دیدار با حجاریان

دارم ویدیوی گفتگوی حجاریان با معین را تماشا می کنم. تیزهوشی حجاریان چنان است که معین در مقابل اش مثل یک دانشجوی ساعی و درس خوانده جلوه می کند که درسش را با حجب و حیا پس می دهد ولی از تذکرات استاد و راهنمایی او هم بی نیاز نیست. سوالهای حجاریان گاه واقعا سخت است و نامزدی که جرات کند به آنها جواب صریح دهد ظاهرا هنوز به میدان نیامده است! سوالهای او در باره اصل ۱۱۰ قانون اساسی و اختصاص مجلس خبرگان به روحانیون طوری بود که معین نتوانست درست و حسابی جواب دهد. گرچه شاید سوالها جواب را در خود

وقت تغییر گفتمان رسیده استبه تصور من، اصلاح طلبی به شیوه‌ای که از دوم خرداد ۷۶ با ریاست جمهوری خاتمی آغاز شد، با پایان دوران ریاست جمهوری وی نیز پایان یافته تلقی می‌شود. هر نوع ارزیابی که از دوره خاتمی داشته باشیم، به نظرم یک نکته مسجل می‌نماید و آن هم این است که در طول این دوره، ایران به حداقلی از دموکراسی که سطحی از امنیت خاطر را برای منتقدان و مخالفان وضع موجود فراهم کند، دست نیافته است. به نظر می‌رسد استراتژی دوم خرداد که از سوی اصلاح طلبان داخل حکومت دنبال شده ناکارامد و یا به بیانی ملایم‌تر

حداکثرطلبی در سیاست معین

دوستان عزیزی مثل علی اصغر سیدآبادی به من حق بدهید که با توجه به تجربه ناکامی های تاریخ نزدیک در ایران به حرف های خوب و صمیمانه دکتر معین به چشم تردید نگاه کنم. تردید من از بابت حرفهایی که می زند نیست از بابت توان او به فرض انتخاب شدن برای اجرای آنهاست و تناسب ادعا و توان. چند ملاحظه خود را در باره مصاحبه سید عزیز با معین ( دولت بی سانسور) می آورم تا امکان اندیشه بیشتر در باره معین داشته باشیم: ۱ اینکه آقای معین حرفهایی را می زند که پیش از این عادت داشتیم از

شون پن به نماز جمعه می رود

 بدون شرح (فعلا)! عکس از ایسنا نیز:شون پن در تهران: خبرنگار یا خبرساز؟ علیرضا دوستدار پ.ن یکی از دوستان صاحبنظر می گفت در این یک هفته مانده به انتخابات باید منتظر حضور چهره های سرشناس دیگری هم باشیم. ممکن است این تسهیلات ویزایی برای کمک به برخی نامزدهای معین ( با معین اشتباه نشود!) باشد ولی چه بسا نتیجه گزارش های این چهره های خبرنگار/خبرساز چیزی جز آن باشد که انتظار می رود. کمی سربسته شد ولی فعلا همینطوری داشته باشید تا بعد.  

سه دوره از کارهای فاطمه فراهانی در سه گالری از سایت شخصی او گردآمده است. تابلوی برگزیده من یکی از کارهای او در گالری سوم است که کارهای جدیدتر او را نشان می دهد و شادتر است. ولی به طور کلی گرچه دستش روانتر و نقش ها پخته تر شده اند در طول این سه دوره، اما اندوه رنگ ها سر جای خود هست. و سبک اصلی اوست. روایتی محزون از جهان از چشم زنی ایرانی.

