طلسم ناشکسته پرنده های دشتیپرنده های وحشی شهر منمن خواب شمایان را بیدار می بینمدر باغ های سرسبز چون در مزار خویشچی زود دست آموز می شویدبی دستمزددر کشت های پنبه و گندوم آرزو برباد می دهیدو بال های خویش را چون پای های فلجاز پی خویش می کشید آوه، چی بسیار آسان شکار می شویددر دام های بزرگ دان های کوچک خویش را انتظار می شوید از سمرقند

با جوانان نشستن ام هوس است

من درست متوجه نشدم که این جوانها با رفسنجانی عکس انداخته اند یا رفسنجانی با آنها عکس انداخته است! ولی هر چه باشد عکس بی نظیری است: اولین عکس در عمر انقلاب که یکی از رهبران انقلاب در میان دو جوان عکس می گیرد که یکی دختری است با حجابی که هر جای رسمی دیگر به او گیر می دهند و پسری با آستین کوتاه و شلوار جین. یادم افتاد که در یکی از مجلس های سابق اعتبار یک نماینده به خاطر عکس انداختن با شلوار جین به خطر افتاده بود. ولی این عکس پیام دیگری منتقل می کند. بنازم به نیاز انتخاباتی!  

روزی برای تصادم جهان ها

بعضی روزها روزهای تصادم است. وقتی جهان تو از مدار خویش خارج می شود. به پستخانه می روی -کاری که همیشه با دلواپسی انجام می دهی- و از سه بسته ای که پست می کنی یکی روی دستت می ماند. همه چیز را سنجیده ای تا کار هموار پیش رود. اما آدرس مقصد برای بسته سوم در خانه جا مانده است. باران بیرون به جای رحمت تبدیل به لعنت می شود. منتظر یک بسته کتاب و فیلم هم هستی که سه هفته است باید برسد و نمی رسد. خودت را لعنت می کنی که چرا پست رایگان آمازون را انتخاب

مقالات جشن نامه را در قابیل بخوانید

بگذاریم غریزه پی بازی برود

می خواستم در باره نشانه شناسی نامزد شدن ۱۰۱۰ نفر در انتخابات ریاست جمهوری بنویسم. یادداشت اسماعیل یزدان پور پای مطلب بازیگوشی در برابر پدران راهم را عوض کرد! اما نه، فکر می کنم مساله بازیگوشی و این نامزدی ها هم به هم مربوط است. امروز در ایران همه چیز به همین بازیگوشی مربوط می شود. یک بازی بی مرکز بی هدف ناامیدانه اما بسیار موثر و هدف ساز. بازی یی که خودش هدف است. یک بازی جدی و خطرناک! این بازی که می گویم در واقع عنصر فعال و راه حل جانشین در یک جامعه بی مرکز است. در وضع بی

همشهری معین

یک پیشنهاد بی‌شرمانه به دکتر معین آقای دکتر! تازگی‌ها بلاگر شده‌اید. معلوم است از این فضا خوش‌تان آمده و چندان هم بی‌چشم‌داشت نیستید. به نظرم می‌رسد کمی هم جا باز کرده‌اید در دل برخی بلاگرهای شناخته‌شده‌تر. اگر چنین است، پیشنهاد می‌کنم برای این که قدرت نفوذتان را در مقام یک کاندیدای ریاست جمهوری پیش از به قدرت رسیدن به این جماعت نشان دهید و ایشان حجت روشنی برای گرایش به شما پیدا کنند، از موضوع در زندان باقی ماندن  چند بلاگر دیگر استفاده کنید. نه! نمی‌گویم برای آزادی‌شان اقدام کنید. چون واقع‌بین‌ام. شما هم نگویید که نمی‌خواهید از این موضوع

تاملات یک آدم سر-به-راه یکی یا شاید مهم ترین یافته های من در زندگی این است که هر جا منازعه ای وجود دارد یا منافع متعارض است یا واقعیت چند پهلو است و هر کس یک بعد آن را می بیند و از بعد دیگر غافل است و به سختی از آن بعد دفاع می نماید. مثلا در مورد دین هر دو این دیدگاه ها همزمان صادق است ولی معمولا افراد یکی از این دیدگاه ها را بر می گزینند: ۱) دین باید با بشریت سازگار گردد. اگر در مواقعی می بینیم که انسان ها دستورات دین را سیستماتیک نقض

