مدیر روابط نژادی بریتانیا خواستار کنار گذاشتن سیاست ایجاد جامعه چندفرهنگی شد که از اوایل دهه ۱۹۶۰ از سوی تمام دولت های این کشور تعقیب شده است. تره ور فیلیپ رئیس کمیسیون برابری نژادی گفت که تاریخ مصرف چندگانه گرایی فرهنگی گذشته است و دیگر مفید نیست. این سیاست اسباب تشویق جدازیستی بین جوامع نژادی و فرهنگی شده است.
دیروز جوانان مسلمانی که در بریتانیا زاده و بالیده اند در لندن پرچم کشور را به آتش کشیدند. آقای فیلیپ گفت که اکنون نیازی حیاتی به ایجاد و اظهار یک مفهوم مرکزی برای “بریتانیایی بودن” احساس می شود.
تره ور فیلیپ در گفتگویی با روزنامه تایمز گفت که چندگانه گرایی فرهنگی معانی نادرستی را به همراه آورده است و افزود که اکنون جهان با آنچه در دهه ۶۰ و ۷۰ میلادی بود متفاوت است. آنچه ما امروز باید در باره آن گفتگو کنیم چگونگی رسیدن به یک جامعه منسجم و واحد است که اعضای آن در برابر قانون برابر باشند و از ارزش های مشترکی پیروی کنند.
آقای فیلیپ گفت که جوانان مسلمان با القای افراط گراها فکر می کنند که به دلیل رنگ پوست و نوع مذهب خود هرگز نمی توانند بخشی از جامعه بریتانیایی باشند.
تا اینجا نقل شد از شماره روز شنبه تایمز ( ۳ آوریل ۲۰۰۳). تیتر اصلی تایمز هم به همین مصاحبه اختصاص دارد و می گوید: “بریتانیا باید چندگانه گرایی فرهنگی را کنار بگذارد.”
چندگانه گرایی فرهنگی یا به عبارتی دیگر کثرت گرایی فرهنگی گرایشی در سیاست فرهنگی است که همزمان با اتخاذ سیاست مهاجرت پذیری در اقتصاد دهه ۶۰ مطرح شد. همانطور که ترک ها با تسهیلات بسیار برای مهاجرت و کار در آلمان پس از جنگ تشویق شدند، پاکستانی ها و بنگلادشی های عمدتا مسلمان هم برای کمک به اقتصاد مجموعه ایرلند و اسکاتلند و انگلستان که بریتانیا خوانده می شود وارد این سرزمین شدند. تنها آنها هم نبودند. از قبرس تا جامائیکا هر جا که انگلیسی ها مستعمره و پایگاه اجتماعی و اقتصادی و نفوذ داشتند مردم آزاد بودند و تشویق می شدند که وارد این کشور شوند و به رونق جامعه کارگری آن کمک کنند.
امروزه بعد از ۴۰ سال اجرای این سیاست که در هر سه کشور عمده اروپای غربی دنبال شد و هر یک از آنها گروههای قومی و نژادی و مذهبی متفاوتی را بسته به سابقه مستعمراتی خود یا سیاست های مهاجرتی خود جذب کردند و همزمان روشنفکران و روزنامه نگاران و متفکران آنها در ارزش این دیگ های درهمجوش اجتماعی داد سخن دادند و نظریه پردازی ها کردند و از عصر تازه ای در روابط فرهنگی و نژادی و بده بستان مردمان قاره های مختلف دم زدند، نیاز به تجدید نظر آنچنان جدی است که صحبت از حذف آن سیاست می رود. اما سیاست را اگر هم بتوان حذف کرد و درها و دریچه ها و مرزها را سخت تر کنترل کرد با مردمی که در این ۴۰ سال اینجاها آمده و اقامت گزیده اند و نسل دوم و سوم آنها همینجا بزرگ شده اما همچنان بیگانه مانده از جامعه میزبان چه باید کرد؟