دلم برای وطنم تنگ می شود

در باره فوتبال و ما هزار حرف نگفته هست اما از آن میان می گویم فوتبال را دوست دارم چرا که به مردم من شادی می بخشد – شادیی چنان فراگیر و متحد کننده که رهبران سیاسی را وامی دارد با پیام تبریکی خود را در آن سهیم نشان دهند و از قبل این هماوایی سهمی سیاسی برای خود دست و پا کنند. فوتبال معیار ما شده است. هویت ما شده است. پرچم های ایران است که در دستها می چرخد و بر چهره ها نقش می شود. هیچ کدام از نشانه های هویت ایرانی چنین آشکارا با پرچم آمیخته نشده اند. فوتبال یعنی

مرگ یک دورهآن بنکرافت تمثال (icon) یک دوره بود. خودش از اینکه فیلم “فارغ التحصیل” The Graduate  او بر زندگی و آثار و تصویرش سایه انداخته است راضی نبود ولی اگر همین فیلم هم نبود او به شهرتی که به آن رسید نمی رسید و در میان انبوه برندگان اسکار -که پیش از این فیلم گرفت (۱۹۶۲)- گم شده بود. هم فیلم از آثار جسورانه و به یاد ماندنی سینما ست و هم ترانه های فیلم درخشان و جاودانی است. یک دلیل دیگر برای اهمیت دهه ۶۰ در تاریخ فرهنگ غرب. فیلم هایی که نمونه یک دوره باشند زیاد نیستند. فارغ التحصیل تاریخ نو

ما و آمریکا: برای آنها که ندیده اند و اهل امضایندتا به حال حدود ۳۴۰ امضا جمع شده. لادن افراسیابی که اگر به همت او نبود روح ما از این استماع خبردار نمی شد، پیشنهاد کرده که یکروز دیگر هم این پتیشن را ادامه دهیم و فردا به کمیسیونرها فکس کنیم. لادن دست به کار شده و امروز داره با افرادی که شاید هنوز این پتیشن را ندیده باشند (چون اهل وبلاگستان نیستند و روی لیست ایمیل من و علیرضا هم نیستند) تماس می گیره و “مخشون رو می زنه” (اصطلاح رو درست به کار بردم یا خراب کردم؟ باید

آقا، ۱۵ سال حکومت کرده، می خواهد مادام العمر هم حکومت کند. من با این مساله مخالفم  به لحاظ استراتژیک، حرف من این است که تمام اعمال ما باید معطوف به عدم همکاری با حاکم شخصی و مشروعیت زدایی از حاکمیت شخصی باشد. اینها را باید درباره اش حرف زد. قالب عملی‌اش این است که باید تشکل درست کرد، تشکل فراگیر، باید رهبری برایش انتخاب کنید، و بعد به اقدامات عملی دیگر دست بزنید مثل اعتصاب، راهپیمایی، اعتصاب غذا، عدم همکاری…هزاران راه هست. یعنی نافرمانی مدنی؟بله، من الان هشت سال است که از نافرمانی مدنی دفاع می‌کنم. اینها را گفته‌ام،

پیامی برای خاتمی، تاملی برای ما

آقای خاتمی سخنان‌ بزرگی‌ را در سیستمی‌ با تحمل‌ اندک‌ و کوچک‌ مطرح‌ کردند و جمع‌ وسیعی‌ از دانشجویان‌ با اعتماد به‌ این‌ حرفها وارد صحنه‌های‌ بی‌پشتوانه‌ای‌ شدند که‌ سر و کاری‌ جز با فشارهای‌ جسمی‌ و روانی‌ زندان‌ و سلول‌های‌ انفرادی‌ نداشت‌. هر چند نسل‌ من‌ و امثال‌ من‌ (که‌ خرداد ۸۲ برای‌ پنجمین‌ بار در طول‌ عمرم‌ بودکه‌ بازداشت‌ می‌شدم‌ و بازجویی‌ پس‌ می‌دادم‌ و اینک‌ هفتمین‌ سالی‌ است‌ که‌ زندان‌ آقایان‌ را تجربه‌ می‌کنم‌، همانطور که‌ دوست‌ هم‌پرونده‌ دیگرم‌ چهاردهمین‌ سال‌ زندانش‌ را تجربه‌ می‌کند)، و بزرگان‌ و افراد نسل‌ قبل‌ از ما با دعوت‌ و دعوتنامه‌ آقای‌

