کلیپی در باره ایتالیا که هیچ ایرانی نباید از دست بدهد

بدم می آید تهران را به قول انگلیسی ها سینگل اوت کنم (فارسی اش احتمالا چیزی نزدیک به انگشت نما کردن باید باشد) که چنین و چنان ( ندیده اید یادداشت قبلی را ببینید). این رسم من نیست. پس می گویم که از نظر من مساله آشوب شهری اختصاص به تهران ندارد. نه آلودگی تهران چیز منحصر به فردی است و نه بی نظمی اش. البته تهران پایتخت ایران است و برای ما ایرانی ها بیرون باشیم یا در وطن مهم است و به هر حال هر مملکتی مشکلات خود را دارد و اینکه همان مشکلات جای دیگر هم هست

چهار هزار دختر در خیابانهای تهران می خوابند: ندا ریحانی رئیس انجمن مددکاری اجتماعی ایران گفت:هرشب چهارهزار دختر در خیابان های پایتخت شب را به صبح می رسانند که بسیاری از آنان مورد خشونت و آزار جنسی قرار می گیرند. “مصطفی اقلیما” در کارگاه آموزشی بررسی ابعاد حقوقی و روانشناسی آزار جنسی کودکان اظهار داشت:این تعداد ارقامی است که از سوی مراجع رسمی اعلام شده است و رقم واقعی تعداد این دختران خیابان خواب مشخص نیست. وی تصریح کرد : تمامی این دختران همانند سایر آسیب های اجتماعی زاییده پدیده فقر هستند.این مدد کار اجتماعی با اشاره به این که خشونت

در نشانه شناسی بوق و ماشین و سلاح!

امشب دوستی را که تازه از ایران برگشته بود دیدم و فرصتی شد تا از دیده هایش بگوید. او از ۷-۸ سالگی به لندن آمده است و این اولین دیدار او از وطن بعد از ۲۵ سال بوده است. هر نکته ای که می گفت هم اسباب تعجب و تفریح می شد و هم مرا به فکر فرو می برد. گفت اولین چیزی که توجهم را جلب کرد رانندگی در تهران بود. از فرودگاه که می آمدیم مرا نشانده بودند جلو تا شهر را خوب سیاحت کنم. ولی آنقدر ترس برم داشته بود که بعد از مدتی ترجیح دادم بروم پشت بنشینم! اینقدر در ترافیک

حاشیه در غیاب متن، نگاهی دوباره به جنبش دانشجویی

حاشیه ها و مقاومت در برابر یادگیری باز گفتن قصه دانشگاههای ما و تنزل علمی آنها لطف چندانی ندارد. من سالهای متمادی خود را برای تدریس در دانشگاه آماده می کردم چرا که تدریس برایم مکانتی والا داشت. اما میزان باقی ماندن ام در دانشگاه به نصف سالهایی که خود را برای آن آماده می کردم نرسید و بیرون زدم. دو سه سال اول تدریس هنوز در رویاهای خود در باره جایگاه علم و دانشجویی و دانشگاه غرق بودم. اما در دو سال آخر بتدریج چشم به واقعیت های سمج بیرون که خود را تحمیل می کردند باز کردم. دانشجو دیگر

۱۶ آذر؛ عکس از: مهدی قاسمی – ایسنایک نظر قابل تامل: آقای خاتمی خیلی محترم و دوست داشتنیه، خوب، اما رئیس جمهوره آخه. اگر برای گروهی از دوستدارانش مثل پدر می مونه خوب این موضوع شخصی اونهاس، برای بقیه رئیس جمهوره و باید به وظیفه اش عمل کنه. این هچل مقدس سازی رو هی میکنن و هی خودشون می افتن توش. روحانیت که حکومت می کنه باید انتقاد تند هم بشنوه. مگه منتظری همون اول کار همین حرف ها رو بهش نزد که مماشات نکن. حالا عصبیت یک جامعه ای رو که به عصیان کشیده شده رو به حساب شکفتن دموکراسی

برگشتن به سال صفر

نه! من هر چه فکر می کنم نمی توانم با آنچه دانشجویان امروز در دانشکده فنی کردند موافق باشم. چه خاتمی بود چه هر کس دیگر این رفتار فقط بازگشت است به سال صفر. بر باد دادن هر آنچه است که دانشگاه را دانشگاه کرده است. هیچ ربطی هم به انقلاب دانشجویی سال ۱۹۶۸ ندارد. از این رفتار های کاریکاتوری هیچ جنبشی پیدا نمی شود. من اگر استاد آن دانشکده بودم از رفتار دانشجویانم شرمنده بودم. اگر دانشجوی آن دانشکده بودم دیگر به روی همدرسانم نگاه هم نمی کردم. الپر به کوتاهی نوشته است که این هویت یابی است از طریق فحش

