سمرقند خشک لب

چه گرد و غباری با باد بهاری برمی خیزد. کجاست باران؟ این گرد و غبار چهره خسته و فقر زده حاشیه سمرقند را محزون تر می نمایاند. حاشیه ای که انگار از اصل شهر بزرگ تر باشد یا همه شهر را جز چند خیابان مرکزی اش در بر گرفته باشد. چشمانم دروغ می گویند یا شهر واقعا خلوت تر شده است؟ جمعیت به نحو قابل ملاحظه ای کمتر دیده می شود. گویا همه مهاجرت کرده باشند. من هیچ وقت در این فصل سال سمرقند نبوده ام. شاید فصل کار است. یا فصل دائمی مهاجرت برای کار. ب ازارها و مرکزهای

در سفر

در راه لندن به تاشکند هواپیما پر است از مسافران هندی و عمدتا سیک. تقریبا همگی عازم هند اند و تاشکند فرودگاه ترانزیت آنهاست. مسافرانی هم از آسیای دور هستند که انگار با یک تور آمده باشند همه در قسمت جلوتر هواپیما جا داده شده اند اما غلبه با هندیان است. حتی غذا هم که می آورند برنج است با خورشت کاری! مهم نیست هندی هستی یا نه و دوست داری یا نه. دموکراسی است و اینجا حتما اکثریت آن را دوست دارد! در بخش روزنامه ها هم روزنامه ها یا ازبکی است یا هندی. یک نسخه از هر یک

چنین گفت داریوش آشوری

چه کسی گفته است وبلاگ از آن جوانان است؟ هر که گفته است البته سخنی نغز آورده است! اما جوان کیست؟ من داریوش آشوری را جوان می دانم نه به سال البته که به اندیشه گری نوخواهانه اش و تکاپوی دائمی اش و خستگی ناپذیری اش. از همین نوخواهی و نوگرایی هم هست که او خیلی زودتر از همگنانش و همنسلانش با به عرصه عرصات اینترنت می گذارد. چه بختیار است ملکوت که خانه خود را به آشوری نو می کند و برکت می افزاید. خانه داریوش ملکوتی هم آباد که از نخست در پی شکارهای چرب پهلو بوده است.

معنای راه حل های یکجانبه

بدون آنکه بخواهم یادداشتهای اخیرم همه سیاسی از کار در آمده است. خب چه می شود کرد. انسان حیوان سیاسی است. اما شاید هم به خاطر حوادث عجیب و تکان دهنده و دورانسازی است که حجم آنها گاه در یک دوره زمانی متراکم تر می شود. مثل همین روزها. بهانه این یادداشت مساله طرح جدید شارون است. برای شارون شاید عجیب نباشد که طرح های یکطرفه بدهد. یکطرفه به قاضی برود و راضی برگردد. اما گویا از آمریکا این انتظار نبوده که از طرح شارون حمایت کند. آخر به هر حال آمریکاست و باید پایبند به تعهدات جهانی باشد و

دموکراسی از راه زور، اشغال و خشونت عریان

دوست شبه قاره شناس ما محمد در یادداشتی که ذیل مدخل قبلی نوشته تلویحا اشغال عراق را به نفع این کشور دانسته گرچه می گوید: “هیچکس موافق اشغال کشوری نیست.” او استدلال می کند که همه اشغال هند را از سوی بریتانیا محکوم می کنند بخصوص کشتارهای مختلف در مقاطع مختلف در این پهن-کشور را. اما می افزاید:”همین مزیتی شد برای هند تا در قرن قبلی و کنونی بزرگترین دمکراسی دنیا لقب گیرد.” پیداست که محمد امیدوار است که روزی عراق هم در اثر اشغال آمریکا به مقام مشابهی برسد اما آشکارا بگویم که من اصولا به چنین آینده ای

تشنج های عراق به سود آمریکاست

نظر محمد علی ابطحی در: وب نوشت به اعتقاد من، آمریکا بیش از هر زمانی، در آستانه انتخابات ریاست جمهوری نیاز دارد که اوضاع عراق متشنج باشد. زیرا بهترین دلیل برای بقاء آمریکا در عراق، همین تشنج هاست. بوش نیز نیاز دارد به افکار عمومی آمریکا اعلام کند، پروژه نیمه کاره ای در عراق هست که جز او نمی تواند این پروژه را تکمیل کند که اگر تکمیل نشود، منطقه خاورمیانه به آتش کشیده می شود و بیش از همه آمریکا آسیب می بیند. اگر این تحلیل من درست باشد رفتار مقتدی صدر در تشنج آفرینی در عراق و ایجاد

