به جایی سفر کن که دوستی هست

اصلا قرار بود برویم ایران. من و علی. نشد. سفارت معظم با آن همه عرض و طول فشنگ نداشت. یعنی که دفترچه پاسپورت نداشت! نتیجه اینکه هنوز هم پاسپورت من و به قول آن آقای سفارتی دو سه هزار نفر دیگر صادر نشده است. می گفت حالا شما شکر کنید چون بعضی ها هستند برای عزا و عروسی باید می رفته اند و مانده اند لندن. واقعا چه دلگرمی بزرگی و چه خودآگاهی وحشتناکی به این زحمتهای عظیم که از نبود فشنگ برای مردم درست می شود. دریغ از یک جو کارآمدی. بعد سفر سه هفته ای به ایران را کوتاه

ما برای سر زدن به هم لباس نمی پوشیم برای بچّه‌محلّم ـ یا نه، برای هم‌خانه‌ام: میثم یک:نوشته‌ات را خواندم و ناخودآگاه، آن‌گاه که در پایانِ نوشته‌ات از سوسیالیسمِ حاکم بر شهر اینترنت گفتی، یادِ «هنرمند به مثابه‌ی تولیدکننده»ی بنیامین افتادم. به‌خاطر بیاور؛ مسأله‌ی انقلابی‌گری هنری برای بنیامین از جنس انقلابِ در «رسانه» بود و نه الزاماً تحوّل در «پیام»: هنرمندِ انقلابی، باید شکل‌های هنری ـ یعنی، نیروهای تولید ـ را بازآفرینی کند. آن‌چه بنیامین در مقاله‌اش نشان‌مان می‌دهد، کاربستِ نظریه‌ی مارکس در حوزه‌ی هنر است. به‌نظر می‌آید سخن‌پراکنی هم مانند هر شکل تولیدی دیگری، بر فنون مشخّصی اتّکا دارد

یک عکس فقط معادل یک کلمه است

یک مدتی نخواهم بود. با پسرم می رویم سیاحت شرق آمریکا. سمت غربی تر جهان. مسافرت پدر-پسری. ولی با اسد کلی حرف زده ایم. بخش یک و دو را گذاشته است. بخش سه هم تا من برگردم لابد منتشر می شود. وقتی برگشتم شاید برای بازنشر آن در سیبستان هم فکری کردم. فعلا که بیشتر خوانندگان ظاهرا به دیدن عکسهای سیبستانی بسنده کرده اند. چون همه ش صحبت عکس است. اگر می دانستم عکس های بیشتری می انداختم! نه آنکه از عکس گفتن بد باشد. نه. کلی چیز یاد گرفته ام از واکنش ها. یکی دو تا حتی عالی بودند. ولی

من به این می گویم عکس. عکسی که باید دست عکاسش را بوسید. عکسی که شخصیت را در پرده نمی گذارد زیبایی را می شناسد و از همه مهمتر نور را و سایه را. عکسی که کاش هر کدام از ما یکی داشتیم. داستان اش حکایتی است.

فرق سروش و ملکیان آقای مصطفی ملکیان از نویسندگان نو اندیش دینی است. به طور عمیقی باورهای متفاوتی از دین دارد. دیروز برای مادرش مجلس ختم گرفته بود. حضور طیف گسترده اصلاح طلبان در این مراسم، توجه مرا به این نکته جلب کرد که جریان اصلاح طلبی و نو اندیشی دینی به پشتوانه فکری و علمی نیاز دارد. ملکیان از معدود اندیشمندانی است که چنین ظرفیتی دارد تا نگاه جامعه به دین سنتی را متفاوت کند. با آقای یوسفی اشکوری کنار هم نشسته بودیم. صحبت مقایسه ملکیان با سروش شد. به شوخی گفتم ملکیان فقط در حوزه خدا و پیامبر

