Search
Close this search box.

وبلاگ ایرانی: نهادی برای بی نظمی

مساله به صورت ساده این است: هر مجموعه اجتماعی یا ارگانیک که نظمی به صورت نسبی بر آن حاکم است ناگزیر از داشتن زیر مجموعه (ها) و سامانک (ها) یی برای بی نظمی است. من می کوشم نشان دهم که چرا بی نظمی عاملی مهم برای آرامش فردی و اجتماعی است و چگونه وبلاگ ایرانی تاکنون و تا آینده ای قابل پیش بینی نهادی برای بی نظمی نسبت به نظم رایج در جامعه ایرانی بوده و خواهد بود. نهادی که به همین دلیل ارزش اجتماعی فوق العاده ای دارد.

نظم اصل نیست، نظم تنیده با بی نظمی اصل است

هر مجموعه ای از جمله مجموعه های اجتماعی با نظامی تعریف شده کار می کند. این یک تعریف ساده و معمولی است. اما درست تر آن است که بگوییم هر مجموعه ای با نظامی از نظم و بی نظمی کار می کند. نظم مطلق امری غیر طبیعی و در جامعه انسانی امری غیرانسانی است. نظم ها و نظام هایی که به این نکته ساده اما چه بسیار فراموش شده بی اعتنایی کنند تنها به افزایش تنش کمک می کنند که نهایتا انرژی ناشی از آن می تواند خود آن نظام یا سامانه را از پا در آورد.

به زبانی دیگر، هر نوع نظم و نظامی باید در خود برای بی نظمی جایی پیش بینی کرده باشد. مطلق گرفتن نظم یا معادل اجتماعی و حقوقی آن قانون و هنجار ناشی از نوعی ساده انگاری یا ایده آلیسم ناکجاآبادی است. انسان نیازمند قانون و نظم است اما به همان نسبت نیازمند بی نظمی و خروج از هنجار است. در واقع، نظم و هنجار در جامعه انسانی اگر واحد و فراگیر و مطلق فرض شود همواره به نقض خود منتهی می شود: بی نظمی و آشفتگی و تنش حاصل از آن. اما اگر نظم و بی نظمی درهم تنیده باشد نه تنها آشفتگی ایجاد نمی کند بلکه آسودگی و خلاقیت و تولید به بار می آورد. 

مثالها برای این مقوله بی شمار است و در واقع به اندازه تمام مجموعه های طبیعی و فعال و برخوردار از نشاط تولید ( به وسیع ترین معنای آن) است. بسیاری از نظام های گروهی به طور طبیعی از این روند تبعیت می کنند. مثلا هر کسی می داند که در هشت ساعت کار یک ساعت ناهار وجود دارد یا در طی یک هفته یک تا دو روز تعطیل هست. ساعت ناهار یا تعطیل آخر هفته زیر مجموعه ای برای کار روزانه یا هفتگی است. چنانکه مرخصی (مثلا یکماهه) همین نقش را نسبت به کار سالانه تعریف می کند. در این سامانه ها شما می توانید از کار و هنجارهای آن فاصله بگیرید و به خودتان برسید. از آن نظم بیرون بیایید و نظمی تعریف شده برای خودتان را دنبال کنید که نسبت به هنجار اصلی بی نظمی محسوب می شود و  کارهایی بکنید که معمولا در غیر از آن اوقات پیش بینی شده اجازه داده نمی شود. در واقع هر جا که ما از هنجاری (ولو قابل قبول) خارج می شویم به سوی خود رهسپار می شویم. این ارزش بی نظیر بی نظمی است: بی نظمی ما را با خود روبرو می کند. در حالی که نظم ما را در گروه یا جامعه بزرگتر قاعده بندی می کند.

این موضوع در بسیاری از جنبه های حیات اجتماعی وجود دارد. اما برای کل جامعه نیز هنجارهایی هست که معمولا مشکل اصلی آنجا شکل می گیرد. هر جامعه ای که خردمندانه اداره شود برای خود سامانه های بی نظمی نیز تعریف و ایجاد می کند. این سامانه ها بسیار مواقع به صورت عرفی و طبیعی ایجاد می شوند. اما در جوامع جدید پذیرش آنها یا ایجاد آنها آگاهانه شده است. من همیشه دیسکو و نایت کلاب و سنت های تفریح آخر هفته در اروپا را عاملی برای بی نظمی فکر شده دیده ام: یک هفته کار می کنی، با قاعده و قانون اداره سرو کار داری و سلولی از یک ارگان تولید کننده هستی اما یک شب برای خود هستی. هر چه می خواهد دل تنگت بکن. آنها که در اروپا زندگی می کنند می دانند که تا چه حد شب های آخر هفته با شبهای دیگر متفاوت است. بخصوص برای جوانان. 