هیچ اشغالگری دلش به حال ما نمی سوزد

از خواب که بر می خیزم تلویزیون را روشن می کنم. روز عید پاک است. به نظرم می رسد به همین دلیل برنامه ها کمی از توجه به عراق کاسته اند تا عید مردم را خراب نکنند. گزارش لیز دوست در شبکه خبر ۲۴ ساعته بی بی سی به دلم می نشیند. از میدانی که سال گذشته مجسمه صدام با هلهله پایین کشیده شد گزارش می داد. می گفت سکوتی محض بر میدان حکمفرماست. هیچ کس رفتن دیکتاتور را جشن نگرفته است. مسجدی پشت سرش بود. می گفت همه مساجد برای مردم فلوجه و کربلا و نجف و دیگر شهرها

حالا نوبت جنگ صریح با مردم عراق است

تصویرهای تلویزیونی بار دیگر یکطرفه شده اند. مدام صحبت از سرکوب شبه نظامیان در عراق است و صحبت از روحانی تندروی به نام مقتدی صدر که تلفظ اسمش هم دشوار است و نمی خواهد سر به قدرت اشغالگر بسپارد و هزاران نفر پیرو دارد. مدام صحبت از تلفات نیروهای آمریکایی و متحدان آن است. یک کلمه در باره تعداد مردمی که کشته می شوند گفته نمی شود یا اگر می شود میان خبرهای دیگر گم می شود. انگار تنها کسانی که وجود دارند و وجودشان ارزش دارد نیروهای اشغالگرند. چنین القا می شود که این ها مردم عراق نیستند مشتی

تایمز: جامعه چندفرهنگی دیگر مفید نیست

مدیر روابط نژادی بریتانیا خواستار کنار گذاشتن سیاست ایجاد جامعه چندفرهنگی شد که از اوایل دهه ۱۹۶۰ از سوی تمام دولت های این کشور تعقیب شده است. تره ور فیلیپ رئیس کمیسیون برابری نژادی گفت که تاریخ مصرف چندگانه گرایی فرهنگی گذشته است و دیگر مفید نیست. این سیاست اسباب تشویق جدازیستی بین جوامع نژادی و فرهنگی شده است. دیروز جوانان مسلمانی که در بریتانیا زاده و بالیده اند در لندن پرچم کشور را به آتش کشیدند. آقای فیلیپ گفت که اکنون نیازی حیاتی به ایجاد و اظهار یک مفهوم مرکزی برای “بریتانیایی بودن” احساس می شود. تره ور فیلیپ

آگاهی، نه ایمان و بی ایمانی؛ مساله این است

من هم از شاگردان اندیشه شریعتی بوده ام. هم می دانم که دینی بودن دیگر مد نیست. ولی هنوز فکر می کنم شریعتی بهترین الگوی متفکر بومی در میان ما بود. دعوا اصلا بر سر دین یا اعتقاد دینی نیست. مساله آگاهی است. که همیشه معتبر است. و هر ایمان یا کفری ذیل آن قرار می گیرد. از زبان شریعتی می گویم: من از ایمان یا کفر و عدم ایمان صحبت نمی‌کنم، آن را کار ندارم. مسئله تحلیل علمی قضیه است، نه تبلیغ و تلقین. امروز ما به شناختن نیازمندیم، نه به اعتقاد و عدم اعتقاد — چه، غالباً معتقدیم

جادوی زن و متافیزیک جنسیت

من علاقه کاتب کتابچه را به پیدا کردن اصل های عام در جهان و در سنت و تجدد و همچنین در فقه می فهمم و اگر با احتیاط علمی انجام شده باشد ارج می نهم. برای من بازخوانی تاریخ و فقه و شریعت از منظر تن به بیان و قلم او البته تازگی دارد و تامل برانگیز هم هست. اما گمان می کنم که در این کوشش پژوهشی و بسا فلسفی خود در یافتن اصلهای عام بیش از اندازه به نتیجه قبل از تحقیق علاقه مند است. او شیفته نکات تازه ای است که می خواند و می جوید و

هشت سین

برای خاکی که برایش دلتنگ ایم. برای مردمی که برایشان دلتنگ ایم. نوروز همیشه بوی وطن می دهد. این تصویر برگزیده من برای نوروز بود که برای دوستانم که ایمیلی از آنها داشتم فرستادم. برای دوستانی که اینجا سر می زنند هم همان را می گذارم. تا دل تنهایی تان تازه شود. از کارهای احسان شاهین صفت در ایرانیان. این هم شعر نوروزانه ای که مناسب حال ماست از شهزاده دوست تاجیک من که در سمرقندش آورده است: تمام نوروز را به انتهای شفاف دو ماهی طلا نگریستم و در جنگل سبز سبزه ها در پهنای یک طبق سفالین قدم

