Search
Close this search box.

تولدی دیگر

طعم نان خالی بالای کوه! چه مزه ای دارد.  رسیده ایم به بلندترین نقطه کوهسار آقسای که بر فراز آن زیارتگاه حضرت داود قرار دارد. همراهانم نان سمرقندی آورده اند و آب. دست ایمان از پایین کوه تا اینجا ۱۳۵۰ زینه یا همان پله ساخته است. تا زائران آسان تر به زیارت روند. در هر گوشه و کنار راه کوهی زنی یامردی بساط کوچکی پهن کرده است و کارهای دستی می فروشد و تسبیح و مانند آن. کوهسار مثل همه کوهساران زیبا و سرسبز است و پر از روییدنی های بهاری. آن میانه راه اتاقی هم برپاست و اینجا مردی چای می فروشد. چای سبز که در پیاله داده می شود و معمولا بی قند نوشیده می شود.


در باره داود اینجا قصه ها هست. چطور داود راهش به اینجا افتاده کار مردم نیست. آنها معتقدند که از دست دشمنان گریخته و به بالای کوه پناه برده است و پس از آن به غاری شده است که آنهم زیارتگاهی غریب است. در جنوب تاجیکستان هم در شورآباد در همسایگی بدخشان و نزدیک مرز با افغانستان زیارتگاهی بر فراز کوه هست که مردم آن را آرامگاه یکی از امامان شیعه می دانند. این یکی لابد به دلیل نزدیکی به بدخشان اسماعیلی مذهب رنگ شیعی گرفته است. در پایین جیحون در بلخ هم که می دانید مردم سخت اعتقاد دارند که مزار امام علی آنجاست همانجا که مزار شریف می خوانندش.


زیارتگاه حضرت داود اتاقچه ساده ای است با گنبدی بر روی آن. به سادگی دل همین مردم. به سادگی ایمانی که بر آن راسخ اند.  فقط باید از این زینه ها بالا آمد تا دانست آنها که روزها و هفته ها در کار ساختن آن بوده اند چه ایمانی به کار خود داشته اند.


زیارتگاه بی درخت نمی شود. بر درختان پیرامون همه جا پارچه بسته اند هر پارچه نمودار آرزویی. می گویند هر کس که مرادش حاصل شد می آید پارچه بسته ای را باز می کند. و البته نذری هم نثار حضرت داود.


دور می زنیم و از باریکه ای با شیب تند و سخت لغزنده که میان آن و پرتگاه حال نرده کشیده اند آسودگی زائران را پایین تر می شویم تا از غار زیارت کنیم. این بهترین مکان برای پنهان شدن بوده است. یا چله نشینی کردن.


از دهانه تنگ و ترش غار وارد می شویم. یادم نیست آخرین بار کی به غاری وارد شده ام. اما هرچه هست انگار بار اول است. این واقعا غاری با خصوصیات مذهبی است. از دهانه پایین تر که می رویم ردیف شمع ها محیط را روشنایی اندکی بخشیده است. با آهستگی و احتیاط مرد و زن قدم به قدم دالان باریک با سقف بلند غار را تا انتها می رویم. در انتها جایی برای شمع سوختن هست. حال می نشینیم تا کسی دعا و قرآن بخواند. حس عجیبی دارم سخت تازه. …


غار نمدار است و تاریک. درختان بالای سر ما هستند و ریشه هاشان لابد تا سقف غار رسیده است. ما داخل زمین هستیم.  داخل زمین چه خیس است.


غار مثل گور می ماند. وارد غار شدن همان رمز مردن است. از دنیا منقطع شدن. از غار بیرون شدن نیز رمز حیات و تولد. تولدی دیگر. یا همان مرگ پیش از مرگ. و یعنی همان اساس اندیشه عرفانی. غار نه گور که زهدان است. یا هم گور است و هم زهدان. مرگ و زندگی در آغوش هم. غار رمزی شگفت است. از آنجا که بیرون می آیم براستی احساس یک زائر را پیدا کرده ام.

مطالب دیگر

استاد فلک دولتمند خال

به لایق شیرعلی خیلی علاقه داشت. در شعر مولوی غرق بود. به نازکی های زندگی مردم خود سخت آگاه بود. گرفتارش بود. میان جنگ و

افسانه هر ملیت یک دولت

صداهای قومیت‌گرایانه در ماه‌های اخیر بیشتر از همیشه شنیده می‌شود؛ صداهایی که رسانه‌ها و سیاست‌های معینی آن را بازتاب می‌دهند و طنین اغراق‌آمیزی به آن