سقوط از پراگماتیسم به ابزارانگاری

دخو که به رفیق مباحثه من تبدیل شده است یادداشتی نوشته در نقد نگاه من به دفاع از آزادی بیان با عنوان “در ورطه پراگماتیسم“. این یادداشت نگاهی است وبلاگی (با همه محدودیت هاش) به آنچه او نوشته است و درسهایی که می توان از آن برای بررسی جریانهای فکری ایرانی گرفت. پراگماتیسم بحث مفصلی است و فلسفه آمریکا در قرن بیستم بوده است. من نه به معنا و معناهای پراگماتیسم حالیا می پردازم و نه به تاریخ و اندیشمندان آن در فرهنگ آمریکایی. ولی چون برای بحث یک نقطه عزیمت لازم است فعلا این معنای پراگماتیسم را قبول می

بازجویان معجزه گرــــــــــــــــــــــــــــــــپارسا صائبىامید معماریان و شهرام رفیع زاده مانند هم مى نویسند. حتى با نگارش و لحنى مشابه هر دو از مصطفى تاج زاده و بهزاد نبوى یاد مى کنند! هر دو از شرایط زندان بسیار راضى هستند و رافت اسلامى و عدل اسلام ناب محمدى سرمستشان کرده است. نامه جواد غلام تمیمی نیز خیلى «طبیعى» به نظر مى رسد(!) یک متهم به جاسوسى(‌!) اینطور که خودش – فکر مى کند که – دارد مى گوید به خاطر رساندن اسناد و مدارک به یک وابسته نظامى یکى از سفارت خانه ها (‌ احتمالا هلند یا بلژیک باید باشد، چون

دفاع از آزادی بیان: مجرد یا انضمامی؟

درآمدمدتهاست که آموزه اصلی راهنمای من در وارسی مسائل بشری تفکر انضمامی است. تفکر انضمامی که می گویم آن را به عنوان گزینه برتر در مقابل تفکر مجرد (و بی اعتنا به ظرف اجتماعی) قرار می دهم. یادش به خیر سالهایی را که در محضر دکتر محمود عبادیان دانشجویی می کردم. این را از او آموختم که هم در درس اش و هم در رفتار و گفتارش انعکاس داشت. او اندیشمندی چپگرا بود و من از تربیت مذهبی سرشار بودم. ذهنم پر از آیات و روایات و اندیشه به سنتهای قدیم و ادب و عرفان متعالی فارسی و آموزه های شریعتی و سروش

امشب در مجلس صمیمی یادبودی برای پدر فرخ نگهدار جمع بودیم. وقتی می رفتم با خود فکر می کردم اینجا دوستان جای خالی خویشان را در این مواقع پر می کنند. همه دوستان فرخ آمده بودند. بهنود هم بود و سازگارا هم که این روزها طرح رفراندوم اش سرو صدایی به پا کرده. صبا همسر فرخ صحبتی کرد و بعد فیلم کوتاهی از پدر پخش کردند. یادگار نسلی که مرا یاد مهدی بازرگان می اندازد. استوار در همه چیز چه مذهبش چه آزادیخواهی و نوخواهی اش. فرخ هم یاد نیکی از پدر کرد. سزاوار. از سه سال پیش که بار

وبلاگ ایرانی: نهادی برای بی نظمی

مساله به صورت ساده این است: هر مجموعه اجتماعی یا ارگانیک که نظمی به صورت نسبی بر آن حاکم است ناگزیر از داشتن زیر مجموعه (ها) و سامانک (ها) یی برای بی نظمی است. من می کوشم نشان دهم که چرا بی نظمی عاملی مهم برای آرامش فردی و اجتماعی است و چگونه وبلاگ ایرانی تاکنون و تا آینده ای قابل پیش بینی نهادی برای بی نظمی نسبت به نظم رایج در جامعه ایرانی بوده و خواهد بود. نهادی که به همین دلیل ارزش اجتماعی فوق العاده ای دارد. نظم اصل نیست، نظم تنیده با بی نظمی اصل است هر مجموعه ای از

وقتی جهان را یا تاریخ شخصی و قومی و وطنی را سیاه ببینیم و هیچ در هیچ، برای چه سخن می گوییم؟ هر نوشته ای که در آن “شفقت بر خلق” غایب است خواندنی و به یادسپردنی نیست. آنکه ما را از گذشته مان نا امید می کند از آینده چیزی نمی داند. – از میان گفت و شنود های امشب با دوست صاحبدل مهدی خلجی پس از دیدن فیلمی در باره آرامش دوستدار. 