بازیگوشی در برابر پدران

این روزها خیلی وقت نوشتن پیدا نمی کنم چون نوشتنی های غیر وبلاگی در دست دارم. اما فکر کردم بعد از اشاره به مساله شیخوخیت این نکته آنتی-شیخوخیت را هم با شما در میان بگذارم تا نظر شما هم بیاید و بعد در مجالی که پیدا می شود فکر اصلی را گسترش بدهم. مساله این است که جامعه ایرانی بسیار جوان است. در چنین جامعه ای شیخوخیت چه معنایی می تواند داشت و چه سرنوشتی ممکن است پیدا کند؟ البته جوان هم که می گویم به تغییرات کمی و کیفی در جمعیت شناسی و هم فرهنگ توجه دارم وگرنه قرنها جوانها

پنجشنبه لعنتی! چند دقیقه قبل بود که صدای تلفن همراهم در آمد و مرا با خبری غمگین کرد.آن سوی خط تلفن صدای آشنای مردی می آمد که مدتهاست با او و افکارش خو گرفته بودم.عمادالدین باقی را هرکه دیده شیفته منش و رفتارش شده. او امروز تماس گرفته بود تا برای رفتن به محبس از من خداحافظی کند. خبر را که داد، دلم گرفت. غمگین شدم از روزگاری که نمی گذارد لااقل چند روزی متوالی طعم خوشی را بچشیم. نمی دانم چه بگویم آیا براستی زندان جای امثال باقی است؟  من آخرین روزنامه ای که قبل از بازداشت با آن

رفسنجانی مظهر شیخوخیت ایرانی

اینکه جامعه ایرانی دوباره به رفسنجانی بر می گردد مرا یاد لبنان و سیاستمدارهایش می اندازد که گویی هیچگاه بازنشسته نمی شوند. دوستی در یکی از نظرهای دو سه یادداشت پیش گفته بود انگار من علاقه ای به انتخابات بریتانیا ندارم که از آن چیزی در سیبستان نگفتم. اما مساله بی علاقگی نبود. تفاوت آنقدر زیاد است که وجه مشترکی پیدا نمی کردم با فضاهای ایرانی تا از آن بگویم. حالا می توانم بگویم دست کم یک وجه افتراق مهم وجود دارد بین سیاست اینجایی و آنجایی و آن همین بازنشستگی است! البته ماجرا جدی تر هم هست. اینجا وقتی حزبی در

نوشتن با دوربین حاصل دو سال مداومت در برابر بداخلاقی های ابراهیم گلستان منتشر شد! به پرویز جاهد و صبوری اش برای انجام این مصاحبه نفسگیر و به دست چاپ سپردن آن تبریک می گویم. در باره این کتاب نگاه کنید به خشت و آینه

ایران دچار ملوک الطوایفی است

فعلا در حد نقل می گذارم و می گذرم. رفسنجانی در تازه ترین اظهار نظر خود جامعه را دچار آفت ملوک الطوایفی دانسته است: وضعیت ملوک الطوایفى در کشور پایان مى یابد۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۴ شرق آن لاین :هاشمى رفسنجانى عصر روز پنجشنبه در دیدار فعالان انتخاباتى ستاد سید محمد خاتمى (دور هشتم) اعلام کرد در دو سه روز آینده به تصمیم مى رسم و همه چیز روشن مى شود. هاشمى رفسنجانى در پاسخ به دعوت از وى جهت حضور در انتخابات گفت: من براى مصلحت کشور و نظام لحظه ها را غنیمت مى شمارم تا بلکه وضعیت ملوک الطوایفى خاتمه

بسم الله این هم “میدان عمل” اول! آقای شاهرودی صداقت را با جسارت همراه کرده. ما هم، به خاطر مجتبی و به خاطر آزادی، باید حمایت را با فعالیت همراه کنیم. باید بگوییم آقای شاهرودی عزیز، اگر واقعا به حرفهایی که زدی اعتقاد داری، یک جوان بی‌پناه و بی‌حامی الان در زندان است که بابای هیچکاره‌ای دارد که به شدت مریض است و خانواده‌اش آه در بساط ندارند. آن‌وقت شب عید امسال که یک گروه خوشنام حقوقی دنبال کار را می‌گیرند و تلاش می‌کنند او و سیگارچی آزاد شوند، قاضی شما برایش ۵۰ میلیون تومان وثیقه بریده. این وثیقه با

قلمدان شکسته قضا

من هم مثل شما از خواندن حرفهای آیه الله شاهرودی حیرت کردم. بخصوص از این بابت که سیاست قضا این بار با صداقت همراه شده بود. حرفهای شاهرودی پیامدهای بسیار دارد. حتما برای او اعتباری فراهم خواهد کرد گذشته از اینکه اصلا نیت او از این شیوه سیاست کردن اهل قضا چه بوده است. مردم برای صداقت ولو به نیت سیاست خاصی را پیش بردن ارزش قائل اند. گزاره موجبه کلیه من این است که هر سیاستی که با صداقت همراه شود خوب است. النجات فی الصدق. اما اعتراف شاهرودی به هردمبیلی شدن کار حقوق مردم بهترین شاهد برای همه فعالان حقوق بشر است.