شعر نهادی تاریخی برای بی نظمی ما

من سالهاست که فکر می کنم در جامعه و فرهنگ ما شعر نهاد بی نظمی بوده است. شعر سامانه ای برای خروج از هنجار است. شما به عنوان شاعر تا هر جا که بخواهید معمولا می توانید مرغ خیالتان را پرواز دهید و هر گونه عرف و قرارداد و هنجار ظاهری و قانونی و اخلاقی و حتی زبانی را نادیده بگیرید. شعر بزرگترین و پایدارترین نهاد بی نظمی ما ایرانیان بوده است. همه آرزوها و عشق ها و شادی های ممنوع و محدود در جامعه در شعر به راحتی بیان شده است. همه فریادهامان را هم همانجا زده ایم. هر که را می خواستیم همانجا هجو کرده ایم و هر بزرگی را کوچک کرده ایم و هر از یاد رفته ای را بزرگ داشته ایم.

شعر ما سرزمین آزادی ما بوده است. در آن بدمستی کرده ایم. در اصول مسلم دین حاکم و قانون حاکمان طعن زده ایم. با محتسب در آفتاده ایم. عشق بازی کرده ایم. به سوی برکه آرامشی که در بیرون نمی یافته ایم دویده ایم. نظم تازه ای به جهان داده ایم. خود را مرکز جهان ساخته ایم. مهر خود را بر پیشانی جهان زده ایم و خود را که اسیر و رعیت و متروک و تنها بوده ایم در مسند شاهی دیده ایم و برتر از آنان نشانده ایم.

شعر ما روایت کاملی از تاریخ های شخصی ماست. بدون آن هیچ امکان ندارد که بتوان تاریخ ما را، که معمولا تاریخ هنجارهای سلطان- نوشته است، شناخت. اگر ما ایرانیان هر کدام شاعری هستیم از این منظر که می گویم بسیار با معناست: ما نمی توانسته ایم شاعر نباشیم زیرا بهره نبردن از این نهاد بی نظمی ما را زیر بار نظم نادلخواه و یکسویه و غیرانسانی خفه می کرده است. مثل اینکه همیشه بیدار مانده باشیم و نخوابیده باشیم. خواب دنیای شخصی ماست. شعر، خواب ما در بیداری بوده است. و مثل خواب تماما متعلق به ما و آزادکننده و آسوده کننده ما.  

وبلاگ بمثابه نهاد جدید بی نظمی

این مقدمه دراز را گفتم تا بگویم وبلاگ ایرانی اکنون نهاد بی نظمی ما شده است. این نقشی بی نظیر است که وبلاگ در جامعه ما پیدا کرده است. این بهترین امکان است برای ما مدرن شده ها و با سواد شده ها و حسرت به دل مانده هایی که در عین اینکه چشم مان باز شده است راه نفس مان بسته است. می گویند نشنوید و ندانید و نخوانید و اگر هم شنیدید و دانستید و خواندید، “نگویید”. این ما را خفه می کند. تا کی در استعاره های شعر بپیچیم؟ ما آدم های دنیای امروزیم که صراحت و شفافیت می طلبیم. می خواهیم حرف بزنیم. وبلاگ راه نجات ماست. این اقبال شگرف به این رسانه نوپا از همین جاست.

و از همین جاست که ما مثل مردمی که از زیر بار یک حکومت جابر خلاص شده باشند در وبلاگ هامان بدمستی می کنیم عربده جویی می کنیم انتقام کشی می کنیم بد و بیراه به خدا و پیغمبر و آخوند نثار می کنیم افشا می کنیم عشق می ورزیم سکس را تا فراسوی مرزهایی که باور نمی کرده ایم تجربه می کنیم همه تابوها را زیرپا می اندازیم به همه کنترل ها و سانسورها دهن کجی می کنیم به همه مافیاهای رسانه ای و زد و بندها برای چاپ این و چاپ نکردن آن و دیدن این خبر و ندیدن آن پشت می کنیم همه آدمهای معتبر را انگشت به دهان می کنیم و … … هر چه ما را نسبت به این نظم جابرانه بی نظم می کند بر خود روا می داریم و خود را در انجام آن آزاد می یابیم. وبلاگ “جزیره لختی ها”ی ماست. سقف درک ما از آزادی است. رویا/تصوری است که از آزادی داریم. آزادی از هر نظم خردکننده.

