نا امیدی ها و سرخوردگی های ما زیاد است. اما ما چاره ای نداریم جز آنکه در هر حال چراغ خرد را افروخته داریم.
خواندن مطالب مهدی دوست کتابچه نویس ما گاه با تحسین و تاسف همراه است. تحسین قلم بی پروایش و تاسف از چشم پوشیدنش بر خرد آهسته ای که در مباحث چالش آمیزی که طرح می کند رعایتش از همه جا واجب تر است. مهدی به گفته یکی از دوستان آدمی است که سخت گرفتار مذهبی است که آموخته و زمانی به آن باور داشته است. این را نوشته هایش می گوید. اگر غیر از این بود مدام نمی کوشید از بند آن برهد و ما را هم به عنوان شاهد فراخواند.
مهدی در تلاش خود برای پشت سر گذاشتن آموزه های مذهبی آنچنان مصر است که تلاش اش به گریز بیشتر شباهت دارد تا کوشش عقلی و کلامی و تاریخی. نوشته هایش پر است از احکام کلی که با کمترین تردیدی همراه نیست. گویا تنها به مدد قاطعیت احکام همه یا هیچ و این درست و آن غلط است که می تواند این گریز را ادامه دهد و هر نوع تردیدی او را از پا می اندازد و هجوم باورهای سمج پیشین را موجب می شود. حال آنکه اهل تحقیق بخوبی می دانند که هر چه می گویند فرض هایی است که در جهت اثبات آن می کوشند و نهایتا در آن یقین را راه نیست. مهدی کمتر راه بازگشت و تجدیدنظری در مسیر بحث خود باز می گذارد.
مهدی به گفته دوستی دیگر هنوز خود را در حوزه می بیند و هنوز با اخلاق حوزویان طرح بحث و ارائه نظر می کند و در واقع گویی خود را در مسند فتوا می بیند. حرف او حرف آخر است. نظر یک مجتهد است که دیگر نیازی به تشکیک و تامل و مباحثه و پرس و جو ندارد.
مهدی بر خلاف آنچه در تازه ترین مطلب کتابچه گفته است یک روشنفکر است. روشنفکری که به درد خیل روشنفکران پیش از خود دچار است: دل کندن از خود و دل بستن به غربی. من نوشته های مهدی را نمونه تازه ای از همان اصل تاریخی ایران می بینم: خراب کردن هر چه پیش از ما دیگران ساخته اند و شروع کردن از سال صفر. الا اینکه سال صفر در دهه های اخیر همیشه بر تقویم غربی چرخیده است.
من به محتوای نوشته مهدی حالیا نظر ندارم اما سخن من از روش کار و اندیشه است. ما می خواهیم سرانجام به اندیشیدن آغاز کنیم؟ می خواهیم که بناهای آباد فکری بنا کنیم و می خواهیم که کار ما را نسل بعدی ادامه دهد؟ اگر می خواهیم باید پیش از همه از این گسسته اندیشی به درآییم. یعنی دست برداریم از خراب کردن و ایجاد گسست بیشتر بین خود و خواننده مان با گذشته و تاریخ و حاصل های آن. خانه خود را بر خانه پدران استوار کنیم و خطای آنان را با میل کشیدن بر چشمانشان و قطع سر و زبانشان و مصادره اموال شان و خاکسترنشین کردن شان پاسخ ندهیم. برای آنها شان و حق قائل باشیم حتی حق خطا کردن. ما هم همانقدر در معرض خطاییم و روشنفکری ما زرهی نیست که ما را از خطا مصون بدارد. نسل ما در طول و عرض انقلاب ضربه ها و آسیب ها و فریب ها بسیار دیده است. اما اگر چه این ضربه ها ما را به اندیشه وا می دارد و انگیزه بحث ما می شود، اما هنگام بحث باید تنها به داده های خرد و منطق بحث اعتنا کنیم نه هیچ چیز دیگر.