ریخت شناسی قرآن

نمی توانم در مقابل کسانی و آثاری که راه های تازه می روند و می گشایند احساس احترام نکنم. نمی دانم چقدر خوب یا بد انجام شده ولی همین که کسی کوشیده است بر اساس دانش نو به ام الکتاب فرهنگ ما یعنی قرآن بنگرد برای من بسیار قابل احترام است. به گمان من هر نسلی باید سنت را به زبان خود و بنا به معارف زمان خود بازشناسی کند. در باره قرآن این کار دشوارتر هم هست که هم موانع و حجاب های علمی و اجتماعی برای نزدیک شدن به آن بیشتر است و هم سخت ترین بخش سنت

مصدق مسلمان سکولار

سعید حجاریان روزنامه شرق ۱در بیست و پنجم خرداد ماه ۱۳۶۰ امام خمینی طی سخنانی گفتند: «این در زمان آن بود که اینها فخر می کردند به وجود او. آن هم مسلم نبود.» (روزنامه کیهان، ۲۶ خرداد ۶۰، ص ۳) سخنان امام، گرچه در آن به صراحت نامی نیامده اما، ناظر به دکتر محمد مصدق رهبر نهضت ملی ایران بود. می دانیم که در این روز جبهه ملی ایران درباره تصویب لایحه قصاص در قوه قضائیه جمهوری اسلامی اعلام راهپیمایی کرده بود و امام که از این اقدام آنان رضایت نداشت همان روز طی سخنانی گفتند «جبهه ملی از امروز

میل کشیدن بر چشم پدران

نا امیدی ها و سرخوردگی های ما زیاد است. اما ما چاره ای نداریم جز آنکه در هر حال چراغ خرد را افروخته داریم. خواندن مطالب مهدی دوست کتابچه نویس ما گاه با تحسین و تاسف همراه است. تحسین قلم بی پروایش و تاسف از چشم پوشیدنش بر خرد آهسته ای که در مباحث چالش آمیزی که طرح می کند رعایتش از همه جا واجب تر است. مهدی به گفته یکی از دوستان آدمی است که سخت گرفتار مذهبی است که آموخته و زمانی به آن باور داشته است. این را نوشته هایش می گوید. اگر غیر از این بود

بازار خودفروشی تهران

بعضی وقتها نمی توانم تنها در لینکدونی به یک خبر ارجاع دهم. فکر می کنم باید آن را بیاورم در بدنه وبلاگ تا حق مطلب و اهمیت آن گزارده شود. داشتم کتابچه را می خواندم و نظرات خوانندگان مطلب اخیر مهدی را در باره زن و جنسیت در اسلام. چه بحث های خوبی و چه نظرات جالبی. متوسط سطح بحث وبلاگی و وبسایتی بالا رفته است. فکر می کردم با اینکه با گروهی از خوانندگان او موافق هستم ولی باید جداگانه چیزی بنویسم. اما با گردشی در خوابگرد پس از آن و با دیدن لینک خبر زیر در آنجا و

مردان نامرئی

نامرئی بودن قدرت است. تصور کنید که اگر نامرئی بودید چه ها می کردید کجاها می رفتید. هر کار که اراده می کردید انجام می شد. برای هر کار که می کردید خیالتان جمع بود که کسی گریبانتان را نمی گیرد. نامرئی که باشی قانون بی معنا ست. قانون برای آنها ست که نمی توانند نامرئی باشند. نامرئی بودن لذت عجیبی باید داشته باشد. شما چیزهایی را می بینید که هیچ کس نمی بیند یا در آرزوی دیدن آن است و کارهایی می کنید که اگر مرئی بودید از فکر دست زدن به آن قالب تهی می کردید. نامرئی بودن

تاجیکستان پاره ناشناخته تن ایران

نمایش که تمام شد از من پرسیدند که چرا تاجیکستان. چیزهایی گفتم که درست یادم نیست. باید چیزی از عشق گفته باشم و پیوند دیرین سرزمین های ایرانی و تاریخ مشترک از زرتشت خوارزم و آناهیتای جیحون تا میثره و تا سیاوشان پنجکنت و چه و چه ها. اما باید می گفتم آخر من حرف هایم را در فیلم زده ام. بخاطر همه آنچه که در فیلم دیدید.”آیتی بهتر از این می خواهید؟” آنهمه رنگ و نور و صداهای جادویی و صمیمیت و مردمی که نمی دانند چه گنجی هستند. گنج های روان در کوچه و کوچه باغ و سیبستان.