رئیس جمهور نخست وزیر نیست

سعید لیلاز مدیر و روزنامه نگار خوشفکری است اما نمی دانم چرا در سرمقاله ای که برای شرق (پنجشنبه ۱۲ خرداد) نوشته است به این اظهار نظر عجیب پرداخته که “پست ریاست جمهورى در ایران کمابیش مانند پست نخست وزیرى در فرانسه است و در بسیارى حوزه ها مانند مسائل قضایى، امنیتى، نظامى، انتظامى، سیاست خارجى و حتى فرهنگ دخالت یا اثربخشى ندارد.”   ظاهرا این دوست خوشفکر و عملگرا به آنچه از ریاست جمهوری در حاکمیت دوگانه فعلی باقی مانده نظر داشته است اما این نوع تعبیرات بسیار رهزن است و پوششی بر تناقضات قانون اساسی ایران. بر اساس نظر لیلاز، باید گفت آقای خامنه ای حکم

سمیع نژاد گرفتار دادستانی که در دروغ بستن متخصص شده استاز قبل از تعطیلات عید نوروز مسالۀ آقای سمیع نژاد که خودش را نمی شناسم ولی بارها با پدر رنج کشیده­اش صحبت کرده ام، مسالۀ اصلی کاری من بوده است. هر بار که می خواستم در کنار کارهایی که انجام می دهم چیزی هم بنویسم که یا خودم یا دوستان و یا خویشان ایشان مصلحت اندیشی می­کردیم. اسفند ماه بودکه پدرش نامۀ دردناکی نوشت. آن را برای آقای خاتمی فرستادم، ایشان هم آقای شوشتری وزیر دادگستری را مأمور پیگیری کرد. قبل از عید وزیر دادگستری با آقای مرتضوی جلسه گذاشت.

مشکل کاریزمای رهبر

به نظرم همه چیز در ایران دارد به سمت رهبری آوار می شود. تعبیر بهتری ندارم. اما توضیح آن چیست؟ به نظر من تجربه دوره خاتمی که با فرسایش اصلاحات متکی به رئیس جمهوری همراه بود دو نتیجه روشن به همراه آورده است. یا بهتر است بگویم دو نتیجه که یکی کاملا روشن است و دیگری در حال روشن شدن. نتیجه اول بی اعتبار شدن رئیس جمهور در ساختار فعلی قدرت است که همگان از آن صحبت می کنند اما تنها اکبر گنجی آن را تئوریزه کرده و پایه بحث خود در مانیفست جمهوریخواهی و استدلال اش در تحریم انتخابات قرار داده

آیا در سیاست حقیقتی وجود دارد؟

مراد فرهاد پور در یادداشتی با عنوان گنجی علیه گنجی به نقد مانیفست جمهوریخواهی اکبر گنجی پرداخته است. قصد ندارم با تمام گزاره های او در این نقد چالش کنم اما پرسش هایی را در باره بعضی از آن گزاره ها مطرح می کنم به این امید که هم مباحث گنجی روشنی بیشتری یابد هم بحث فرهادپور گره های خود را نشان دهد. حقیقت ما و حقیقت غرببه نظرم روش برخورد فرهاد پور ارتدوکس وار است. برای او حقیقت ها معناهای واحد روشنی دارند که آن معناها در غرب صورت معین و نهایی یافته است و نمی توان از آنها تعبیر دیگری در

کاندیداهایی که در ایران نبوده اند  از جالب ترین نکات تبلیغات بسیاری از کاندیداها این است که جوری حرف می زنند گویا بیست و چند سالی است در خارج از کشور بوده اند و هیچ مسؤلیتی نداشته اند و اکنون می خواهند با برنامه های کاملاً جدید برای کشور برنامه ریزی کنند. کمتر کسی هم دفاع از گذشتۀ بیست و چند ساله انقلاب را وظیفۀ خود می داند حتی کسی مثل آقای هاشمی رفسنجانی که از روز اول انقلاب تا کنون همواره یکی از دو سه نفر قدرتمند و تأثیرگذار و سیاست گذار کشور بوده اند، بی آن که دفاعی

