دن کیشوت

بر فرشی از خون و جسد گسترده سفره شن و تشنگی سلام آقای سروانتس! و اینهمه مجنون کشته لیلایشان باران بود از جشن خون شغالها و باد نصیبی بردند تمام. مگس ها شیرینی جان تو را مکیدند و رقصیدند و جفتگیری کردند قلب تو خون نداشت ای شادمانی وقتی که من سوختم سلام آقای سروانتس! نک مرا به خود بخوان ای تن سپید تب خاک دوست داشتنی نیست ذهنم پر از ستاره است هر ستاره از آن یک نفر ستاره های خاموش. شب بر کدام پهلو خفته بود که همچون مرگ باد کرد و بویناک شد و اینهمه چشم بر

لنی ریفنشتال

برای من لنی ریفنشتال Leni Riefenstahl مظهر زنی اعجوبه بود. کاری ندارم که اینجا هر وقت از او یاد می کنند به یادها می آورند که او برای هیتلر فیلم ساخته است. و فراموش می کنند که اندیشه ای در آن دوران وجود داشت که در هیتلر نوعی از بیان خود را یافت و نه ریفنشتال که هزاران روشنفکر و نخبه جامعه آلمانی در تحقق آن می کوشیدند و با صدها هزار تن از مردم ژرمن و غیر ژرمن حمایت می شدند. آنچه در فیلم های ریفنشتال می بینم خلق حماسه ای از کار و ستایش تن و نیرومندی است.

ریاضت در اقیانوس

دوستانم نگران شده اند که بر من چه رفته است. هیچ. شقشقه هدرت. گاهی جز آنکه بنویسی چاره ای نیست. وقتی نوشتی فارغ شده ای. حال آرامم. می خواهم آرام هم بمانم. گفتم که. من نا امید نیستم که همان دم که تیغ بر گردن اسماعیل گذاشته اند که قانون است و حکم لایتغیر، بدائی حاصل می شود و با قربانی کردن گوسفندی قربانی کردن اسماعیل منسوخ می شود. امروز به فکر دوستی بودم که روی آب های اقیانوس هند چهار هفته ای است که دریا می نوردد و فیلم می گیرد. شرایط از دور زیباست ولی در آن قایق

نه قربانی نه قهرمان

دست و دلم به نوشتن نمی رود. اگر ننوشته ام از این است. ذهنم پر است از حرف و سخن اما جایی مشغول است یا آزرده است. وبلاگ های مورد علاقه ام را بار دیگر مرور می کنم. هر کسی به شیوه ای فعال است. از شکراللهی در وبلاگ عالی خوابگرد با مطالب خوب و لینکدانی پر و پیمان تا رفیق نادیده تازه مصطفی قوانلو قاجار که تازه همین چند روزه وبلاگی راه انداخته که در آن به خبر نویسی و سبک شناسی آن پرداخته. سعید مستغاثی، بهروز تورانی، پیام فضلی نژاد سینمایی نویس های خوب و با سلیقه که

حریم امن

چند شب پیش خواب عجیبی دیدم. فکر کردم اتفاقی می افتد. وقتی دیروز خبر انفجار نجف را شنیدم و آن قتل عام به شیوه قرن بیست و یکم را شوکه شدم. کشته شدن باقر حکیم مرا سخت به فکر فرو برد. کسانی که او را کشته می خواستند باکی نداشته اند که همراه او دهها نفر دیگر هم به قتل آیند. روزگاری نجف و مکانهای مقدس بشری حرمت داشتند حتی نزد جانیان و آدمخواران. نجف که سهل است حتی یک مسجد کوچک دور افتاده هم حرمت داشت. حرمتی که کسی آن را زیر پا نمی گذاشت. حالا در روز روشن

اصالت شهرت، اصالت اعتبار

رسیدن به شهرت آسان است. اما به دست آوردن اعتبار، نه. برای رسیدن به شهرت همه جور راهی هست، اما برای رسیدن به اعتبار فقط یک راه: کار، کار، کار. آنکس که در پی شهرت است به فردا اعتقادی ندارد، حتا اگر آدمی باشد عمیقاً مذهبی. و آنکس که در پی اعتبار است، اعتقاد دارد به روز داوری ، حتا اگر آدمی باشد عمیقاًًً لامذهب. – رضا قاسمی، الواح شیشه ای