نقدی بر فیلم ون گوک: تسلیم می خواهد یک نگاه گرافیکی به خشونتی باشد که در جهان اسلام در حق زنان اعمال می شود. اما این فیلم کوتاه بیشتر از آنکه متکی به جنبه های تصویری (ویژوال) و دیداری باشد، یک فیلم خطابه ای معمولی است که از کلیشه های آشنا و مرسوم این گونه فیلم ها استفاده می کند. فیلم با بهره گیری از کلیشه های فرمی (تکنیک های نخ نما شده ویدئو کلیپی) و روایی (تکنیک فلاش بک) می خواهد واکنش دلخواه سازندگان را در بیننده ایجاد کرده و با پوشاندن ضعف های استدلالی فیلم، بیننده های احساساتی

تاریخنگاری، روش شناسی بومی و فرهنگ مصرفی

چند روزی است که مهدی و ماهمنیر در لندن اند. دیشب مهدی در کتابخانه مطالعات ایرانی سخنرانی داشت و رمان خوانی. حرفهایی زد که من خیلی با آن موافق بودم! دکتر آجودانی مدیر کتابخانه پیش از صحبت هاش از مقاله درخشان او در باره هانری کربن در مجله ایران نامه گفت و اینکه به او همان موقع زنگ زده بوده تا دست مریزاد بگوید. می گفت این یکی از بهترین مقالاتی بوده که در عمرش خوانده است و قطعا بهترین مقاله ای که در سالهای اخیر خوانده. بعد، از شگفتی اش وقتی رمان ناتنی به دستش رسید گفت. گفت که فکر می کرده

درختان دوشنبه ۸۰ ساله شدند

درختهای دوشنبه همیشه مرا شگفت زده کرده است. نه مرا که هر که را به دوشنبه سفر می کند. یکبار با روزنامه نگاری فرانسوی همسفر بودم. می گفت دوشنبه انگار پارک بزرگی بوده که در آن خانه ساخته اند و خیابان کشیده اند. اما دوشنبه درختهایش را از زمانی دارد که پایتخت شد. مردمی که از هر کجای آسیای میانه آمدند تا دوشنبه را دوشنبه کنند بی درخت زندگی نمی توانستند کرد. مثل پدربزرگهای خودمان. که بی حیاط بزرگ و باغ زندگی نمی کردند. دوشنبه هنوز و همچنان به درختهایش وفادار است. آنها را مراقبت می کند پاشان بنفشه می کارد. درخت برایش

زمانی نوشته بودم: میان اینهمه جنگ پوچ تن تو صلح ابدی است. آن موقع بمباران های تهران بود و من پای کوه دماوند در روستای رینه در همسایگی لاریجان در پادگان سنگی آنجا خدمت سربازی می گذراندم. همان روزها بود که هواپیمای ایران را ناو هواپیمابر آمریکایی ساقط کرد. تصویر عروسکی بر روی آب خلیج فارس در ذهنم حک شده است. امروز می فهمم دوست داشتن کودک نیز از همان آرامش بی نشان نشان دارد. علی امروز ۱۲ سالگی را پشت سر گذاشت. دوست داشتن او که صمیمی ترین موجودی است که می شناسم هم بیم من بوده است و هم آرامش من در

متن جهان خاکستری است

یک تنه با جمعی مخالف و گاه مهاجم وهتاک روبرو شدن کار فرساینده ای است. ماجرای قتل ون گوک بیش از آنچه من فکر می کردم اسباب حرف و حدیث شد. بسیاری از آن میان ناشنیدنی بود و به یکبار خواندن هم نمی ارزید. اما شماری معدود از دوستان دیده و نادیده سخنانی گفتند که هم از آن آموختم و هم در این بده بستان نظر خود را شفاف تر ساختم اول برای خودم و بعد هم آنها که نظری به این قلم دارند و در این بحث شبهات یافته اند و شاید آزرده اند. من در این میان از گفتگوی شبانه -که روز

فروغ فرخزاد از نگاه پری صابری: صابری در نمایش ” من از کجا عشق از کجا ” بر صحنه شعر می سراید. اگر فروغ فرخزاد شاعر و معمار کلمات بود، صابری با ابزار نمایش، شاعر صحنه های بدیع تصویر است. واژه های صابری در این نمایش، نور و رنگ و حرکت و آوا ست. او به شکلی کاملاً مدرن، و بعضاً با بهره گیری از اشعار فروغ، زوایای پنهان و گاه گفته و ناگفته ی شخصیت این اعجوبه درک مفاهیم عمیق و ظریف را، باز می گوید. کافی است دل به او بدهی، تو را همراه فروغ می برد تا بلندای