پیچیدن در مفهوم محافظه کاری

خب به لطف داریوش و زحمت چند ساعته او، نظر نویسی بدون تایید هم در ادیتور جدید ممکن شد. بعضی سوالات دیگر من هم در باره قلم نگارش پاسخ گرفت و امیدوارم که دوباره با خیال راحت بدون تغییر در اصول و خط سیبستان خواهم نوشت. اما این ماجرا مساله ای را که از تورنتو در ذهن من نشسته بود زنده کرد: آیا من مخالف تغییر ام و بنابرین به روایت نیک آهنگ در پوسته محافظه کاری قرار دارم یا به قول داریوش آدم انعطاف ناپذیری هستم؟ تکلیف من در اینجا پاسخ دادن به دوست نازنین نیک آهنگ نیست وگرنه آسان است که متقابلا به او انتقاد کنم که

نمره اخلاق نامزدها

شاید اگر می دانستم در این ادیتور جدید چطوری باید در لینکدونی به مطلبی ارجاع داد این یادداشت را امشب نمی نوشتم ولی چه می توان کرد با بخت گمراه. مطلب چالش با فرمانده را که خواندم دوباره دیدم که مساله اخلاق در سیاست امروز ایران مساله ای جدی است. از روزی که دوست وبلاگ نویسی که تازه از تهران برگشته در وبلاگ اش نوشت که مردم ایران پراگماتیک تر شده اند و دنبال نامزدهایی هستند که بتوانند کشور را اداره کنند و گویا سطح انتظارات دوم خردادی خود را پایین آورده اند در این فکر بودم که تا چه

آزادی، امید و سکوت الف. آزادی بیان فقط این نیست که تو بگذاری من حرفم را بزنم؛ این است که مرا از قدرتت برای گرفتن آزادی‌ام نترسانی؛ این است که نتوانی بترسانی ام. آزادی بیان این است که انتخاب‌هایم را برای چیزهایی که می‌خواهم بگویم محدود نکنی؛ این است که بلایی سر تن وروانم نیاوری که اصلاً به فکر گفتن نیفتم. ب. امید می‌گوید که یکی از چهار نفر است: من یکی از چهار نفر هستم. روزبه هم هست وشهرام. یکی می‌گفت بمانید تا افتخار گرفتن حکم نصیبتان شود. داستان‌های زیادی هنوز باقی است…..بچه های هم پرونده‌ای ما نامه‌ای به اقای

قلمدان کانادایی تاجیکی

بدین وسیله از همه احباب و ارباب فضل و دوستان نادیده سابق که در این سفر “دیده” شدند و از جمع خوشحالان و خوشگویان آن آخرین شب در تورنتو بودند یا گزارش و عکس و یادکردی در وبلاگ های خود آورده اند صمیمانه سپاسگزاری و خداحافظی نموده اجر جزیل برای تمامی ایشان از درگاه احدیت خواستارم و رجاء واثق به دیدار مجدد آن حلقه اخوان و اخوات الصفا دارم. این است نام و نشان آنها که دست به قلم برده اند: “مهدی جامی اصلا آدم ترسناکی نیست” (خیلی ممنون!) یادداشت نازلی سبیل طلا (که یک وبلاگ نویس شش دانگ است و من خوشحالم

زندگی در ارتفاعات

امشب از بالکن آپارتمان میزبان مان در طبقه بیستم که به پایین نگاه کردم با خود به این نتیجه رسیدم که زیباشناسی شمال آمریکا زیباشناسی سرگیجه است. آدم این فرهنگ رابطه عجیبی با زمین برقرار می کند. از ارتفاع. گویی کوچک شدن آدمها از آن بالا بزرگترین تفریح اش بوده است. بعد عکس های زیبای احسان شاهین صفت را از زندگی قشقایی ها دیدم در ایرانیان. مثل همین یکی که اینجا آورده ام. دیدم قشقایی ها رابطه دیگری با زمین دارند. رابطه ای بی ادعا. بی سرگیجه. ولی همچنان در ارتفاعات. برای دیدن عکس های دیگر ایرانیان را ببینید.