خودشناسی و وبلاگ شناسی

نتیجه نظرسنجی اینترنتی هفت سنگ منتشر شد. شرق و برکت و شب های برره و فیلم چهارشنبه سوری و پادکست بهنود و وبلاگ نیک آهنگ و وبسایت بلاگفا همگروه شدند! سیبستان هم با وب گذر و میراث فرهنگی و دوربین خبرساز و لولیان ناظری و از همه مهمتر یک بوس کوچولو همگروه شده است! خب کبوتر با کبوتر باز با باز. فهرست پرفروشها پرخواننده ها پربیینده ها و محبوب ترین ها همیشه گویاست. در غرب سنت خوبی هست که فهرستهای ۱۰۰تایی درست کنند از انواع و اقسام چیزها از فهرست ۱۰۰ ثروتمند کشور یا جهان گرفته تا فهرست ۱۰۰ ستاره سینما و ۱۰۰ فیلم

مرگ استاد بزرگ مری بویس

مری بویس از ایرانشناسان بزرگ بود و از دانندگان رازهای دین و زبان و ادب و فرهنگ باستانی ما. پژوهش های زرتشت شناسی او از کارهای پر آوازه اوست. از نویسندگان و ویراستاران مشاور دانشنامه ایرانیکا هم بود. نام او نام استاد یگانه مهرداد بهار را به یادم می آورد که یک چند سال با مری بویس درس گذرانده بود در همین لندن. در مقدمه پژوهشی در اساطیر ایران اشاره نادری آورده است به فقر و شب بیداری هاش در این دوره و گفته است که نگهبانی یتیم خانه می کرد و همهنگام درسهای زبان پهلوی اش را آماده می کرد. مری بویس سالهای کار خودم

رورتی فیلسوف سیاسی مسلمان

از نگر سختگیرانه، درک پراگماتیسم آمریکایی رورتی در کشوری مثل ایران غیرممکن است. بگذارید این طور بگویم: در ذات آن نوع نسبی گرایی که امثال رورتی مطرح می کنند یک محدودیت جغرافیایی فهم مستتر است. یعنی این که من حرف شما را بفهمم -که بر اساس تجربه آمریکایی زده می شود- مستلزم آن است که در آن تجربه مشارکت داشته باشم. قائل بودن به محل-بنیانی تفکر و نفی یونیورسال ها قاعدتا این پرسش را مشروعیت می بخشد که خب چگونه مفاهمه می کنیم؟ به نظر من سرراست ترین پاسخ این است که نمی کنیم! بنابرین در ذات نسبی گرایی ناامیدی

عیاری زنانه

الف:کاوه،من همیشه وبلاگ ریحانه رو می خونم. داری مسخره می کنی؟ چون به نظر من عالی هست. من بی شوخی می گم، مسائلی که مطرح می کنه در همان گفتمانی که درش داره پرسه می زنه محشرند. خیلی بهتر از …شعر های این جوجه فمنیست های “من رفتم پارک نشستم رو نیمکت مرتیکه اکبیری اومد اذیتم کرد کثافت پایین شهری” هست. من واقعاً اون فمنیسم به روایت بی بی سکینه رو خیلی بیشتر مسخره می دونم تا این [و فکر کنم تو هم همین نظر رو داشته باشی]. به هر حال می دونم سیما هم ریحانه رو می خونه، چون

سال نو شد و سیزده هم بدر شد و خمار نوروزی ما تمام نشد. سالهای پیش فکر می کردم این رخوت نوروزی اختصاصی است! اما امسال بخصوص دقت کردم و دیدم بسیاری از دوستان وبستان در وبلاگهاشان عذر تقصیر آورده اند که نتوانسته اند پیام تبریکی بفرستند یا حتی بدتر به ایمیلهای تبریکانه جوابی بفرستند. خب خیالم راحت شد که تنها نیستم! به این وسیله از تمام دوستانی که با ایمیل نوروز را تبریک گفته و جواب نگرفته اند حلال-بودی می طلبم. آنها که البته یک ایمیل را به شصت نفر فرستاده اند و من هم یکی از آن شصت تا بودم