وبلاگ آزاد کننده ماست. مثل تظاهراتی پر سرو صدا و پر از درگیری است. خانه که برمی گردیم برافروخته و خسته ایم اما دادمان را زده ایم. آرام شده ایم. وبلاگ آرام کننده ماست. ما با وبلاگ همگی با هم به تخلیه روانی جمعی دست می زنیم. این بزرگترین شفابخش ما ست از پس سالها سال خفقان و سکوت و در پستو حرف زدن و نالیدن. حالا همه حرف می زنیم. نشان می دهیم که ما پدرانمان نیستیم که ساکت شان کردند و در سکوت شان مردند. ما واقعا مردم دیگری و نسل دیگری هستیم. برای همین، نسل خاصی است که وبلاگ می نویسد. وبلاگ نشانه ماست.

آرام که شدیم اما، بسیار چیزها تغییر خواهد کرد. وبلاگ در سیاسی ترین معنای خود گذر کردن دسته جمعی ما از توفان یک انقلاب دیگر است. یعنی اگر تا کنون وقوع یک انقلاب یا آشوب در اثر فشارهای اجتماعی ممکن بود، اکنون و تا زمانی که وبلاگ ها کار می کنند امکان وقوع آن به حداقل رسیده است. ما حالا به جای آنکه به خیابان بریزیم و فریادهاما را بزنیم در خانه می نشینیم و آنها را می نویسیم. اما بعد از وبلاگ و بعد از اینکه همه ناسزاهامان را گفتیم و دق دل خود را خالی کردیم و به عالم و آدم ناز فروختیم راههای تازه ای پیدا خواهیم کرد. …تا آن زمان وبلاگ همچنان مهمترین نهاد بی نظمی ما خواهد بود. تا به سامانه تازه ای برسیم که در آن نظم انسانی باشد. یعنی بی نظمی را سرکوب نکند. وبلاگ در عین بی نظمی خود راهی به سوی آن نظم تازه است. نظمی که در آن هیچ کس نتواند ما را و خواست ما را نادیده بگیرد.

پیوندها: مانیفست ایرانی وبلاگ، سیبستان
در وب: مجله کتاب ماه -کلیات، ویژه نامه وبلاگ (پی دی اف) لینک از طریق سردبیر خودم
          وبلاگ ایرانی: ۶۰ هزار سردبیر ، مجموعه ویژه مقالات و اظهارنظرهای وبلاگ نویسان در بی بی سی فارسی
    &
nbsp;     
این تازه ترین نوشته در باره وبلاگ شناسی ایرانی را هم -که جدی ترین نوشته در باب آزادسازی/ دموکراتیزه کردن زبانی است یا آنچه ابتذال می نامندش- از دست ندهید: علیرضا دوستدار، روح مبتذل وبلاگ نویسی، بخش یک و بخش دو ، در: پریشان بلاگ؛ این بحث که ترجمه ای از مقاله علیرضا در مجله “مردم شناس آمریکایی” است مستقیما به مساله بی نظمی مربوط است منتهی از بعدی زبانی. در واقع مطالعه او بی نظمی/ خروج از هنجار زبانی وبلاگ نویس ایرانی را از منظری مردم شناختی بررسی می کند. این هم متن انگلیسی (پی دی اف).
 

مطالب دیگر

استاد فلک دولتمند خال

به لایق شیرعلی خیلی علاقه داشت. در شعر مولوی غرق بود. به نازکی های زندگی مردم خود سخت آگاه بود. گرفتارش بود. میان جنگ و

افسانه هر ملیت یک دولت

صداهای قومیت‌گرایانه در ماه‌های اخیر بیشتر از همیشه شنیده می‌شود؛ صداهایی که رسانه‌ها و سیاست‌های معینی آن را بازتاب می‌دهند و طنین اغراق‌آمیزی به آن