رفسنجانی، کرباسچی و غول چراغ جادو

تردید ندارم که کرباسچی یکی از باهوش ترین مدیران و سیاستمردان جمهوری اسلامی است و من شخصا از جهت  بلاغت هم در او نقصانی نمی بینم. تصویری هم که او از وضع ایران می دهد منصفانه است و می توان با بسیاری از آنچه او می گوید موافق بود. اما مشکل در آن چیزهایی است که نمی گوید. دیدگاه او زیاده دولتمندانه است و به همین جهت ایده آل مدیریت کشور را هاشمی رفسنجانی می بیند. چند ملاحظه را در باره گفتگوی او با شرق می آورم تا تحریر محل نزاع کرده باشم:

۱ کرباسچی حتما به دوگانگی بلکه شکاف افتاده میان مردم (بخش عظیم حذف شده مردم از دایره سیاست و مدیریت و رسانه و آموزش) و دولت ( که عمدتا گروههای کوچکتر اما زیاده خواه تر جامعه را نمایندگی می کند) آگاه است. اما به هر دلیل آن را وارد تحلیل خود نمی کند. به همین جهت نتیجه اش درست از آب درنمی آید. یعنی حرف خلاف عرف می زند. رفسنجانی نماینده مدیران آزادفکر تر و لیبرال تر جمهوری اسلامی هست اما کار او در همین جا متوقف می شود و به بدنه اجتماعی متصل نمی شود. او مدیران و مدیریت را در خدمت خود می خواهد تا در خدمت مردم – گروههای عظیم حذف شده مردم. رفسنجانی در نخبه گرایی خود کمابیش شبیه شاه رفتار می کند. می خواهد روشنفکران و اصحاب مهارت و تخصص را به خدمت خود درآورد چون از توانایی آنها در اداره جامعه آگاه است اما آنها را “مهار شده” می خواهد.  

۲ کرباسچی قهرمان بازسازی تهران و الگوی بازسازی شهری بوده است. اما از نظر سیاسی رهبری برخاسته از متن جامعه نیست. او نزدیک ترین مدیر جمهوری اسلامی به خواستها و الگوی زندگی طبقات شهری تحقیرشده و مرعوب شده است. این امتیاز اوست. اما از نظر سیاسی وابسته به نهادهای قدرت حاکم است. او از نظر سیاسی شخصیت مستقلی ندارد. کرباسچی نمونه عالی یک تکنوکرات / بوروکرات است: توان عالی در خدمت قدرت غالب.

۳ کرباسچی می گوید: “کارگزاران نگاه به آزادى را در امتداد نگاه به توسعه ارزیابى مى کند. درواقع اگر ما بیمارى را در نظر بگیریم که تب دارد به عنوان یک طبیب در درجه اول باید عفونت را از او دور کنیم تا به حالت اول بازگردد و سالم و سرزنده باشد. فقدان آزادى نشانه مشکل بزرگترى است که ما آن را توسعه نیافتگى مى دانیم والا وجود دموکراسى بدون توسعه جز به تشنج و اغتشاش نمى انجامد. کارگزاران به جاى نشان دادن بیمارى و برجسته کردن مشکل (فقدان آزادى و دموکراسى) درمان را نشان مى دهد (رشد و توسعه) و اصولاً سخن گفتن از دموکراسى در شرایطى که سازندگى وجود ندارد بى معنى است.”

روشن است که این حرف در چارچوب نگاه از بالا و مدیریت اقتدارگرا معنی دارد.  مدیریت پدرسالار و نخبه گرایی که به اتاقهای برنامه ریزی اتکا دارد تا به نبض اجتماعی. مشکل توسعه نیافتگی ایران فقط مساله اقتصاد نیست. مساله مدیریت اقتصاد هم هست. مساله سرمایه گذاری هم هست. مساله امنیت اقتصادی هم هست. وقتی مدیران مرعوب باشند یا کنار گذاشته شوند یا اصلا به کار گرفته نشوند، وقتی مدیریتها خانوادگی تقسیم شود و اصل اقتصاد رانت باشد، وقتی سرمایه از کشور فراری باشد و فرض امنیت اقتصادی بدون امنیت اجتماعی ذهن مقامات را تصرف کرده باشد اقتصاد و رشد چگونه ممکن است؟ 

هر مدلی که بر پایه حذف کار کند و بر پایه اعتماد به نیروهای اطلاعاتی – امنیتی چنانکه در مدل آقای رفسنجانی دیدیم تنها به ثروت های بادآورده و قطبی شدن جامعه می انجامد. آقای کرباسچی چگونه می تواند بر فساد عظیمی که دخالت دادن وزارت اطلاعات در داد و ستد اقتصادی ( نه نظارت و مراقبت اطلاعاتی صرف) ایجاد کرد نام توسعه بگذارد؟ این فقر و فساد و تبعیض که همه از آن شاکی اند محصول دوره رفسنجانی نبود؟ ذاتی این نوع مدل توسعه نیست؟    

۴ کرباسچی در یک تحلیل اقتصادی از دموکراسى می گوید: “دموکراسی در هر جامعه اى نسبت مستقیم با توسعه آن جامعه دارد. کشورى که درآمد سرانه آن ۵۰۰ دلار است نمى تواند دموکراسى خود را با کشورى که درآمد سرانه آن ۲۰ هزار دلار است مقایسه کند. اصولاً هزینه هاى دموکراسى در کشورهایى با درآمد سرانه زیر ۱۰ هزار دلار بسیار بالا است و تنها راه استقرار دموکراسى در این کشورها افزایش میزان ثروت ملى و رشد اقتصادى است.”

