Search
Close this search box.

سقوط از پراگماتیسم به ابزارانگاری


دخو که به رفیق مباحثه من تبدیل شده است یادداشتی نوشته در نقد نگاه من به دفاع از آزادی بیان با عنوان “در ورطه پراگماتیسم“. این یادداشت نگاهی است وبلاگی (با همه محدودیت هاش) به آنچه او نوشته است و درسهایی که می توان از آن برای بررسی جریانهای فکری ایرانی گرفت.

پراگماتیسم بحث مفصلی است و فلسفه آمریکا در قرن بیستم بوده است. من نه به معنا و معناهای پراگماتیسم حالیا می پردازم و نه به تاریخ و اندیشمندان آن در فرهنگ آمریکایی. ولی چون برای بحث یک نقطه عزیمت لازم است فعلا این معنای پراگماتیسم را قبول می کنم که پراگماتیسم مکتب نتایج است و درستی و نادرستی ارزشها و واقعه ها و مواضع را بر اساس نتیجه آنها می سنجد. این گزاره البته پیامدهای وسیعی دارد ولی من می کوشم به معنای محدود آن در این بررسی وفادار بمانم.

صمیمیت ایستادن در حد دانش است
از عنوان شروع می کنم که در ترکیب ورطه پراگماتیسم اشاره آشکاری دارد به قضاوت دخو: سیبستان به دام پراگماتیسم افتاده است و چه بد! فعلا کاری به این نداریم که سیبستان به پراگماتیسم قائل است یا نه اما فرض کنیم که باشد عیبش کجاست؟ از کی پراگماتیسم جزو ناسزاهای عالم شده و آبروی خود را از دست داده و یا کی در جامعه ایرانی مطرح شده و سپس نقد شده که اعتقاد به آن را درافتادن به ورطه قلمداد کنیم؟ یادم هست که در ایام سربازی دو همقطار من با هم بحث می کردند. یکی ماتریالیستی تر استدلال می کرد یکی باورهای معنوی را پایه قرار می داد تا اینکه در اوج بحث رفیق معنوی ما به رفیق ماتریالیست ما به اعتراض گفت: همه چیز را توی لوله آزمایشگاه پیدا نمی کنند که! من که بیشتر ناظر بودم دخالت کرده گفتم  ولی رفیق تو کی همه چیز را در لوله آزمایشگاه جستی و نیافتی که حال آن را رد می کنی؟ کسی که روشی را نیازموده چگونه بر رد آن استدلال می کند؟ صمیمیت در بحث ایجاب می کند در حد دانش خود بایستیم.


منطق ارسطویی دخو
دخو می گوید: بشر در”عمل” بسیار محدود تر است تا ” نظر”؛ تا بگوید اینکه من گفته ام عمل مقید با بیان نامقید نمی خواند را نقد کرده باشد. بعد از خط و نقطه و دایره در ریاضیات مثال می آورد تا بگوید “ریاضیات مستلزم یک مجرد گرایی محض است ؛ اما هرگز بیهوده نیست.” تا گفته باشد که اندیشه مجردی که من نقد کرده ام ملازم بیهودگی نیست. بعد هم به فاصله نظر و عمل اشاره می آورد از جمله در نقد مسلمانی (عمل) و اسلام (نظر) تا به طعنه بیفزاید: اینجا مجردگرایی (برای مدافعان دین) چیز به درد بخوری می شود! مثال بعدی اش تذکری به من است که در همین جمله من:”… در واقع نمی شود آزادی بیان داشت و آزادی عمل نداشت…” حد اعلای مجرد گرایی مشاهده می شود. و در حرف من فرض یگانگی ماهیت بیان و عمل پیدا می کند و می افزاید: شما بسیاری مسائل را میتوانید بیان کنید که اصلا هرگز قادر به عمل کردن به آن نیستید مثلا بگویید من پیاده تا ماه میروم….خب برو ببینم!

بروشنی آنچه من از تفکر انضمامی می گویم با این نوع بحث کلاسیک منطق ارسطویی متفاوت است. من که منکر مجردات نیستم! حوزه حرف من هم ریاضیات نیست. حرف من اگر نسبتی با ریاضیات داشته باشد از زمان “کاربرد” ریاضیات در زندگی مطرح می شود.