ما امروز می خواهیم به بازاندیشی سکس در فرهنگ خود بپردازیم پیش ازآنکه آشوب کنونی نسل درگیر در آن را قربانی کند. من هم موافقم. در ضرورت آن هم هیچ شکی ندارم. اما نه از هر راهی و اتکا به هر استدلالی. مهدی که مایه کار را دارد و پیش هم آمده است خوب است به این دقیقه نظر کند که اگر پایه استدلالش قوی نباشد نه تنها به حل مشکل کمک نکرده است بلکه مشکلی تازه بر چشم انداز حل آن افزوده است. بیشتر خوانندگان جدی او بر این نکته های هنوز-بحث-نشده-یقینی-پنداشته-شده دست گذاشته اند.
من نیز به سهم خود می کوشم بر آن نکته های روشی یا استدلالی که مخدوش می بینم انگشت بگذارم و قضاوت را به خوانندگان واگذارم.
مهدی می گوید:”هیچ موضوعی به اندازه مسأله زن برای اسلام امروز دردسر نساخته است.” اما روشن نمی کند که منظورش از کدام اسلام و در کجاست. من شخصا در اسلام مردم اندونزی و مالزی و پاکستان و تاجیکستان و عراق و لیبی و لبنان و مصر دردسر چندانی از این نظر نمی یابم. در اسلام های رایج در غرب هم بجز احتمالا در فرانسه و آنهم در مقوله حجاب دردسری دیده نمی شود. دیگر اینکه مساله زن یعنی چه؟ و این مساله را چه کسی تعیین و تبیین کرده است؟ سهم خود زنان در این باب چقدر است؟ و ما از کدام زن نمایندگی می کنیم؟
می گوید: “یک مسأله هست که به هیچ روی تأویلپذیر نیست: آزادی زن. آزادی زن یعنی آزادی تن او، احترام به حقوق انسانی و حذف هرگونه تبعیض درباره وی.” مهدی در کدام دنیا زندگی می کند؟ مگر می توان بدون بحث از تبعیض در باره بخشی از آن که تبعیض در باره زن باشد گفتگوی معناداری کرد؟ مهدی چرا بین مرد و زن خط می کشد؟ احترام به حقوق انسانی اگر پیداشد زن و مرد ندارد. و اگر احترام به آدمی در جامعه ای نهادینه نشده برای همان باید کوشید ورنه بحث از احترام به زن دردی دوا نمی کند. بعد هم آزادی زن یعنی آزادی تن یعنی چه؟ آزادی مرد که ظاهرا -بر اساس سپیدخوانی سطور مهدی- از این آزادی تن برخوردار است تامین است که حال نوبت زنان رسیده است؟ و اگر اینهمه کژی و ابهام در این گزاره هست این نشان نمی دهد که اصلا باید طور دیگری به موضوع “اندیشه” کرد؟
بنابراین چنین دوراهی یی وجود ندارد که “اگر مسلمانان آزادی زن را به این معنا بپذیرند، دیگر هیچ چیز از شریعتشان باقی نمیماند.” درست تر آن است که بگوییم مسلمانان ناچارند مقوله آزادی را چنان که شان آدم امروز است تبیین کنند و طبعا این در سایر احکام هم تاثیر خود را خواهد داشت. بیش از این چیزی نمی توان گفت. مگر آنکه مهدی قائل به این باشد که برای تبیین آزادی و از جمله آزادی زنان فقه باید خود را نفی کند. ورنه دلیلی ندارد که بگوییم از شریعت چیزی باقی نخواهد ماند.