اما واقعا اینطور است؟ ایشان ظاهرا مقایسه ایران را با اروپا یا آمریکا در نظر داشته اند. اما چرا راه دور برویم؟ کویت در همسایگی ما با درآمد سرانه بالا هنوز دموکراسی ندارد سهل است تازه همین ماه گذشته به زنان حق رای داده است! تحلیلی که تنها متکی به عوامل اقتصادی باشد مدتهاست که از اعتبار خارج شده است. حتی اگر این نوع تحلیل ها تا حدودی نمایشگر وضع در شماری از کشورهای در حال توسعه باشد در ایران با سیاست عمدی ۲۵ ساله گذشته در مهار طبقه متوسط که نیروی اصلی رشد اقتصادی است راه به جایی نمی برد. 

۵ کرباسچی می گوید: “در کشورهاى توسعه نیافته دموکراسى خواهى عموماً به تنش هاى فرساینده سوق داده مى شود.” اما نمی گوید که این تنش ها در هر کشوری از ساختار سیاسی و اجتماعی همان کشور زاده می شود و در هر کشوری راه حل خود را دارد. او ظاهرا فکر می کند که می شود این تنش ها را دور زد. اما این راه حل نیست. راه حل اساسی فراگیر کردن دولت و مدیریت است. این تنش به هیچ صورت دیگری حل نخواهد شد. جامعه ایران جامعه جوان و پر ت
کاپویی است که همانطور که خود به خوبی دارد می گوید سهم اش از دموکراسی فقط یک برگه رای به آقای رفسنجانی یا هر غول چراغ جادوی توسعه ای نیست.

این جامعه می خواهد در سرنوشت و مدیریت کشور نقش فعال و روزمره داشته باشد. انتخابات دیگر تصویب برنامه توسعه-از-بالا نیست. انتخابات برگزیدن کسی است که بخواهد این کاست ۲۵ ساله را بشکند و از توان عمومی برای رشد کشور استفاده کند. آقای رفسنجانی خادم نهادهای قدرت است. نهادهایی که در مرعوب سازی و جداسازی و شعبه شعبه کردن مردم نقش داشته اند و خود او از مسئولان آن است. او هر مساله ای یا “معامله بزرگی” را خارج از اطلاع و خواست افکار عمومی انجام خواهد داد. مدل ۲۰۰۵ اش با مدل های قبلی اش هیچ فرق عمده ای ندارد. او همانطور که در مصاحبه نوروزی با شرق بدرستی گفته بود فقط می داند که حالا کمی “ژست دموکرات مآب” هم لازم است. بر خلاف تصور کرباسچی این ژست به معنای توسعه سیاسی یا به اصطلاح “توسعه دموکراتیک” نیست.

۶ وضعیت فعلی نامزدها نتیجه همان مرعوب سازی و کشف اصل باستانی استصواب است. برای همین هم هست که در حالی که تقریبا همه نامزدها حرفهای طبقه متوسط شهرنشین را می زنند – که نماینده و نامزد خود را ندارند- و آمال آنها را بیان می کنند تا رای آنان را بدست آورند هیچ کدام -به جز معین ظاهرا- واقعا خواستار به کارگیری طبقه متوسط در اداره کشور نیستند! این به هیچ وجه به هیچ نوع توسعه پایداری نمی انجامد.

نیز:
گره اصلی در انتخابات ایران
رفسنجانی مظهر شیخوخیت ایرانی
معین یا رفسنجانی؟ مساله چیز دیگری ست

در وب:
نقد تند و تیز اسماعیل یزدان پور را از دست ندهید و در نظر بگیرید که رجال سیاسی چقدر زود ممکن است از چشم بیفتند یا اصلا دمده شوند! یا تماس خود را با واقعیت از دست بدهند (راستی اگر کرباسچی می تواند به همین زودی کهنه اندیش شده باشد فکر می کنید وضع رفسنجانی بهتر است؟)

مطالب دیگر

استاد فلک دولتمند خال

به لایق شیرعلی خیلی علاقه داشت. در شعر مولوی غرق بود. به نازکی های زندگی مردم خود سخت آگاه بود. گرفتارش بود. میان جنگ و

افسانه هر ملیت یک دولت

صداهای قومیت‌گرایانه در ماه‌های اخیر بیشتر از همیشه شنیده می‌شود؛ صداهایی که رسانه‌ها و سیاست‌های معینی آن را بازتاب می‌دهند و طنین اغراق‌آمیزی به آن