حلقه فرخنده

خبر رسید که داوران گزینش بهترین وبلاگ ها کار خود به انجام رسانده اند و در میان وبلاگ های خوب فارسی جایی هم برای حلقه ملکوت در نظر گرفته اند و صاحب ارض مجازی ملکوت را نواخته اند. چه بهتر از این! کاش فل سفه هم در حلقه ملکوت بود. خوابگرد هم و چند وبلاگ خوب دیگر هم.  البته هر انتخابی جهتی و هدفی دارد که در بیانیه داوران بازتاب می یابد و گرنه انتخاب شماری از وبلاگ ها به معنای بی اعتنایی به بی شمار وبلاگ های دیگری که انتخاب نشده اند نیست. من خود خواننده وبلاگ هایی هستم

آخرین عشق پیکاسو

ژاکلین(Jacqueline Roque) آخرین عشق پیکاسو بود. او ۲۷ ساله بود که با پیکاسوی ۷۲ ساله آشنا شد. و چنان منبع الهامی برای پیکاسو شد که محصول آن در ۲۰ سال آشنایی ۴۰۰ تابلو بود. یعنی تقریبا هر ماه دو تابلو. شنیدم از امروز نمایشگاهی در پاریس این تابلوهای عاشقانه را به نمایش گذاشته است. حیفم آمد از این خبر بگذرم. مگر هر چند سال از این جور اتفاقات می افتد؟

اروپای لعنتی

نوزده نفر صدف جمع کن در ساحل بریتانیا کشته شدند. آب بالا آمد و همه را برد. کور نبودند. شب بود. سرعت بالا آمدن آب زیاد بود. آنها می خواستند در فاصله جزر و مد هرچه بیشتر از عمق ساحل صدف جمع کنند. آنها چینی بودند. همگی پناهجو یا مقیمان غیرقانونی. می دانید چقدر برای این کار وحشتناک که از شب تا سپیده صبح در کنار دریا و در دل زمستان و در معرض بادهای استخوان ترکان انجام می دادند پول می گرفتند؟ کمتر از ساعتی یک پوند! و لابد حدس می زنید که خوراک صدف که معمولا در گرانترین

چشم مان به روی خودمان باز شده است

از ماهها پیش به فکر این روزها بودم که برای ۲۵ سالگی انقلاب کاری باید کرد. بیشتر دنبال فیلم بودم. یکی دو طرح در ایران و یک طرح در خارج داشتم ولی هیچ کدام به جایی که باید نرسید. مشغله ذهنی ام این ۲۵ سال بود. می خواستم آن را از طریق بررسی زندگی جوان های تا ۲۵ سال ایرانی باز گویم. سر دلبران را از حدیث دیگران بگویم. هنوز هم ایده هایم را رها نکرده ام. ولی هر وقت هم به اجرا درآمد دیگر به مناسبت ۲۵ سالگی انقلاب نخواهد بود. من حرف های خودم را شاید باید زمانی

شب ایران در موزه آلبرت و ویکتوریا

این بنیاد میراث ایران (Iran Heritage Foundation )همیشه برنامه های سنگین و پرخرجی را طراحی و اجرا می کند اما امشب حتی با در نظر گرفتن برنامه های پیشین معرفی فرهنگ ایران به کوشش همین بنیاد واقعا یک شب استثنایی بود. موزه با عظمت آلبرت و ویکتوریا پذیرای دست کم ۵ هزار بازدید کننده بود که به بوی ایران و گذراندن ساعاتی با فرهنگ و موسیقی و رقص و سینمای ایران و دیدار با جمعی از چهره های سرشناس آن به موزه هجوم آورده بودند. حتی غذای ایرانی هم جای خود را داشت و صف طویل رستوران بسیاری را برای

چگونه یک نامه تهدید به قتل را بخوانیم؟

عباس معروفی تصویر و متن نامه ای را در وبلاگ خود گذاشته است که آن را باید نامه تهدید به قتل شمرد. نامه ها و پیام های تهدید در فرهنگ اروپا بسیار جدی گرفته می شوند. مهم نیست که این نامه ها جدی یا شوخی و یا حتی جعلی باشند. پلیس همواره به آنها به چشم یک انحراف خطرناک از قانون می نگرد و آن را دنبال می کند. همین روزها پرونده دختر دانشجویی در جریان است که به دروغ یا شوخی به افسران امنیت فرودگاه گفته بود که حامل بمب است. قاضی می تواند این دختر خانم را برای