روش گنجی به نتیجه رسید

اکبر گنجی، روزنامه نگار ایرانی که از پنج سال پیش در زندان به سر می برد، روز دوشنبه، ۳۰ ماه مه، ظاهرا برای معالجه از زندان آزاد شده است. از قول خانواده آقای گنجی گزارش شده است که در ساعات پس از نیمه شب گذشته، ماموران زندان بدون اطلاع قبلی، آقای گنجی را در برابر خانه وی در تهران آزاد کردند اما در مورد طول مرخصی وی توضیحی ندادند. آقای گنجی از روز ۲۰ ماه مه جاری دست به اعتصاب غذا زده و خواستار آن شده بود که از شرایط مشابه سایر زندانیان برخوردار باشد و به وی اجازه داده

علیه استصواب – با کدام قدرت از کدام راه؟

مصطفی معین با یک بیانیه دور و دراز بازگشت و نتوانست “نه” بگوید. گفته است که به “خرد جمعی” تن داده است. خواهیم دید که این تصمیم خردمندانه ترین تصمیم ممکن بوده است یا نه. ولی پیداست که حداکثر خرد سیاسی اصلاح طلبان و قدرت ریسک اصلاح طلبان همین قدر است که در تصمیم معین و در بیانیه او جلوه گر شده است. در باره تصمیم اش حرف تازه دیگری ندارم جز همان که در یادداشت پیشین آورده ام اما بد نیست نگاهی هم به بیانیه معین بیندازیم که لابد آن هم حاصل رایزنی های بسیار و بهر تقدیر نتیجه همان “خرد

معین ملت یا معین مشارکت؟

به نظر من مصطفی معین باید آشکارا شرکت در دموکراسی استصوابی را رد کند. این بازی بازی کسانی که می خواهند آینده ای در ایران داشته باشند نیست. تصمیم او می تواند به نقطه عطفی در جریان اصلاح طلبی تبدیل شود. اصلاح طلبان تا کنون نشان داده اند که در برابر تصمیم های دشوار تا چه حد حاضر به معامله یا کوتاه آمدن اند. تحلیل آن جنبه های مختلف دارد اما برای من به معنای آن است که پایگاه اجتماعی روشنی ندارند یا برای خود ایجاد نکرده اند یا آن را حفظ نکرده اند. بنابرین با قاعده دیگران بازی می کنند گرچه می گویند بازی

روح الارواح اذان ایرانی به روایت خود مؤذن زاده، او در حالی که روزه‌دار بوده ، می‌خواسته است اذانی بگوید تا برای فرهنگ ایران و اسلام یادگاری ارزنده باشد. مؤذن زاده برای ضبط این اذان گوشه‌های مختلفی را می‌آزماید اما هیچ کدام مورد پسندش واقع نمی‌شود تا این‌که مناسب‌ترین گوشه را برای قرائت اذان،‌ روح‌الارواح می‌بیند. مؤذن زاده بارها گفته است: “از ضبط این اثر همیشه یک احساس غرور معنوی در طول سال‌های گذشته با من همراه بوده است و اگر تنها همین ثروت معنوی باقی بماند برای من کافی است”. مؤذن زاده در گفت‌وگویی که با ایسنا داشته است،

باد سرخ

باد سرخ را دیده اید؟ فیلمی کوتاه با معنایی بلند از علی محمد قاسمی با تدوین بهرام بیضایی. در هفته فیلم ایران از کانال ۴ بریتانیا پخش شد. داستانش می تواند روایت چیزی باشد که امروز در ایران دارد اتفاق می افتد. در فیلم که از نظر قاب بندی و هنر تدوین و قصه گویی و ایجاز یک اثر کم نظیر است دختر زیبایی را  می بینیم که در چایخانه ای روستایی کار می کند و علاوه بر آنکه از پس پرده چای می دهد خود تبر به دست هیزم تنور و بخاری و آتش چایخانه را از درخت انداخته ای می