و یبقی وجه ربک

دلم می گیرد که یکباره این پل ارتباطی قطع می شود سه چهار روزی گم و گور می شود و وقتی هم که بر می گردد نوشته هایت را بلعیده است. حالا نزدیک به ۱۵ نفر در این حلقه می نویسند. همه آنها صفحاتی و نوشته هایی را از دست داده اند. بعضی از آنها قابل جبران نیست. شعر یا داستان یا یادداشتی بوده که از آن کپی نداشته اند. فقط می شود حیف خورد. مثل زندگی وقتی تمام می شود. گاهی فکر می کنم از این حلقه بیرون بروم و جایی برای خودم دست و پا کنم. ولی فقط

چرخ و فلک: دیدار با دولتمند خال و رقصندگان چرخنده تاجیک

بالاخره فیلم مستندی که از یک سال پیش درگیر تولید آن بودم به پایان رسید. چرخ و فلک اولین تجربه من در کار مستندسازی بود و شاید اگر موسیقی دولتمند خال نبود و مهری که تاجیکستان و تاجیکان در دل من دارند این فیلم هرگز ساخته نمی شد. این فیلم سرمایه بزرگ تاجیکان و بل فارسی زبانان را موضوع کار خود دارد که رقص و موسیقی باشد. در هیچ بخش دیگری از سرزمین های فارسی زبان رقص و موسیقی چنین دلیرانه و با اصالت با حیات اجتماعی مردم آمیخته نیست. تاجیکان یک تنه این میراث قرون را برای همه ما

زبان مساله ای شخصی نیست

در مطلبی که من در باره زبان نوشتم چند نوع استدلال مطرح بود که پایه همه آنها این است که نمی توان آموختن زبان را تنها با خواست و پشتکار فرد آموزنده تحلیل کرد و چون نقص زبانی در کسی یافت شد او را به عدم پشتکار و عدم تمایل متهم ساخت. اما عجب آن است که دوستان من باز از همان راه قدیمی رفته اند و داریوش نوشته است که گویا من ماجرا را پیچانده ام تا ناتوانی خود و دیگران را توجیه کنم ( نگاه کنید به نظرها پای مطلب پیشین). من بار دیگر توجه دوستان را به

کرم ها و غول ها

این روزها مرتب به غول زبان فکر می کردم و بهانه اش هم اشاره داریوش بود به کدیور و مساله زبان انگلیسی تحت عنوان تهیدستی فقیهان. می خواستم چیزی بنویسم. اما گرفتار کرم اینترنتی شدم. تا از شر این کرم خلاص نشدم به کار غول نتوانستم رسیدگی کنم. حالا هم مطمئن نیستم در همان حالی هستم که روزهای گذشته بودم چون آن تب و تاب نوشتن ابن الوقت است. از تب افتادی نوشته سرد جلوه می کند. ولی اشارتی می آورم تا بعد و فرصتی دیگر که شاید همین فردا باشد و شاید تا کی ها هم دیگر فرا نرسد…رام

وبلاگ: سگالش در حضور دیگران

مسعود بهنود را دیدم. می پرسید که در باره بستن بخش نظرات وبلاگش چه فکر می کنم. بخش نظرات وبلاگ او همیشه از دیدگاههای مخالف و موافق پر بود. حالا آن را بسته است. می گفت که به اکراه این گزینه را انتخاب کرده است. از تعدد کسانی که در چهار خطی که می نویسند چهل تا ناسزا به این و آن و زمین و زمان نثار می کنند. شیوا راه دیگری انتخاب کرده و آن فیلتر کردن نظرها ست. می گوید برنامه ای نوشته که روی کلمات معینی حساس است و پیام حاوی آن را به محض وصول پاک

مهر لعنت

شقاق اجتماعی ما تا آنجا عمیق شده که دیگر حتی تحمل دکتر سروش را هم نداریم. شاید هم من اشتباه می کنم و دوستانی که بر سروش می تازند همیشه در همین موضع بوده اند. ولی ظاهرا نتیجه یکی است. ما دیگر تحمل او را هم نداریم و این را به صد زبان از استدلالی تا پرخاشجویانه بیان می کنیم. من نمی توانم تاسف خود را پنهان کنم.دوستان من چنان از سابقه حرف می زنند که انگار خود هیچگاه زهر پرونده سازی و به رخ کشیدن سابقه شان را در گزینش ها و ملاقات امنیتی ها و گوش کشی ناصحان