روشن تر از خاموشی

عباس معروفی دوستی خوب و داستان نویسی بزرگ است اما من همیشه نگران آن بوده ام که با مهاجرت اش به خارج موج سیاسی نویسی و بلکه گرداب آن او را با خود ببرد. گردابی که تقریبا نزدیک به تمامی نویسندگان و شاعران مهاجر را از دیدگاه هنری سترون کرده است و آثار آنان را به بیانیه های بی معنای سیاسی فروکاسته است که ناشی از سردرگمی در جغرافیای فرهنگی است. (بیانیه وقتی ارزش دارد که در تهران صادر شود. یکبار خانم شاعری که وقتی ایران بود من کارهایش را می ستودم به خارج که آمد و رحل اقامت افکند

حجاب های علم و قبیله گرایی عالمان

سعید مطلب کوتاهی نوشته است تا مفهوم “پارادایم” را شرح دهد. اما حاصل آن درخشان ترین نوشته کوتاهی است که در باره حجاب های علمی این اواخر خوانده ام. میان افسردگی های این روزها مرا سر شوق آورد. خواستم لینک بدهم حیفم آمد. می گذارمش در بدنه وبلاگ تا دستیاب تر باشد. من از زاویه دید خودم این شرح را گواهی دیگر می دانم بر ضرورت فروتنی علمی. می دانم که بسیار دشوار است. می دانم که اگر از این پارادایم ها سرکشی کردی تنها خواهی شد. جامعه عالمان چیزی شبیه جامعه سیاستمداران است. که علم هم قدرت است. اگر

خرمای بم

حالا گیریم صد کامیون پتو پنجاه هواپیما کفش ده میلیون بطری آب تو که دیگر گرم نمی شوی تو که دیگر توی این خاک ها نمی دوی و دیگر کسی شب صدا نمی زند مامان آب مامان آب مامان آب . . . از: سارا محمدی، پاگرد

بازسازی جهان ما اگر شدنی باشد از بم آغاز می شود

جیمز باکن، دوست نازنین ایراندوست من که آخرین رمان اش عاشقانه ای است که ماجرایش در اصفهان می گذرد، ساعتی پیش برای من در ای میلی نوشته است: My heart is broken by Bam. It is like the Lisbon earthquake was for Voltaire, taking away his optimism for ever. جیمز این اندوه و درماندگی و ناامیدی غلیظی را که در فضای این روزها موج می زند بخوبی حس کرده است. گویی برای ما ایرانی ها جهان به آخر رسیده است. ما همه فرصتها را از دست داده ایم. شاید تنها یک فرصت دیگر باقی مانده باشد. بازسازی جهان ما اگر

این داغ کجا بریم؟

این عکس بزرگ صفحه اول آبزرور بود امروز. با خود گفتم: کاش پدر نبودم. کاش پدر نشده بودم. تا مرگ تو را ببینم. این داغ کجا برم؟ فکر کردم کاش آنجا بودم تا پیام اندوه و درماندگی این مردم را مثل عطا کناره با این عکس و حسن سربخشیان با عکس دیروز تایمز (که دو زن گریان و زخمی و حتما داغدیده را نشان می داد که یکدیگر را تسلی می دادند) به جهان منتقل کنم. چقدر عکس بد دیده ام این روزها. بی هیچ پیامی. اما این عکس چقدر با ما حرف می زند. فکر کردم نه، من تاب

شیرین عبادی امین زلزله زده ها می شود

۶ دیماه ۱۳۸۲ ۲۷ دسامبر ۲۰۰۳ فراخوان فاجعه زلزله بم هزاران تن از هموطنان ما را هلاک کرد ؛ نیمی از شهر با خاک یکسان شد ؛ هزاران تن مجروح و بی خانمان و بی سرپرست باقی گذارد ؛ شهر فاقد برق، آب آشامیدنی، بیمارستان و درمانگاه است و مردمی که از زلزله جان بدر برده اند در معرض سرما، بیماری و گرسنگی هستند. وظیفه انسانی و ملّی همه ما ایرانیان است که به یاری هموطنان زلزله زده مان بشتابیم و با کمک های مالی بی دریغ خود به نهضتی که طّی روزهای آینده به سرپرستی شیرین عبادی برای کمک