هابرماس: خشونت از اختلال در ارتباط آغاز می شود: دور خشونت، با دور اختلال در ارتباطات شروع می شود که از طریق بی اعتمادی متقابل غیر قابل کنترل، به قطع رابطه منجر می شود. ملت ها، شیوه های مختلف زندگی و تمدن ها از بدو امر از هم دورند و به غریب ماندن از یکدیگر گرایش دارند. آنها، مثل اعضا یک محفل، یک جمع، حزب یا یک خانواده با هم دیدار نمی کنند؛ چون در این جا، اعضا هنگامی به غریبه تبدیل می شوند که ارتباطات به طور منظم دچار انحراف شده باشد. به علاوه، در روابط بین المللی، میانجی حقوقی

تروریست: قیصر، قاتل یا سرباز؟

درون ذهن یک تروریست- آموزه دوم: زمانی استاد نکته سنج و باریک بین من دکتر هوشنگ جوانمرد در باب به وجود آمدن اسرائیل می گفت که یهودیان در فلسطین خواستند همان کاری را بکنند که آمریکائیان با سرخپوست ها کردند. گفتند می زنیم و می کشیم و کوچ می دهیم و بعد که بر کارها سوار شدیم نقشی هم برای فلسطینیان تعریف می کنیم. اما کارها آن طور که پیش بینی می کردند پیش نرفت و فلسطینیان مانند سرخپوست ها مضمحل نشدند و به یک مساله بزرگ برای اسرائیل، منطقه و سیاست جهانی تبدیل شدند. غیرت نام و ننگهفته گذشته را

آنها به زخمی ها شلیک می کنند: تلویزیون سی بی اس فقط یک عکس از فیلمی را نشان داد که خبرش روز دوشنبه ۱۵ نوامبر در جهان پیچید. گوینده اطلاع داد بقیه عکس ها آن قدر تکان دهنده و فجیع اند که برای نمایش در تلویزیون مناسب نیستند. عکس ها از صحنه کشتن زخمی های بی دفاع و بی سلاح در داخل یک مسجد در فلوجه است. هم تمام صحنه های حرکت سربازان آمریکایی و گذشتن از حیات تا لحظه شلیک به زخمی ها و هم صدای آن ها ضبط شده است. صحنه را کوین ساتس خبرنگار شبکه تلویزیونی ان

از اتاقم به جهان راه دارم: وبلاگ می نویسم چون از طریق وبلاگ می دانم که امروز حسن در تبریز چه فکر می کند، و او هم می داند من چه حسی نسبت به نوشته هایش دارم، همراه پیمان و خانواده ش در قطار تهران تا کرمان کف واگن می خوابم و در وانت از کرمان تا بم می روم. روز عید فطر با بچه های مدرسه در بم هستم.با اعدام عاطفه فریاد می زنم، با تازیانه خوردن ژیلا ضجه می کشم، با حسین زاده دانش آموز بمی که بخاطر داشتن یک توپ فوتبال می خندد، می خندم، از معین

درون ذهن یک تروریست- آموزه یکم

اگر چه دنیای رسانه ای غرب و حوادث سیاسی معین و درگیری های قدرت در خاورمیانه این تصور را جهانی کرده است که تروریسم صورت و معنایی اسلامی دارد اما واقعیت آن است که تروریسم نوعی روش رعب افکنی/اعاده حیثیت/اعتراض است که کمابیش همه جا می توان از آن سراغ گرفت. هم نوع اسلامی اش موجود است هم نوع ضداسلامی اش. هم صورت فردی دارد هم صورت دولتی و حزبی. هم در دنیای مدرن دیده می شود هم در جهان سنتی. تروریست فقط یک سلاح ندارد. هر گونه جوسازی بر پایه ارعاب و تحقیر و خود- را-داور-کل-پنداشتن صورتی از تروریسم

برگ آخر کتابچه

مهدی خلجی همانطور که در این خداحافظی زیبا و رندانه نشان داده است نویسنده بزرگی است و زبان فارسی در دست اش رام رام است. من باور ندارم که کسی چون او نوشتن را ترک خواهد گفت. او بزودی بازخواهدگشت تا این بار از آن چیزهایی بگوید و بنویسد که مثل او هیچ کس نمی تواند گفت. برای بقیه چیزهای گفتنی که او تصور می کرد گفته نشده دیگران هستند. من از همه بیشتر با او به بحث پرداختم و از همه بیشتر شاید قدر او را می شناسم. او رفیقی بی نظیر است با ذهنی تیز و زبانی صریح.