دقیقه سکوت

ننوشتن هم برای خودش عالمی دارد! ولی واقعش را بخواهم بگویم این است که تمام این روزها در دو شهر مونترال و تورنتو به چیزهایی فکر کرده ام و به کاری مشغول ام که نمی توانم از آن بنویسم. کپی رایت دارد! پس باید تر و تازه به سفارش دهنده اصلی تحویل شود و چیزی از آن درز نکند. درست هم همین است و من شکایتی ندارم. اما تجربه جالبی است. تجربه اینکه حرفها موجاموج شوند و تو ساکت بمانی. ولی امشب فکر کردم به همین تجربه می شود اشاره کرد. این دیگر امری شخصی است.برای کسی که مرتب می نویسد، ننوشتن

قصه کهنه “تخلفات”ی که مجازات ندارد بالاخره بعد از مدت­ها تحقیق و بررسی نتیجه­ی تحقیقات قوه­ی قضائیه در مورد پرونده­ی وبلاگ­نویسان اعلام شد:۴نفر به دادگاه می­روند که با رأفت با آن­ها برخورد خواهد شد وخانم­ها هم جزء این ۴ نفر نیستند. عوامل ضابط (نیروی انتظامی) و قضائی هم «تخلفاتی»انجام داده­اند. به همین اختصار. اما: ۱- معلوم می­شود این­که وبلاگ­نویسان زندان رفته حکایت خود را از شکنجه­های سخت، اعتراف گیری­های جنسی، تک­نویسی علیه اصلاح طلبان، مصاحبه های اجباری تلویزیونی باز گفتند و درد مظلومیت خود را فریاد کردند، تأثیر خود را داشته است. مصاحبه­های دادستان تهران چه آن زمان که همه این­هارا گناهکار

از این عکس خوشم آمد ولی کارهای احسان خوشرو را در کشف “منظره های ایرانی” نیز ماهرانه  یافتم. نمی توانم همه آنها را که پسندیدم اینجا بیاورم ولی بسادگی خودتان پیدا خواهید کرد. عکس های او از ابیانه و ماسوله بهتر از عکس هایی است که از تهران و اصفهان گرفته است یا از مراسم عاشورا. شاید هم من بی آفتاب مانده از آن عکس ها (بخصوص ابیانه اش) برای زنده بودن رنگ زیر نور بی غش خورشید خوشم آمده است. باید از آفتاب ایران دور مانده باشید تا بدانید چه می گویم.

قلمدون

در این روزهای گرفتاری برای سفر به سمت غربی تر جهان، مطالب خوبی دیده ام که نتوانسته ام به آنها اشاره ای بیاورم. فکر کردم بار دیگر دفترچه قلمدون را باز کنم که ممکن است در دو سه هفته آینده هم بیشتر به آن نیاز داشته باشم. باری اینها همه مطالب دندانگیری که دیده ام نیست ولی کاچی از هیچی بهتر است:۱ کار سیروس علی نژاد با عنوان ایرانیان ارمنی: وزن یک اقلیت در میان یک ملت  از آن کارها ست که برای هر نویسنده ای اسباب آبرو ست. علی نژاد در مجموعه کارهای یکی دو سال اخیرش برای بی بی سی

عقل ایرانی میان دموکراسی و نظامیگری

دوست خوشفکر و واقعگرای ما حامد قدوسی که نکته های آموختنی بسیاری در وبلاگ خود دارد در تازه ترین مطلب خود به موضوعی پرداخته که من نمی توانم با شیوه بحث آن موافق باشم. حامد در این نوشته استدلال می کند که دموکراسی سه مولفه دارد و قائل به تفکیک میان آنها شده است. او می گوید: “وقتی در ایران در مورد دموکراسی‌خواهی صحبت می‌کنیم، به طور ضمنی داریم از حداقل سه مفهوم مختلف صحبت می‌کنیم: رعایت شدن حقوق فردی یا پایبندی به حقوق بشر، عقلانی  و موثر بودن نظام حکومتی و مشارکت در نظام سیاسی. این خلط معنایی می‌توان گمراه‌کننده باشد. علاوه بر آن

