چای و چشم سیاه و آفتاب
در هتل مجبورم با یک دستگاه قهوه درست کنی که هیچ وقت جوش نمی آید بسازم. حوصله اش را ندارم. چایی میل شده ام. ولی گویا اینجا در بوستون کسی جز قهوه نمی شناسد. وقتی در فاصله یک فراغت دو سه ساعته از کنفرانس، خیابان ماس او ( به شیوه آمریکایی یعنی ماساچوست اونیو!) را به سمت هاروارد قدم می زنم چشمم به یک تی هاوس تر و تمیز می افتد. یک دختر زیبای نمی دانم کجایی که چشم های سیاه شیرازی وشی دارد سخت گیرا و چهره ای گندمگون و موهای لخت مشکی و یک دختر خوش مشرب و