ارزش های فرابشری غیرممکن اند
 فاصله نظر و عمل هم البته انکار کردنی نیست ولی این ربطی به این ندارد که ما نتوانیم نظری را به دلیل غیرعملی بودن نقد کنیم. وگرنه این استدلال به کار شورای نگهبان بیشتر می آید و همه ایده آلیتستها که هر چه بگویی برادر این حرفها که شما می گویید عملی نیست چنانکه تا حال هم نشده می گویند وقتش نشده، بشر باید برای آن تربیت شود، از انقلاب هنوز زمانی نگذشته، حکومت هنوز یکدست نیست، توطئه دشمنان نمی گذارد، این روشنفکران فلان فلان شده مردم را می شورانند، اصلا انقلاب جهانی باید کرد و هزار جور دلیل دیگر که زیاد شنیده ایم از جانب آنها که پنبه در گوش کرده اند. اما واقعش را بخواهید به نظر من پنبه ای هم در گوششان نیست. ایده آل دوستی و ایمان به ارزشهایی فرابشری و فراتاریخی است که آنها را چنین در برابر تن دادن به واقعیت سخت کرده است. این اتفاق برای همه می تواند بیفتد و پیداست که منحصر به شورای نگهبان نیست. از اتفاق روشنفکران هم به بلای مشابهی دچارند. به این بر می گردم. 

آزادی بیان آزادی بازیگران اجتماعی است
بعد هم بر اساس اینکه بیان دارای آفات هم هست از من می پرسد: پس باید گفت آزادی بیان بد است؟ و آیا چون” بیان” آفت می گیرد” آزادی بیان” باید محدود شود؟ من از پرسش بین محتوای بیان و آزادی بیان می خواستم به این نتیجه برسم که نمی شود در خیال روزی را دید که “همه” بیانها آزادند و جامعه نسبت به همه بیانها ایستار واحد و بی تفاوت یا مداراکننده دارد و بیان بازار مکاره ای دارد که هر کس مثل آکادمی یونان در آن آسوده و متامل و آزاده وار می چرخد تا اندیشه و بیان مطلوب خود را از میان متاع عرضه کنندگان بی شمار پیدا کند. جامعه انسانی بر اساس تعادل قدرت های متنازع یا گرایش آنها برای به هم ریختن تعادل و رسیدن به تعادل جدید می چرخد. بیان در این میانه است که معنی دارد و آزادی بیان یعنی آزادی بیان این بازیگران. در هر جامعه انسانی همیشه کسانی و گروههایی به هزار و یک دلیل از بازیگری محروم می مانند. و در هیچ جامعه ای آزادی بیان برای همه وجود ندارد. این جمله معنی بد و خوب ندارد. آن را به معنای تایید وضع موجود در این یا آن جامعه هم نگیرید یا از آن این حکم را استخراج نکنید که باید جلوی غیربازیگران را گرفت. اصلا این روندها با جلوگیری یا آزادسازی کار نمی کنند. چه بسیار جوامع آزاد شده اند ولی قدرت استفاده از آزادی را نداشته اند وچه بسیار روندهای اجتماعی که با بازداری های سخت باز هم رشد کرده اند. بازیگر شدن غیربازیگر روندهای اجتماعی خود را دارد و به دلخواه دوستداران و آرزوکنندگان نیست. همچنان که به دلخواه دشمنان و لعنت کنندگان و بازداران هم نیست.