تنم اینجاست دلم آنجا در ایرانمسکوب در مرگ دوستى نوشت: «شاید مرگ هم دنباله زندگى است. آدم مى خواهد همان جایى بمیرد که زندگى کرده. زمانش را در همان مکانى که آغاز کرده به پایان برساند. این بستگى به خاک چیز عجیبى است، برگشتن به همان خاک که از آن بیرون آمده ایم.» و چند ساعت قبل که با دکتر شایگان در پاریس تلفنى گفت وگو مى کردم، گفت که مقدمات کار را فراهم کن تا او را بیاوریم در کنار عبدالحسین زرین کوب، مهرداد بهار، عباس زریاب خویى و دیگر دوستانش به خاک بسپاریم.قرار و مدار با مسکوب را گذاشته بودیم که نوروز را در

سلوک مسکوب در آفاق معنوی ایرانمسکوب یکی از فضلای ادیب نبود که تمام عمرش فقط به شرح و تصحیح متون کهن بگذرد. او با دانش بی‌کرانی که داشت به گفتگوی هر آن چیزی می‌رفت که به آفاق معنوی ایران تعلق داشت و همین است که هیچ دوره‌ای از تاریخ فرهنگی و اجتماعی ایران، از پیش از اسلام تا ادبیات معاصر، نیست که چند صباحی دغدغه‌ی او نبوده باشد. سعی کرده بود پلی بزند میان خودش و آن دیگری، یعنی غرب و خیال می‌کنم خواسته بود با این کار به تن فرسوده‌ی درخت معرفت شرق قلمه بزند و برای همین از

شانه های کوچک رئیس جمهور

به نظر من همان اشتباه دوره انتخاب خاتمی دارد تکرار می شود. بار دیگر بارهای بزرگی را داریم روی شانه های کوچک رئیس جمهور آینده می گذاریم. هر نوع فعالیت سیاسی حداکثرطلب در واقع “غیر سیاسی” است. مگر آنکه طرحی ساختار شکن تلقی شود. اما حتی در آن صورت هم نمی توان مشکلات بزرگ ایران را که طی دست کم ۴ دهه گذشته شکل گرفته در چهار سال حل کرد. هیچ رئیس جمهور قدرتمندی هم قادر به حل همه این مسائل نیست چه رسد به رئیس جمهوری که می دانیم قدرت اصلی نیست و همیشه تحت الشعاع دولت سایه قرار

به پاس لذتی که امشب از دیدن این فیلم نیوزیلندی بردم. هالیوود هرگز نمی توانست چنین فیلمی بسازد. وگرنه به سوپر فیلم اش تبدیل می شد. ولی همان بهتر که نشد! یاد کارهای هرتسوگ افتادم بدون تلخی هایش. زیبا، عمیقا انسانی، با اعتقادی ژرف به جادوی ایمان و الهام و انس با طبیعت، و خوش ساخت. با کارگردانی خانم نیکی کارو و با بازی فوق العاده کیشا کاسل-هیوز. این هم سایت فیلم.

سهم ایران در خاکسپاری پاپ، فروتنانه اما مرکزی

سهم ایرانی در نقطه مرکزی جریان خاکسپاری – بهشت قالی ایران:می دانم که ایتالیا از مراکز فروش قالی ایرانی است و دلم گواهی می دهد که این قالی هم قالی ایران است. حال یا از قالی های واتیکان یا از قالی های اهداشده بازرگانان ایرانی ایتالیا به این مراسم. کسی خبر بیشتر داشته باشد خوشحال می شوم برای سیبستان یادداشتی بگذارد. عکس نمای نزدیک از Getty Images و نمای دور از بی بی سینیز:خاکسپاری پاپ و تلویزیون ایران – فرصت هایی که بسادگی از دست می رود؛ وحید پوراستاد. به نظر من این نشانه دیگری از دوگانگی مزمن در سیاست های ایران

بعضی وقتها ایده ها توارد پیدا می کنند. یکی دو سالی است که می خواسته ام با جلب حمایت سازمانی ایرانی، تخت جمشید را چنانکه بوده از طریق کامپیوتری بازسازی و زنده کنم و بیننده را به طور مجازی در کاخ های پارسه گردش دهم. حالا می بینم مردمی صاحب همت و خوشفکر این ایده را عملی کرده اند. هنوز فیلم را ندیده ام اما در راه است. از آنچه از طریق سایت فیلم دریافته ام کاری است بی نظیر حاصل ذهنی امروزی و متکی به اسناد تاریخی. مهم است که بتوانیم تکنولوژی را در خدمت فرهنگ خود درآوریم. امیدوارم