صورت و بی-صورتی ممیزه های شرقی و غربی قرائتی هگلی از تثلیث مسیحی ِ «پدر- پسر- روح القدس»، حکایت از آن دارد که پدرِ آسمانی، یا همان «خداوند»، در پسر ِ زمینی، یعنی همان «مسیح»، حلول کرده و واسطه‌ی این حلول نیز «روح القدس» است. در «روح القدس» است که آسمان و زمین به هم می‌پیوندند و همه‌ی معانی (خداوند-آسمان) با همه‌ی صورت‌ها (آدمی-زمین) وصلت می‌کنند. «خداوند» نماینده‌ای است از همه‌ی آن چیزهایی که به جنس مفاهیم و معانی‌اند. به عبارتی «ذهنی»اند. ما جز در ذهن و درون‌مان، در جای دیگری سراغ نداریم‌شان. مسیح نیز نماد انسان است و انسان

این تبعیض مثبت هم نیست مصاحبه صورتک خانوم با زهره ارزنی که از وکلای خوب طرفدار حقوق زن است، بحثهایی به پا کرده، که لینک‌های چند نمونه را می‌توانید در اینجا و اینجا و همچنین پای این مطلب خود صورتک ببینید. من وقتی سرسری به شروط پیشنهاد شده نگاه کردم و بعد مصاحبه را خواندم، احساس کردم تلاش نه چندان موفقی برای عادلانه کردن یک وضعیت کهنه صورت گرفته است. مهمترین علت این عدم موفقیت هم به نظرم در این است که وضعیت کهن به خوبی شناخته نشده است. دوستان فمینیست ما تصور می‌کنند وضعیت پیشین را با یک نگاه

فوکویاما روز شنبه در آکسفورد سخنرانی داشت. در فستیوال ادبی آکسفورد. تلفن زدم جا رزرو کنم همه جاها گرفته شده بود. گفتند می توانم بروم همانجا و شاید جایی باشد که بگیرم. لندن بود می رفتم. آکسفورد کمی برای شنبه تنبلی دور بود! من هیچوقت به تز پایان تاریخ او علاقه ای نداشته ام. اما مواضع اخیر او برای من هم او را شخصیت جالبی کرده است. هفته پیش در آستانه انتشار کتاب تازه اش: «پس از نئوکان ها» هفته نامه ساندی تایمز – نسخه یکشنبه های تایمز- مصاحبه ای خواندنی با او منتشر کرد. نیمی از آن را اینجا

نوشته هایی که یادواره اند

جهت اطلاع: لینکها همگی اضافه شد وبلاگ تاریخچه شخصی ماست. حافظه ماست. بنیاد غیرانتفاعی یادواره های ماست. خوانده های ما. نوشته های ما. عواطف ما. تخیلات ما. تعقلات ما. عکس های یادگاری مان با زمان و زندگی و شهر و سفر و حضر. گمان می کنم با وبلاگ دو شاخه از علوم جدید در میان ما رشد خواهد یافت. جامعه شناسی و رشته های همپیوند با آن مانند مطالعات فرهنگی و تاریخ حوزه خصوصی یا تاریخ زندگی ایرانیان. وبلاگ اگر نبود حافظه سنتا فراموشکار ما چیز چندانی از سال های بی قراری مان را به یاد نمی داشت. وبلاگ هر روزش

سال-نماهای وبلاگی

در یادداشت وبلاگ، کارخانه مفهوم سازی پیشنهاد کرده بودم که اهالی وبلاگستان خاصه وبلاگ های بحث برانگیز و مرجع به گزینشی از مفاهیم تولید شده وبلاگی در سال پارینه بپردازند و شماری از دوستان را هم به نام یاد کرده بودم. کسانی از ایشان بزرگوارانه این پیشنهاد را پذیرفته اند. فکر کردم بهتر است همه آنها در یک پست جداگانه معرفی شوند تا برای لینک دادن کلی در وبلاگهایی که به این سال-نماها علاقه مندند نیز کار را آسان تر کند. کسانی مانند شادی ضابط هم که در باره وبلاگ ها مطالعه می کنند در این میان شماری از برجسته ترین مفاهیم