شهر هشتم

سبوح قدوس ربی و رب الملائکه و الروح .سبوح قدوس ربی و رب الملائکه و الروح ..سبوح قدوس ربی و رب الملائکه و الروح …سبوح قدوس ربی و رب الملائکه و الروح ….سبوح قدوس ربی و رب الملائکه و الروح …..سبوح قدوس ربی و رب الملائکه و الروح ……سبوح قدوس ربی و رب الملائکه و الروح …….سبوح قدوس ربی و رب الملائکه و الروح ……..سبوح قدوس ربی و رب الملائکه و الروح ………سبوح قدوس ربی و رب الملائکه و الروح ……….سبوح قدوس ربی و رب الملائکه و الروح ………..سبوح قدوس ربی و رب الملائکه و الروح …………سبوح قدوس ربی و

فاشگویان حلقه ملکوت

حسین درخشان که بر همه وبلاگیون ایرانی هم فضل تقدم دارد و هم به گردنشان کلی حق نکاتی در باره حلقه ملکوت آورده است که من لازم می بینم ایضاحی در باره یکی دو نکته او بیاورم. او می نویسد معلوم نیست چه کسی پشت این وبلاگ ها ست. به نظرم این سخن توهین آمیزی است. اولا نام قلمی داشتن یا مستعار به حلقه ملکوت منحصر نیست و می توان صدها وبلاگ را برشمرد که نویسندگانشان ترجیح می دهند از نام اصلی خود استفاده نکنند و هر کدام برای خود دلیل یا دلایلی دارند و تعیین درست و نادرستش هم

Body language

چشم های درخشان، رنگ هایی زنده اما بدنهایی کج و معوج. این اولین دریافت بیننده کارهای پانته آ کریمی نقاش ایرانی مقیم بریتانیا ست که نمونه هایی از تابلوهای عریان اش در سایت ایرانیان انتشار یافته است. کارهای او آگاه یا ناآگاه بدنهایی را تصویر کرده است که خود را پنهان می کنند. آنچه که دشواری بیان ما را از بدن واگو می کند. بدنهایی که آنقدر تمایل به پنهان شدن دارند که گاه در خطوط دیگر اشیاء اتاق گم شده اند. بدنهایی که حالتهاشان به جای آنکه شادی عریانی را بازتاب دهد انعکاس اندوه حجابهای ماست. بدنهایی که زوال

گنج قارون

بهروز تورانی شکل و شمایل تازه ای داده به فانوس خیال و بحث جالبی مطرح کرده در باب ارزش های غیر سینمایی گنج قارون و چند فیلم دیگر که در واقع نگاهی جامعه شناختی به سینمای ماست. سینما به اضافه موسیقی و منظورم ترانه هاست از راههای شناخت دست اول جامعه است که از آن کمتر بحث شده. حال اگر از سینما تا اندازه ای بحث شده باشد از ارزش ترانه ها در این باب گویا اصلا بحثی نشده است. بهروز از ترانه های ایرج یادی آورده است که از خواننده های پر طرفدار ایران بود و شاید هنوز هم

سکوت خداوند

امشب به امر قدسی فکر می کردم. فکر می کردم امشب چیزی در این باره خواهم نوشت. در باره تقدس و متن. ویدیوی مصاحبه جهانبگلو با بیژن جلالی را هم می دیدم. در باره خدا که صحبت کرد گوش هایم تیز شد. گفت که تا ۵۵ سالگی اندیشه در باب خدا از محورهای ذهن و فکر او بوده است. و گفت که او به اولوهیتی در جهان قائل است. فکر کردم من هم تا ۵۵ سالگی هنوز با این اندیشه بالا و پایین خواهم شد؟ و فکر کردم که بیژن جلالی چه صداقتی داشت در طرح این موضوع. روشنفکران طوری

نمونه نثر امروز افغانستان

ما ایرانیان، افغانان و تاجیکان یک زبان داریم اما زبانهای ما در حیطه سیاسی خود هر یک جداگانه رشد کرده و می کند. از این است که میان این حیطه های زبانی فرق های فارق افتاده است. هر یک از این زبانها امکاناتی از فارسی را رشد داده که دیگری به آن نرسیده یا آن را دور زده یا تاریخی کرده است. زبان زنده فارسی همه این امکانات است و نه فقط آنچه که ما در ایران می شناسیم. در زبان افغانان و تاجیکان ظرافت ها و شیرینی ها هست و کژی ها و کاستی ها که از دانستن و