اما براستی “همه اقتدار فقیهان از قدرتی میآید که بر زنان اعمال میکنند”؟ این گزاره عام و کلی هم مانند دیگر گزاره های اینچنانی مهدی بشدت تردیدآفرین است. اینجا هم باید پرسید مهدی از کدام فقیهان صحبت می کند. فقیهان یگ گروه اجتماعی واحد نیستند که بتوان در باره همه آنها یک حکم داد. در بین آنها طیفی از افراد با دیدگاههای مختلف و چه بسا متعارض وجود دارد. ظاهرا مهدی بر اساس تجربه خود در حوزه های مذهبی شیعی ایران چنین حکمی را نتیجه گرفته است اما آیا تجربه او ولو آن را کامل فرض کنیم به او اجازه می دهد که در باره همه فقیهان عالم اسلامی با همه تنوع شان از عقیده مذهبی و مرام اجتماعی چنین حکمی بدهد؟
وانگهی معنای اقتدار چیست؟ فقیهان از روی عمد و آگاهانه زنان را تحت سیطره خویش گرفته اند تا اقتدار خود را تضمین کنند؟ یا فقیهان هم در یک نظام فرهنگی و اجتماعی می زیند که با تصورات معینی از زن همراه است؟ آیا مثلا فقیهان امروز ایران مثل فقیهان زمان مشروطه می اندیشند یا به دلیل تغییرات اجتماعی فقیهان امروز زن را نیز طور دیگری می بینند؟
اطلاق “همه اقتدار” هم سخت آزار دهنده است. یعنی مهدی می خواهد بگوید جز زن چیزی برای تعریف و تبیین اقتدار فقیهان لازم نیست؟ بر این احکام گران اندک استدلال هم لازم نبود؟ اینکه بگوییم”اگر صلاحیت آنها برای اظهارنظر درباره مسأله زن نفی شود، دیگر هیچ گونه اقتداری نخواهند داشت” هم جای استدلال را نمی گیرد. صلاحیت اظهار نظر فقیه یک مجموعه همبسته است. نمی توان به فقیهی گفت تو در این باب اظهار نظر نکن و در این باب بکن. بنابرین اگر فقیهی در باره زن صلاحیت بحث نداشته باشد اصلا فقیه نیست که اقتدار داشته باشد یا نداشته باشد. و مادامی که فقیه است نمی توان حق اظهار نظر را از او سلب کرد.
با این مبانی لرزان و نااستوار نمی توان در آمد و گفت که “بنابرین من به آینده شریعت اسلام هیچ امیدی ندارم”. شریعت اسلام آینده اش با این امید و ناامیدی ها تعیین نمی شود بلکه ناشی از سازو کارهای پیچیده اجتماعی است و امیدواری به “جنبش و تلاش زنان مسلمان” هم در مقابل بی معناست چون اگر شریعت آینده نداشته باشد زن مسلمانی نخواهد بود تا به او امید داشته باشیم.
در این نوع گزاره ها که مثلا “بنیادگرایان اسلامی هیچ دشمنی به خیرگی و سرسختیِ زنان ندارند” هم من یک مشکل عمده می بینم و آن اینکه در این گزاره ها فرض بر این است که اردویی از مردان اهریمنی زن ستیز در برابر زنان مظلوم و خواهان آزادی تن خود- به تعبیر مهدی- صف کشیده اند. چنین تصوری البته نمی تواند درست باشد زیرا بنیادگرایی گرایشی مردانه نیست. نخست باید ثابت کرد که بنیادگرایی امری مردانه است تا بعد بتوان تصور کرد که زنان، دشمن آن مردان بنیادگرا هستند. در واقعیت زنان بنیادگرا به اندازه مردان بنیادگرا می توانند با زنان و مردان غیربنیادگرا دشمنی ورزند. تفاوت در زنی و مردی نیست تفاوت در جای دیگر است. در واقع اگر زنانی هستند که از بنیادگرایی دل خوشی ندارند اولا تنها نیستند و خیل عظیمی از مردان هم در کنار آنان در مبارزه با بنیادگرایی با ایشان شریک اند و ثانیا همان ها هم می توانند از نوع نگاه دیگری به اسلام دفاع کنند و مسلمان باشند. تقابل بنیادگرایان با مخالفان آنها اعم از زن و مرد نمی تواند به تقابل شریعت به طور کلی و زنان برگردانده شود.
باقی بحث مهدی رودررویی با نگاه تنگ بنیادگرایان است. اینجا او دایره خطاب را محدود کرده است اما این با آن عمومیتی که در آغاز بحث داشت و همه فقیهان را در بر می گرفت در تضاد است مگر اینکه مهدی قائل به این باشد که همه فقیهان بنیادگرا هستند. موضوعی که قابل دفاع نیست.
فرصتی بود بخش نگاه تاریخی او به سکس در اسلام را در یادداشتی جداگانه برمی رسم.