نمونه روشنی از مفهوم سازی. من با حرف حامد قدوسی به صورت مشروط می توانم موافق باشم اما شیوه استدلال او را دچار اعوجاج می بینم. فکرش اساس درستی دارد اما بحث اش پخته نیست هنوز. ارجاعات و تعریفها/گزاره هاش مشکل دارد. بیشتر شبیه قلم انداز است تا طرحی فکرشده. ولی قبول دارم که روشنفکری ایران باید خود را آماده خانه تکانی کند فکری و روحی. تا کار روشنفکرانه اش با شناخت موقعیت جدید تاریخی و موقعیت جهانی ایران سازگاری یابد. روشنفکر ایرانی ناچار باید در چارچوب منافع ملی حرکت کند. بنابرین شاید برای اول بار ناچار باشد آرمان اندیشی مزمن تاریخی و

وبلاگ، کارخانه مفهوم سازی

بند یکم: ۱  توی سر وبلاگ نزنیم دیدخود را عوض کنیم: وبلاگ امروز می‌دانیم که آن رسانه انقلابی که فکر می‌کردیم نیست. همه چیز را زیر-و-رو نمی‌کند. اما وقتی می‌بینیم از آنچه توقع می‌کرده ایم وبلاگ ناامیدمان کرده است به نظر من مضحک است که به سر وبلاگ بزنیم و وبلاگ‌نویسان، یا اظهار ناامیدی کنیم و بگوییم شاید در آینده دور وبلاگ امید ما را برآورده سازد! راه ساده‌تر و انسانی‌تر و البته منطقی‌تر این است که دیدمان و دستگاه نظری را عوض کنیم یا دقیق‌تر: تصحیح کنیم و در آن بسته به شرایط و چگونگی‌های مکشوف‌شده وبلاگ متناسب‌سازی کنیم. همه

بهترین یادداشت وبلاگی در باره آزادی گنجی:شادی آزادی را سهل از دست ندهیم من شاد ام، گنجی آزاد شد، و این خوش­حال­کننده­ترین خبری بود که امسال شنیدم. امروز، سر کار، صبح تا شب توی نت بودم، عکس­ها را صد بار نگاه کردم و نظرها و نوشته­ها را یک به یک خواندم. چه می­شود کرد: اشک­ام را در می­آورد این آدم، یک­بار برای اسارت­اش باید اشک می­ریختم و یک­بار برای آزادی­اش؛ و البته برای آن زنی که ناباورانه چنین رنجی را با چنان شکیبایی کشید و ایستاد و آزادی همسرش را باز به دست آورد. با این همه، حالا می­خواهم شادی­ام

پایان شب سیه سپید است

شکر ایزد که به اقبال کله گوشه گلنخوت باد دی و شوکت خار آخر شد آزادی گنجی آزادی کلمه حق در برابر سلطان جائر است. آزادی زندگی است. پایان عصر انقلاب یک نفره است. پیروزی نقد همراه-با-ستایش است. پیروزی امید است. ما همه با گنجی رشد کردیم. این نوروز است. روز نو. این نوروز بر همه آنها که با این مرد دم زدند و به سلامت و آزادی او و به رنج خانواده اش اندیشیدند مبارک باد!  عکس از عکاس وبلاگستان: کسوف پس نوشت:۱ گنجی اسطوره روزگاری است که اسطوره ای ندارد؛ علی اصغر سیدآبادی، هنوز  سیدآبادی می گوید هنوز چیز دندانگیری در

نوروز خانواده گنجی دهم فروردین است

دستگاه قضایی ایران با محاسبه دقیق، تمام حقوق زندانی و زندانبان را تعیین می کند. از آنجا که در مورد اکبر گنجی همه حقوق زندانی رعایت شده است در پایان محکومیت اش نوبت به رعایت حقوق زندان و زندانبان رسیده است. بنابرین سفره هفت سین خانواده گنجی منتظر می ماند تا او ده روز دیرتر به خانه برسد: «محمود سالارکیا معاون امور زندانهای دادستانی تهران در گفت‌‏وگو با خبرنگار ایلنا، با رد آزادی اکبر گنجی در روز ۲۶ اسفند ماه جاری(امروز)، گفت: گنجی به علت غیبت‌‏های غیرموجهی که داشت، روز ۱۰ فروردین ماه سال ۸۵ آزاد می‌‏شود. وی افزود: گنجی