از جهان بی نهایت تا حیاط مدرسه افغان

به داریوش ملکوتی که تازگی ها به مقام سلطانی بسنده کرده و ملک بر ملکوت برگزیده گفته بودم که فکری باید کرد از برای یک سبد روزانه لینک که اگر آدم مطلب جالب و تازه ای می بیند آنرا از طریق لینک دادن معرفی کند به دیگران. کار خوبی که خوابگرد و آدم و حوا و هودر هم می کنند. هنوز در میان گرفتاریها به آن نرسیده. اما حال که لینک مطلب بهنود را گذاشتم خوب است به دو مطلب دیگر هم اشاره کنم. یکی شمار بیشمار ستارگان که در بی بی سی آمده بود و خیلی خواندنی و خیال

این داغ که بر دل خونین نهاده ایم

مسعود بهنود مطلبی نوشته است در نقد نامه دکتر سروش به خاتمی: با اجازه با دکتر سروش که به نظرم خیلی خواندنی است هم خود نوشته بهنود و هم نظرات خوانندگانش که روی همرفته جانب سخن بهنود را گرفته اند و در عین حال هر کدام حرف تازه ای به این نقدها که بر خاتمی می شود افزوده اند.

قرن بیستم- یک طرح امپرسیونیستی از چشم اندازی بی نهایت متنوع

قرن بیستم قرن همگانی شدن بود برای ما. همه چیز از میل به همگانی شدن شروع شد. اول تب آموزش بود که فراگیر شد. در انتهای قرن ما همچنان مردمی بودیم مشتاق آموختن. اگر کم آموختیم و بقاعده نیاموختیم و آموزش ما راه به تحولی که می خواستیم نبرد در عوض بسیار چیزها را تغییر داد. آموزش که همگانی شد تغییر عظیم بافت اجتماعی آغاز شد. طبقه نخبگان و اشراف و خصلت نخبه گرایی بتدریج زوال یافت. ناگزیر بود اما با آن بسیار چیزهای خوب هم زوال یافت. در انتهای قرن ما هنوز قلبا نخبه گرا بودیم اما همه کارهای

ثبت کردن جرم است

گزارش هیات ویژه در باره زهرا (زیبا) کاظمی خیلی خواندنی است از این جهت که چقدر سر در گم است و چرا نتیجه نمی گیرد و باز پرونده را به همان قوه قضا برمی گرداند که همه می دانند قاضی مستقل ادعایی این گزارش در آن نیست. باشد هم دراین پرونده نخواهد بود و راه نخواهد داشت که حیثیت جمهوری اسلامی پیوند خورده به این مرگ و هیچ قاضی ولو مستقلی نمی تواند آن را نادیده بگیرد و نمی گذارند بگیرد حکم مصلحتی خواهد داد مثل گزارش همین وزیران. اما در بین همه چیزهای معمول که در این گزارش هست

زمستانی بود آن سال…

یک شب برفی بود که به برلین رسیدیم. راننده که ما را می برد گیج بود. یا مست شاید. یا عاشق و حواس پرت. ممکن که با عیالش حرفش شده بود. آلمانی ها منضبط اند این نبود. اصلا برلین بعد از قضیه دیوار به هم ریخته است. اخلاق روسی عهد قدیم با آداب غربی درآمیخته معجونی غریب ساخته است. برلین هنوز خلق و خوی روسی دارد. اما شهری است یگانه که آن فیلم وندرس در باره اش هیچ اغراق نیست. برلین … … کجای برلین بودیم نمی دانم اما راننده گفت همین است. گفتم رسیدیم خانه معروفی. اما نرسیده بودیم.

با همه شکستگی ارزد به صد درست

به لطف سایت صبحانه که عمرش دراز باد به این گزارش خواندنی برخوردم از گفتگوی خانمی ناصری نام با نادر ابراهیمی مردی مردستان در ادب و داستان و فیلم و تحقیق: یادم تو را فراموش. خاطره سالها پیش خودم را زنده کرد که در هیات روزنامه نگار و در واقع برای کسب فیض و آشنایی از نزدیک سه شنبه شبی به خانه اش رفتم (این لطف کار روزنامه نگاری است که همیشه می توانی به محضر کمیابان و نادران راه یابی و لذت حضور آنها را با دیگران تقسیم کنی. روزنامه نگاری که آدم شناس نباشد نباشد به). می گفت