کثرت گرایی فرهنگی البته در ایران هم معرفی شده و هوادارانی یافته است اما مثل بسیار چیزهای دیگر که در ایران و کشورهای غیرغربی از غرب وارد می شود، تغییر مفهوم یافته است. ایران هرگز تنوع جامعه اروپایی را از نظر نژادی و زبانی و فرهنگی ندارد. در همین لندن بر اساس آمار روزنامه ها مردم به ۳۰۰ زبان گفتگو می کنند! در کوچه و خیابان همواره آدم هایی از ملیت های مختلف را می بینی که هر یک به زبانی غیر از انگلیسی حرف می زنند. به یک اتوبوس که وارد شوی بیشتر چهره ها غیر انگلیسی است. پشت سرت کسی به عربی حرف می زند. کنارت دیگری با موبایلش به چینی سخن می گوید. سومی با همسرش که روبنده بسته است از تونس می آید. چهارمی لهستانی است یا روس. مغازه محله تان در ۹۸ درصد موارد از آن یک هندی یا پاکستانی است. پزشکان عمومی تقریبا همه جا هندی اند یا از شبه قاره. بیشتر رانندگان اتوبوس و رانندگان مینی کب ها جامائیکایی یا قبرسی هستند و این اواخر و در برخی محلات افغانی و ایرانی. کثرت گرایی برای چنین جامعه ای و بر اساس نیازهای آن طراحی شده است. جامعه ای جهانی که با مهندسی اجتماعی معینی و برای رسیدن به هدف های معین ساخته و پرداخته شده است.
اما حالا وقت کنار گذاشتن آن سیاست رسیده است. حالا دیگر آن اهداف تامین شده است. اما خود این سیاست دردسرهایی را که تا به امروز نادیده گرفته می شد یا اصلا به این وخامت نرسیده بود آشکار کرده است.
جامعه آنقدر متنوع شده است که دیگر چسبی این مجموعه متضاد را به هم نمی چسباند. افراد تبدیل به سلول های رها و سرگردان شده اند و به جای جذب شدن به یک هویت ملی که غیرممکن شده است طبعا به گروههای اجتماعی هموطن یا همکیش بیشتر جلب می شوند. گروههایی که گاه یک محله شهر را قرق می کنند و در اختیار خود در می آورند. در محلات اینچنینی در شماری از شهرها گویی اصلا در بریتانیا نیستی. همه چیز به همان صورت وطن اصلی بازسازی و بازتولید شده است. عوامل و مفاهیم فرهنگی هم دقیقا همان است. حتی اگر ختنه دختران باشد.
سیاست چندگانه گرایی فرهنگی در واقع سیاست گرایش به درآمیختن نژادها و فرهنگهای مختلف است. این تا حدود زیادی به رواداری و تحمل تفاوت ها کمک کرده است اما از سوی دیگر چنان ریشه ارزش های مشترک را زده که عملا آن حداقل انسجام اجتماعی لازم برای بقای جامعه را نیز به خطر انداخته است. تا کنون این انسجام از راه نوعی تقسیم نابرابر قدرت و ثروت و سپردن کارهای کلیدی به دست سفیدهای بریتانیایی و راندن مهاجران به سطح شهروند درجه دوم به اضافه رنگ و لعابی از مدهای فراگیر- که ظاهر همه را دست کم یکی می کرده- تامین می شده اما اکنون حجم چندگونگی فرهنگی به حد غیر قابل کنترلی رسیده است و سطح بیگانگی با جامعه ای که همه ظاهرا به دلیل پاسپورت خود شهروندان برابر آن اند بدانجا رسیده است که کسانی از همین شهروندان نماد ملی صاحبان اصلی خانه را به آتش می کشند.
فعلا عربها و مسلمانان آسیایی تبار شبه قاره سر به طغیان برداشته اند. اما معلوم نیست که فردا گروه دیگری به میدان نیاید. این حوادث مرا به یاد طغیان بردگان در روم قدیم می اندازد. بردگانی که حق شهروندی هم کسب کرده اند اما همچنان جامعه برده دار را به چشم بیگانه می نگرند و هرگز با آن احساس هم هویتی نمی کنند.
استاد فلک دولتمند خال
به لایق شیرعلی خیلی علاقه داشت. در شعر مولوی غرق بود. به نازکی های زندگی مردم خود سخت آگاه بود. گرفتارش بود. میان جنگ و