ناچار به تعامل با آمریکا هستیم این داستان «اشمئزاز» هم حسابی بحث انگیز شده. در این روزها حتما در جریان مواضع دکتر شیرزاد ، سعید حبیبی، نیک آهنگ ، رضا، بهنود ، مهدی جامی، فرید مدرسی ، بهمن، علی اصغر شفیعیان ، نیما راشدان و سایر دوستانی که نظر خود را درباره مذاکرات «علی افشاری» و «اکبر عطری» در کنگره آمریکا بیان کرده اند، قرار گرفته اید. نظراتی که هرکدام درجای خود قابل تأمل است. در این چند روز سعی کردم دیدگاههای متفاوت را مطالعه کنم و با اندکی فاصله از ماجرا نظر خود را بگویم. این تأمل،البته مفید بود

باور کردنی نیست ولی حقیقت دارد. یک زمانی دنبال پیوند حوزه و دانشگاه بودیم. بعد منصرف شدیم و دنبال پیوند دانشگاه با حوزه رفتیم. حالا ببین چه تغییرات عظیمی صورت گرفته که آن ایده ها تبدیل شده به پیوند زدن فالانژ به  دانشگاه. منطق زور عریان. زور، عریانی و بی منطقی اش را زیر لوای استخوان شهیدان پنهان می کند. تنها چیزی که انگار در قباله اش مانده است. از زبان سولوژن عزیز بخوانید:  اما مردم بند کفش که‌اند؟یا: به زور تجویز کردن داروی سعادت -دانش‌گاه صنعتی‌ی شریف شلوغ شده است. شهدا را می‌خواستند دفن کنند و موافقت بسیج دانش‌جویی و مخالفت

بدیل منتقدان افشاری-عطری برای حفظ منافع ایران چیست؟

حضور و سخنرانی علی افشاری و اکبر عطری، دو تن از فعالان جنبش دانشجویی ایران سال های اخیر در نشست “افق های دمکراسی در ایران” در سنای آمریکا واکنشهای متفاوتی را برانگیخته است. تحلیل با دستگاه فکری در-گذشته تحلیل هایی که در مخالفت با حضور افشاری و عطری در سنای آمریکا ارائه شده است بیانگر در هم آمیختن کارکردهای حوزه های مختلفی چون حکومت با جامعه مدنی، خلط مفاهیمی چون دولت، حکومت و منافع ملی از سویی، مقاومت در برابر پذیرش تحولات در حوزه سیاست و روابط بین ملل، نگاه کردن از موضعی ایستا به مقوله های مدام متحول شونده

فی تقلب الاحوال علم جواهر الرجالدر بحران آشکار می شود گوهر مردمان بحران‌ها نقطه شروع، نقطه اوج و نقطه افول دارند. در نقطه شروع همه در حال صبر و انتظارند. اعتماد به نقطه ‏صفر نزدیک می‌شود. همانقدر که نرخ سرمایه گذاری افزایش می‌یابد، نرخ دوستی کردن نیز افزایش می‌یابد. نرخ ‏صداقت نیز. بسیاری به دالان‌های هزار تو بدل می‌شوند. بسیاری به خلاف آنان، دم را غنیمت می‌شمرند و همه ‏چیز را به تقدیر می‌سپارند. ‏ میانداری در بحرانبحران که آغاز می‌شود و رو به اوج می‌نهد، گروه‌های گوناگونی در صحنه حضور می‌یابند. ‏بحران میل به میانداری کسانی را تحریک می‌کند.

ما و تابوی آمریکا

افشاری و عطری تابوی بزرگی را شکستند روشن است که ایران و آمریکا به سوی یک رویارویی تمام‌عیار می‌روند. اما وضعیت دقیقا همان نیست که سال گذشته بود وقتی زمزمه‌های حمله به ایران مطرح شد. من رفتن افشاری و عطری را به آمریکا نشانه مهمی از تغییر در وضعیت می بینم. افشاری و عطری دانسته یا ندانسته به راهی قدم گذاشته اند که طبقه متوسط ایران مدتهاست به آن فکر می‌کند و از آن حرف می‌زند اما شاید هرگز فکر نمی‌کرده است روزی کسانی مانند افشاری و عطری نمایندگان اجرای آن شوند. اینکه اجرا شدن سیاست مورد علاقه طبقه متوسط با نقش یافتن افشاری و

