زمانی نوشته بودم: میان اینهمه جنگ پوچ تن تو صلح ابدی است. آن موقع بمباران های تهران بود و من پای کوه دماوند در روستای رینه در همسایگی لاریجان در پادگان سنگی آنجا خدمت سربازی می گذراندم. همان روزها بود که هواپیمای ایران را ناو هواپیمابر آمریکایی ساقط کرد. تصویر عروسکی بر روی آب خلیج فارس در ذهنم حک شده است. امروز می فهمم دوست داشتن کودک نیز از همان آرامش بی نشان نشان دارد. علی امروز ۱۲ سالگی را پشت سر گذاشت. دوست داشتن او که صمیمی ترین موجودی است که می شناسم هم بیم من بوده است و هم آرامش من در این دو سه ساله ای که کمتر دیده امش. فارسی چندان حرف نمی زند گرچه خوب می فهمد. همیشه نگرانش بوده ام که چیزی از ایرانی بودن در او می ماند؟ این بار که از سفری به ایران برگشته بود مصادف شده بود با انجام یک تکلیف درسی که پاسخ به این پرسش بود: چه چیزی برای شما مهم است؟ یک روز میان کارهاش یکباره پاسخ خود را به من نشان داد. عکسی از تخت جمشید انتخاب کرده بود و باقی را با فتوشاپ و وردز کار کرده بود. از آن موقع این تصویر و این پاسخ از خاطرم نرفته است. گفتم حالا که روز تولدش است و آغاز تین ایجر شدنش با این یادداشت به او بگویم که چقدر دوستش دارم و به او می بالم. امروز آن را نخواهد خواند ولی امیدوارم بزودی می خواند.
طرح و کار از: علی
انقلاب؛ افسانه و آسیب خلقی شدن
در میان افسانه های سیاست در دوران مدرن کمتر افسانه ای به جذابیت و فراگیری و ویرانگری «خلقی شدن» است. تجربه های انقلابی قرن بیستم