگاره های آبی غرق می شوم. از: ف ص ل حضور

نقد شیوانی بر لوئیس

دوست نادیده ای که مطلب برنارد لوئیس را دیده است این نقد مفصل از انیس شیوانی را در سایت کانترپانچ برایم با ای-میل فرستاده است. خواندن سایت های منتقد آمریکا و رایزنان سیاست هایش می تواند هجوم رسانه ای ایده های سست بنیاد را با ارائه نوعی دگر دیدن ماجرا تا حدودی مهار کند. من ضعف هایی را که ما ملت های مسلمان به آن دچاریم انکار نمی کنم ولی ترجیح می دهم به تحلیل دانشگاهیان غربیان که معمولا رایزنان سیاسی هم هستند به دیده تردید و نقد نگاه کنم هر تحلیلی که بر بنیاد تحقیر ما استوار شده باشد

شهمات

این پیاده می‌شود، آن وزیر می‌شود صفحه چیده می‌شود دار و گیر می‌شود این یکی فدای شاه‌، آن یکی فدای رخ‌ در پیادگان چه زود مرگ و میر می‌شود فیل کج‌روی نمود، این سرشت فیلهاست‌ کج‌روی در این مقام دلپذیر می‌شود اسپ خیز می‌زند جست و خیز کار اوست‌ جست و خیز اگر نکرد، دستگیر می‌شود آن پیاده ضعیف راست راست می‌رود کج اگر که می‌خورَد، ناگزیر می‌شود هرکه ناگزیر شد، نان کج بر او حلال‌ این پیاده قانع است‌، زود سیر می‌شود آن وزیر می‌کُشد، آن وزیر می‌خورد خورد و برد او چه زود چشمگیر می‌شود ناگهان کنار شاه

دست و دهان غربی

برنارد لوئیس به ما اهالی خاورمیانه توصیه می کند که راه آزادی را بپیماییم وگرنه “خودکشی با بمب به استعاره گویایی برای این منطقه تبدیل می شود.” او در مقاله ای با نام “چه خطا رفت؟” که سعید ترجمه کرده و در وبلاگش( فل سفه) گذاشته تحلیلی از عقب افتادگی ما مردم خاورمیانه به دست می دهد و به ما توصیه می کند که غصه خوری و حس قربانی شدگی را کنار بگذاریم، اختلاف هایمان را فیصله دهیم و استعدادها و منابع خود را در مجاهده ای خلاق و مشترک جمع کنیم تا باز خاورمیانه را مرکز عمده تمدن سازیم.

دوران معصومیت

مادر معنای آزادی بود. وقتی نوجوانی را می گذراندم این آزادی همه چیز را دگرگون می کرد. من به تاثیر دوره بلوغ فکری بر دوره های بعدی زندگی بیشتر اعتقاد دارم تا دوره کودکی. مگر آنکه دوره کودکی را تا قبل ۱۸ سالگی بدانیم. مزه آزادی را اگر چشیدی دیگر هرگز بندگانی را قبول نمی توانی کرد. مادر مزه آزادی را به من چشاند. دنیای کوچکی داشتیم اما در آن آزاد بودیم. سینما رفتن جرات می خواست. مادر جرات داشت. به من هم روا می دید که از دایره انذارهای بی معنایی که به اسم مذهب رواج داشت پا بیرون

مولوی خوانی

به سی دی تازه انتشار داریوش و رامش و فرامرز اصلانی گوش می دهم که از رومی خوانده اند. می بینم نوری در جبین این کار نیست. مقایسه می کنم کار آنها را با ترانه های دولتمند خواننده صاحب آوازه تاجیک که از ارادتمندان رومی است. انصافا دولتمند در آفریدن ضرب مناسب و آهنگ دلنشین بر روی شعرهای رومی بسیار پیشتر از گروه سه گانه خواننده هایی است که یاد کردم. برای خواندن از شاعر بزرگی چون رومی چیزی بیشتر از یک گرایش ساده و دسترسی به ساز لازم است. همدلی با مولانا و روحیه مناسب این همدلی هم شرط