طلا در مس یا در مصر؟

نمی خواستم به مطلب شرق اشاره کنم و گفتگوی جوان کارنادیده و کتاب نخوانده ای با جناب عبدالعلی دستغیب. اما حالا که می بینم شورای گسترش زبان و ادب فارسی هم سوادش به اندازه همین جوانان لاکتاب جویای نام است ناچار می شوم دست کم برای تصحیح “سوات” دوستان بگویم که آقاجان بنده خدا دکتر براهنی یک کتاب دارد مثل کفر ابلیس مشهور به نام “طلا در مس”. کتابی به نام “طلا در مصر” فقط می تواند راهنمای گنجهای زیر اهرام فراعنه باشد نه نام اثری در “نقد ادبی” ایران! درست است که طلا در مس که دستغیب گفته ممکن است مثل طلا

دیوانگی است تا این ساعت صبح پای این فیلم ۱۶۸ دقیقه ای نشستن. اما تجربه ای عجیب و دوست داشتنی بود. مثل خواندن سفر پیدایش تورات. مثل دیدن عصر هابیل و قابیل. ادیسه ۲۰۰۱ اما با غرابت و هوشمندی صد چندان. فلسفه ای تصویر شده از اخلاق ازلی و ابدی آدمی. فیلمی از آن دست که فقط نخبگان واقعی سینما می توانند ساخت. خوشحال ام که به کانادا رفتم و این فیلم درخشان کانادایی را کشف کردم. این از غریب ترین فیلم هایی بود که در عمرم دیده ام. فیلمی بسیار دور از ما و هنوز بسیار نزدیک به ما. از

معین یا رفسنجانی؟ – مساله چیز دیگری است

در باره بازی رد صلاحیت ها و وضع تحقیر کننده ای که برای معین پیش آمده بهتر است منتظر شویم تا دو طرف بازی آخرین برگهای خود را رو کنند. اما تا اینجا روشن است که سیاست فرسایشی هشت ساله علیه اصلاح طلبان ادامه یافته است و اصلاح طلبان با حفظ شرایط موجود راهی برای گریز ندارند و تا در بر همین پاشنه می چرخد مدام بازی خواهند خورد. راه برون رفت جای دیگر است. وضعیت مشابهی را هاشمی رفسنجانی دارد. مشابه از این نظر که مشکل هر دو گروه معینیان و رفسنجانیان تزلزل خاستگاه اجتماعی است. از یک نظر باید گفت این هر

وبلاگی شدن فرهنگ

هادی خانیکی، صاحب نظر در رسانه ها و ارتباطات، جدی ترین حرفهایی را که بتوان از زبان یک مرجع  علمی و همزمان یک مقام بلندپایه در ایران شنید در باره وبلاگ زده است -شرح و تحلیل اش بماند؛ می گوید:  حاملان تحولات بزرگ در ایران شبکه‌‏ مجازی و به طور خاص وبلاگ‌‏ها هستند. در نتیجه مطرح شدن اینترنت را به عنوان رسانه‌‏ای حامل تحول باید جدی گرفت. اینترنت با نگاه رسانه‌‏ای سه مرحله را پشت سر گذاشته است. مرحله سوم اینترنت با همه گیر شدن و مردمی شدن اینترنت رخ داد؛ لایه‌‏های مختلف فکری و اجتماعی در اینترنت حضور یافتند و بسیاری از