رفتار کمونیستی، ایده لیبرالیستی 
اینکه می گویم “آزادی بیان برای همه وجود ندارد” صرفا توصیف وضعی است که هست. من می گویم در خواستن آزادی بیان برای همه اگر این منطق واقعا موجود و بسیار سرسخت را نادیده گرفتیم آب در هاون کوبیده ایم و عمر عزیز را تلف کرده ایم عمری که می توانستیم به کار و اندیشه و پویایی منتهی به نتیجه ای صرف کنیم. البته آزادی بیان برای همه شعاری زیباست. اما همانقدر زیبا که شعارهای انقلابی شوروی. زیبا بودن شعار اگر زیبایی اش را صرفا از ذهن وخواست و آرزوی ما بگیرد نتیجه اش فروپاشی امروز و آینده است. قرار نیست که دور باطل را مدام تکرار کنیم. چقدر عمرهای عزیز تلف شدند تا دریافتیم که ایده آلهای کمونیستی پوچ بودند؟ فکر نمی کنید بهتر است پامان را روی زمین بگذاریم و چشم مان را به روی واقعیات باز کنیم و منطقی انتخاب کنیم که ما را گامی هم که شده پیش ببرد؟ یا یکبار دیگر و این بار با شعارهای لیبرالیستی باید همان مسیر قدیم را برویم؟ من در روش هر دو را یکی می بینم. وقتی به نتیجه نمی رسد چه کمونیستی چه لیبرالیستی. ما فقط دلمان را خوش کرده ایم و عمرمان را هدر داده ایم. کی باید جهان را چنان که هست بشناسیم و سهم خود بستانیم و داد نشاط و تولید دهیم ؟

از پراگماتیسم به ابزار انگاری
به این معنای خاص سیبستان پراگماتیست است. و این کجایش عیب است؟ ولی دخوی عزیز، من به شما می گویم که عیب پراگماتیسم از کجا پیدا می شود: وقتی به جای پراگماتیست بودن وجه غیرصمیمانه آن یعنی ابزارانگاری را پیروی کنیم. و نگاه که بکنید می بینید جمع بزرگی از ما به ورطه این پراگماتیسم درافتاده اند. آخوند و روشنفکر. آخوند به هر تدبیری متوسل می شود تا بماند ولو به آن اعتقاد نداشته باشد، روشنفکر به هر تدبیری متوسل می شود تا آخوند برود ولو از آن بدرستی سر در نیاورده باشد. این است که نه آن پز مدرن و تکنوکرات و مدیر و دیپلمات شدن آخوند را مردم باور می کنند و نه این حقوق بشر و آزادی بیان و پست مدرنیته گرهی از کار فروبسته روشنفکری می گشاید. روشنفکران به همین دلیل است که حاضر نیستند حرفی خلاف کلیشه هاشان بشنوند. نه از آن بابت که ارتدکس اند و اعتقاد راسخ دارند بلکه از آن بابت که فکر می کنند همین “ابزار”های مقابله هم اگر متزلزل شد و از دست رفت چیزی باقی نمی ماند.

ساده است که مشاهده کنیم این روشنفکران پراگماتیست کمتر با آزادی بیانی که از آن دم می زنند کنار می آیند. آنها این حرفها را برای بی آبرو کردن حریف می خواهند. چون آب و رنگی مدرن دارد و روشنفکر هم لابد باید همه چیزش مدرن باشد. اما نوبت به نقد خودشان که رسید می گویند بابا دست بردار! مشکل این است که ما همیشه عجله داریم حریفمان را زمین بزنیم. شاه باشد یا آخوند. اصلاح باشد یا انقلاب. ابزار می خواهیم. دین باشد یا دنیا. کمونیسم باشد یا لیبرالیسم. علم باشد یا فلسفه. کارل مارکس باشد یا ماکس وبر. چرنیشفسکی باشد یا دریدا. هیدگر باشد یا پوپر. هدفی سیاسی داریم. و در این شتاب سیاسی است که می خوانیم و می نویسیم. تقلید می کنیم. ترجمه می کنیم. ادا در می آوریم. خودمان حرف خودمان را نقض می کنیم. همین است که ریشه نداریم. … …کمتر فرصت می کنیم بیندیشیم. خلق کنیم. ایمان بیاوریم. 

 

مطالب دیگر

استاد فلک دولتمند خال

به لایق شیرعلی خیلی علاقه داشت. در شعر مولوی غرق بود. به نازکی های زندگی مردم خود سخت آگاه بود. گرفتارش بود. میان جنگ و

افسانه هر ملیت یک دولت

صداهای قومیت‌گرایانه در ماه‌های اخیر بیشتر از همیشه شنیده می‌شود؛ صداهایی که رسانه‌ها و سیاست‌های معینی آن را بازتاب می‌دهند و طنین اغراق‌آمیزی به آن