ساعت دموکراتیک و ساعت هسته ای تیمونی گارتون اش در مقاله‌اش در روزنامه گاردین می‌گوید که ایران هم در دستیابی به قدرت هسته‌ای جلو می‌رود و هم در جنبش دموکراسی‌خواهی. می‌گوید باید اروپا به جای اینکه فقط تمام نیرویش را در متوقف کردن اولی بگذارد بهتر است به پیشرفت دومی کمک کند و بدون توجه به ارتباط این دو، غرب ممکن است برای متوقف کردن پیشرفت حکومت ایران به سلاح هسته‌ای به اشتباه به جنبش دموکراتیک در ایران ضربه بزند. بعد پیشنهاد می‌دهد که بریتانیا بی‌بی‌سی ۲۴ ساعته برای ایران راه بیاندازد و همینطور دانشگاهها دانشگاهیان ایران و روزنامه‌ها روزنامه‌نگاران ایرانی را برای

پاتک عملیات روانی

هیچ علاقه ای برای ورود به این دست مباحث نداشتم اما به نظرم ماجرا مهمتر از آن است که نادیده گرفته شود: کلاغ سیاه: آهای ملت، شاید شما بگین این توهم توطئه است اما تمام شواهد و تجربیات گذشته شاهد بر این ادعا است که حمله ی پلیس به گردهمائی زنان در استادیوم آزادی و همچنین پارک دانشجو دو حمله ی برنامه ریزی شده برای تحت شعاع قرار دادن باخت بزرگ ایران در مباحث اتمی در بین وبلاگ نویسان و سایتهای خبری بوده که حساسیت زنانه ی خاصی دارند . حالا چه فمینیست باشن و بهش افتخار باشن و یا

انقلاب بعدی انقلاب زنان است

تجمع زنان به مناسبت روز زن در پارک دانشجوی تهران که با شدت سرکوب شد. عکس از وبلاگ خوب کسوف بچه هایمان را زدند! جلوی چشمان من! عابران را! پیر را! جوان را! وحشیانه زدند! به هیچ کس رحم نمی‌کردند! روز زن‌مان مبارک! روز مردمان مبارک! تبریک به انسانیت! ما ملتی متمدن بودیم. هستیم؟ – شیرین احمد نیا ماموران کیسه های پر از زباله به سر و صورتمان پرتاب می کردند … یک نفر سیلی می خواباند تو گوش نازنین فیروزه مهاجر… – امشاسپندان باتوم برقی در یک آن آدم را به جنبش‌های زنان در تمام جهان وصل می‌کند. – پاگرد نیز: – امروز

نشانه شناسی سکسوال-سوسیال خودرودر ادامه بحث من و تن من خود رویی که آن را می رانم ادامه من است. گویی بدن من به هسته ای برای کالبدی تازه تبدیل شده و جسمم به مغزی برای هدایت آن. فرمان خودرو ادامه دست هایم، پدال ها و بعد چرخ ها ادامه پاهایم، شیشه ها و پنجره ها و آیینه ها ادامه نگاهم. چشمهایی که این بار پشت سرش را نیز می بیند و بوق ماشین، چراغ راهنما، فلاشر و چراغ های دیگر  زبان گفت و گوی من با دیگران. با آنها به دیگران می گویم که دارم مسیرم را عوض می

و تن وطن ماست

مقدمه: برای من که زندگی ام در عشق های مکرر گذشته است گفتگو از تن و زن آسان نیست. اما شعر شاملو را می فهمم. زن همه تن است اما همیشه چیزی فراتر از تن هم هست. لطیفه ای که حافظ «آن» می خواند. که در تن نیست اما با تن هست. خسته می شوم از این منطق دوگانه یا این یا آن. می خواهم بگویم هم این است هم آن. نه این است نه آن. منطق بشری منطق زن-و-مردی منطق عشق منطق سفید و سیاه نیست. ما چه هستیم جز بدن. و ما چه هستیم اگر فقط بدن باشیم؟