  سیب، پرنده و عرفات: عصر پنجشنبه است. ۲۱ آبان ۸۳. چهار بعد از ظهر. ساعتى پیش که خوابیده بودم، در خواب دیدم که در اتاقى بزرگ جلسه اى است مرکب از رهبران فلسطین و من نیز حاضرم. به نظر مى رسید که جلسه مهمى است و گویا قرار است درباره امر مهمى بحث کنند و تصمیم بگیرند. اعضاى جلسه را به یاد نمى آورم و شاید بهتر است بگویم که در خواب هم آنها را نمى شناختم. ریاست جلسه با یاسر عرفات بود. او در صدر جلسه و در مکانى بلندتر روى صندلى بزرگى نشسته بود و روشن بود که او رئیس است

The time to run to IranShould wearing a headscarf put you off visiting Iran? Anna Shephard found it more of a help than a hindranceThe TimesNovember 13, 2004WHILE it is possible to find tour operator packages to the unlikely holiday destination of Iran, my approach was to go my own way. I had two female guides there — Coco, a friend from university who moved to Tehran to learn Farsi and study religious theatre, and Negar, an Iranian who had recently returned from the US. This was the catalyst; it was now or never.A risky waiting game followed as my

مدرنیسم ایرانی و آلودگی بیان هگلی

آقای جامی، من امروز از «هنوز» به صفحه شما و یادداشت «مدرنیسم ایرانی: تبدیل دایره به خط» آمدم و با خواندن آن یاد سخنان کارل پوپر در یکی از گفت و گوهایش افتادم. در اینجا پاره ای را به طور کلی و با حاشیه نویسی هایی بازگو می کنم. اما چون نمی دانم کامنت شما چند حرف را پذیراست، با ایمیل برایتان پست می کنم تا اگر مایل بودید در اختیار خوانندگان «سیبستان» قرار دهید.اما نظرات پوپر. پوپر معتقد بود که لفاظی، حرف های پیچیده و بی سر و ته زدن و حشو قبیح، سنتی است که از هگل بجا

سینمای مردمانی فقیر اما با غرور

گیسو فغفوری: با کامران شیردل به بهانه حضورش در تاجیکستان و نمایش پنج فیلم از او صحبت کردیم. او از تاجیکستان برایمان گفت، از تفاوت دید و عدم جسارت جوانان مستند ساز آن کشور . تجربه هایی که فقط از این سفرها ودر گفتگو با کسانی چون شیردل پیش می آید. اما مدت هاست نام این مستند ساز قدیمی و تاثیرگذار کشور با نام جشنواره مستند کیش همراه شده است پس صحبت هایمان ناخود آگاه به کیش و این جشنواره کشیده شد. * از سفر به تاجیکستان و رفتن خودتان شروع می کنیم این که پس از سال ها فیلم های

روستایی تاجیک دهاتی ایران نیست: موسیقی شش مقام در عهد شوروی نقش موسیقی ملی تاجیکستان را بازی می کرد. بعد از استقلال کمی کاستی گرفت و موسیقی های دیگر از جمله موسیقی جنوب و فلک به جای آن که موسیقی خجند و شمال بود حمایت شد. خجند مرکز نخبگان تاجیک در عهد شوروی بود. فرهنگ هم از همانجا می آمد. حالا نوعی سازش در دستور کار سیاست فرهنگی قرار گرفته است. دستگاه رسمی فرهنگ که عمدتا متشکل از جنوبی هاست حالا می خواهد رواداری خود و توجهش را به یک سیاست ملی و فراگیر نشان دهد. که نشانه خوبی است.در حالی که

یهودیانی که مثل شارون فکر نمی کنند

عجیب ترین صحنه ای که می شود تصور کرد جمع شدن یهودیان در خارج بیمارستانی است که در آن یاسر عرفات در حال احتضار است تا برای او دعا بخوانند. همه شنیدیم و دیدیم که یهودیان آبادی های به زور ساخته شده در مناطق فلسطینی در مرگ عرفات شادمانی کردند و مهمانی دادند و رقصیدند. در خود اسرائیل یک هفته ای که او در احتضار بود به شوخی و لطیفه ساختن با مرگ عرفات گذشت. آریل شارون هم مثل اینکه بردن نام عرفات گناه کبیره باشد حتی حاضر نشد در یادکرد مرگ او از او اسم ببرد و فقط گفت اتفاقی که افتاده نقطه عطفی