یک روز با فیلسوف ایرانی

به هدایت مهدی کاتب کتابچه که از محمد رضا نیکفر سخن گفته بود ( در : نقد فلسفی روشنفکری دینی ) مقاله “ذات یک پندار” را خواندم. از نیکفر مقالاتی دیده بودم اما نمی دانستم فیلسوف است. ولی مهدی می گوید هست. فکر کردم این مقاله فیلسوفانه گمشده ای را به من نشان خواهد داد که می جستم تا ببینم چگونه می توان سحر سروش را باطل کرد یا آنها که مدعی آن اند چه خوانده و می خوانند که سخن های سروش را یاوه و بی معنا می بینند و کوشش او را همه باطل می شمرند. اشتباه کرده

حلقه ملکوت

عباس هم نتوانست در برابر وسوسه وبلاگ مقاومت کند. هر چه نباشد کار نوشتن است کار وسوسه گر نوشتن. و چگونه کسی مثل عباس می تواند در برابر وسوسه نوشتن و دعوت به نوشتن مقاومت کند. او که همه عمر در کار ارتباط برقرار کردن از راه نوشتن و انتشار دادن کوشیده است چگونه از این راه نو چشم بپوشد این ارتباط بی واسطه که هنوز جوهر قلم خشک نشده خواننده آن را خوانده است. مطلب اولی که در حضور خلوت انس نوشته است مرا یاد سالهای انقلاب می اندازد و بیانیه های سیاسی و مقالات مجله کانون نویسندگان و

سه منظره

یک چشمانت را می بوسم که گریسته اند برای عشق لبانت را که سکوت کرده اند برای عشق و گونه هایت را که از عشق داغ است برای دل بیتابت اما چه می توانم کرد جز دوست داشتن تو دو ماه نیمه تمامدر آسمان شب پاییزنیم دیگرش در سرزمین تو می تابداما دل من تمامهمانجالابلای درختانی خانه کرده است که پنجره تو را در قابی سبز گرفته بودند سه سیبی بالای سر ما باغ خاموش قالیچه را شعله ور کرده است بستر ما رو به پنجره ای است که از باران سمرقند خیس است در بهشت کوچک تو مهمان امو

بانوی بهشت ما

سعید امروز سوانح احوال مختصر اما لطیفی نوشته است در فل سفه در باره دنیای اهل اندیشه ایرانی که با اشارت بلیغی به فاطمه دخت نبی همراه است: بانوی بهشت. آنچه او در باره دینداری و بی دینی خود نوشته است شرح حال معنوی همه ماست. فعلا همین اشارت تا بعدتر که باز بر سر این بازآیم.

اگر خاتمی می خواست به نامه سروش پاسخی بنویسد

به نام خدا سیاه نامه تر از خود کسی نمی بینم / چگونه چون قلمم دود دل به سر نرود مکن به چشم حقارت نگاه در من مست / که آب روی شریعت بدین قدر نرود تو کز مکارم اخلاق عالمی دگری / وفای عهد من از خاطرت بدر نرود جناب آقای سروش، من رنجنامه نمی نویسم شاید برای اینکه نمی دانم خطاب به که بنویسم. نومیدی و ناخشنودی شما را درک می کنم اما نمی دانم اگر بار رای میلیونها مردم و آرمانهای آنان بر دوش شما بود چه کرده بودید. من بهرحال نمی توانم ناامید باشم گرچه امیدی

دانشگاه پهلوی شیراز در کابل و دوشنبه

در ظرف یک هفته دو خبر مشابه رسید که آمریکاییها دارند در دوشنبه و کابل دانشگاههایی تاسیس می کنند که آموزش در آنها به انگلیسی است و زیر نظر استادان بین المللی: “اداره توسعه تجارت امریکا در نظر دارد پوهنتون یا دانشگاه امریکایی در افغانستان تاسیس کند. کار مطالعه امکانات تاسیس این دانشگاه با عقد قرار داد آغاز شد. محمد شریف فایض وزیر تحصیلات عالی افغانستان آغاز کار این دانشگاه را زمینه بوجود آمدن رقابت و جلب متخصصین وکادرها از خارج و تربیه کادرهای جدید در داخل افغانستان می داند.” خبر دانشگاه آمریکایی در دوشنبه تاجیکستان از این هم جدی