باد سرخ را دیده اید؟ فیلمی کوتاه با معنایی بلند از علی محمد قاسمی با تدوین بهرام بیضایی. در هفته فیلم ایران از کانال ۴ بریتانیا پخش شد. داستانش می تواند روایت چیزی باشد که امروز در ایران دارد اتفاق می افتد.
در فیلم که از نظر قاب بندی و هنر تدوین و قصه گویی و ایجاز یک اثر کم نظیر است دختر زیبایی را می بینیم که در چایخانه ای روستایی کار می کند و علاوه بر آنکه از پس پرده چای می دهد خود تبر به دست هیزم تنور و بخاری و آتش چایخانه را از درخت انداخته ای می شکند. قدرت او در تبر زدن مافوق تصور است. در همین حال مردی در چایخانه با این عقیده که جهان پر از ناراستی و گناه است می کوشد پدر را قانع کند که دختر را که معصومه نام دارد پیش از آنکه از معصومیت درآید و به گناه آلوده شود قربانی کند. و چون پدر مردد است خود تبر به دست می گیرد و به سراغ دختر می رود.
پایان فیلم پایان شگفتی است. مرد زن را دست کم گرفته است و اندیشیده است که با تبرش او را قربانی خواهد کرد اما آنکه از پس صدای فریاد و جنجال با تبری بر پشت نشسته به بیرون می دود تا جان دهد مرد است. زن تبرش را بر پشت مهاجم نشانده است حال آنکه هر تماشاگری انتظار خلاف آن را دارد. زن پایان قربانی شدن را اعلام می کند. پایانی که ابراهیم قرنها پیش با نشاندن بره ای به جای اسماعیل ترسیم کرده بود. قربانی می خواهید آنک برگان! انسان را رها کنید. انسان بره نیست.
سال ۷۶ دختر انقلاب مردان مهاجم را از پا درآورد. این بار باز قربانی طلبان به انداختن تبر اندیشه می کنند. آنها نیاموخته اند که بازی همیشه می تواند بسیار غیرمنتظره تمام شود. اصرار بر قربانی کردن و آشکارا در برابر مردم ایستادن چیزی است که باید در ایران تمام شود. بازی یک بار در سال ۷۶ تمام شد. دوباره داستان پایان یافته را از نو نوشتن تنها به پایانی ختم می شود که نویسنده و تماشاگر را متحیر خواهد کرد. نوشتن داستان ایران مدتهاست از دست نویسندگان همیشگی اش خارج شده است. آنها بیهوده بخت خویش دوباره آزمایش می کنند. شخصیت ها نویسنده تبر به دست را خواهند کشت.