 تنور انتخابات سوخت   ۸ سال از دوم خرداد ۷۶ گذشت. بی­شک آن روز یکی از بزرگترین مقاطع تاریخ معاصر خواهد ماند. مردم یکپارچه شدند. همه آمده بودند تا از حق مدنی خود برای تعیین سرنوشت کشورشان استفاده نمایند. دخترها و پسرها تا ساعت­ها بعد از نیمه شب سر چهار راه ها عکس کسی که قرار نبود انتخاب شود را به اتومبیل­ها می­دادند. دبیرستانی­ها بعدازظهر که تعطیل می­شدند با سرویس مدرسه از جلوی ساختمان ستاد آقای خاتمی رد می­شدند تا بوق بزنند و نشان دهند که می­خواهند «کس دیگری» رئیس جمهور شود. وقتی این آقای متفاوت به شهرستان­ها می­رفت تا بگوید کاندیدا

فیلسوف “خاطره جمعی” به خاطره پیوست

از پل ریکور برای ما چه باقی می ماند؟ ما ایرانیان. او فیلسوف انسان بود یا بگویم الهیات انسانی. یا نه بگویم تاریخ انسان شدن انسان. پل ریکور که تربیت مذهبی پروتستان داشت، یتیم جنگ اول جهانی بود و زندانی جنگ دوم جهانی. او همواره در برابر فراموشی ایستاد و نشان داد که چگونه تاریخ می تواند تحریف شود یا یکجانبه روایت شود یا فراموش شود. او را فیلسوف فراموشی توان گفت. یا فیلسوفی علیه فراموشی. برای من اهمیت ریکور در نگاه مردمشناسانه او ست. نگاهی که از تفسیر هوشمندانه متن (هرمنوتیک) بهره می گرفت تا نشان دهد انسان چگونه انسان

اگر خطا نکنم این مجموعه عکس از زورخانه که در ایرانیان دات کام آمده است تنها مجموعه ای است که یک زن عکاسی کرده است. مهرانه آتشی که اصرار داشته در همه عکس ها رد پایی از خود در حال عکاسی باقی بگذارد و در بعضی عکس ها با گذاشتن خود و مردان باستانی کار در یک کادر کاملا بر این نظر صحه گذاشته، در مجموع “سکسی” ترین عکس های زورخانه ای را عرضه کرده است. فکر می کنم دلیل اش آشنایی زدایی قوی حضور زنی جوان و جسور در گود زورخانه است. عکس هایی که بعدها زنان دیگر از همین موضوع بگیرند اینقدر

دایره المعارف هزار و یکشب اثری بی نظیر کار اولریش مارزلف و ریچارد فن لیوون و حسن وصوف

چرا در ازبکستان انقلاب نمی شود؟

تب انقلاب و تغییر دوباره منطقه ما را فراگرفته است. تب دهه ۷۰ میلادی به ظهور انقلاب اسلامی ایران و تغییر رژیم افغانستان و تغییر نام جمهوری پاکستان انجامید و بعد در دهه ۸۰ دنیایی که تب ۷۰ را به وجود آورده بود عوض شد و شوروی فروپاشید و آسیای میانه و قفقاز و دیگر جمهوری های بلوک شرق در صحنه سیاست جهانی ظهور کردند. تغییرات پس از ۱۱ سپتامبر به تاسیس جهان تازه  و تب تازه ای انجامیده است. از عراق تا فلسطین و از ایران تا اوکراین و قرقیزستان. حوادث اندیجان مدل قرقیزستان را تعقیب می کرد اما موفق نبود.

وطن ام مثل نسیم می رود شهر به شهر

راستش را بگویم هنوز در خمار کانادا یم. نه به خاطر زیبایی و طبیعت وحشی اش یا آرامی و بی آزاری اش یا رفاه و پهناوری اش و بسیار چیزهای خوب دیگر این کشور دوست داشتنی بلکه برای اینکه در آنجا به تهران نزدیک بودم و به همه خوبی های گمشده وطن ام. ایرانی مهاجر در کانادا نخبه همه چیزهای محبوب وطن را گرد خود جمع کرده است. چیزهایی که در وطن بین آنهمه آشوب بی معنا و تنش بیهوده و بی نظمی بی سرانجام و احساس بد و رفتار نادلپسند و گره بر-گلو-افتاده و حرف خردمندان ناشنیده-مانده دیده نمی شود.