Search
Close this search box.

۱۹۹۹ سال آخر قرن -۱۱

۱۷ ژانویه ما ایرانی ها در خارج از ایران هم با همان تربیت ایرانی رفتار می کنیم خاصه در باره حق و حقوق مان. در حالی که دنیای غربی دنیای حقوق مسلم فرد است ما اینجا هم بسیار قانع ایم و کمتر اعتراض می کنیم کمتر حقی را مطالبه می کنیم با اینکه بسیار معمول است که چنین کنند. – این نمونه ای از تداوم مظلومیت در فرهنگ ما ست. ما اینجا هم در آرزوهای همیشه دور از دسترس غوطه می خوریم و کاری برای نزدیک کردن آنها نمی کنیم. اینجا هم عطای غیبی را کارساز می بینیم و کوشش

۱۹۹۹ سال آخر قرن – ۱۰

۵ ژانویه ۱۹۹۹ امروز یک روز تاریخی بود. صبح از تهران خبر رسید که روزنامه سلام در یادداشت سیاسی خود گفته است که بنا به اطلاعات موثق کسانی از داخل نیروهای امنیتی جمهوری اسلامی در قتل های اخیر دست داشته اند. خواستیم آن را با فکس بفرستند. مقاله عجیبی بود. کمتر به یاد دارم در روزنامه های سالهای ۶۰ به این طرف مقاله ای اینقدر “بار” سیاسی و اجتماعی داشته باشد و در یک کلمه “مطلقا مهم” باشد. بعد از ظهر ایرنا خبری منتشر کرد که تا ساعتی دیگر اطلاعیه مهمی در باره نتایج تحقیقات کمیته رسیدگی به ماجرای قتلهای

شجریان این خراسانی فروتن و مغرور

شجریان انقلابی بود و از معدود انقلابیونی که انقلابی ماند. انقلابی به همان معنای سال ۵۷ و ۵۸ می گویم. آدمی که به مردم اش عشق بورزد و شادی ایشان و آبادی وطن را بخواهد. او از معدود کسانی بود که همه آنچه باید می داشت داشت تا بتواند در مقابل ابتذال سیاست حاکم بایستد و کس را زهره آن نباشد که او را آسیب رساند. مردی بزرگ بود که هنرش عزت ایران بود و عزت ما بود و هست و خواهد بود. هنر اگر هنر است نمی تواند سر خم کند. هنرمندی که جز به مردم تعظیم کند هنر

سیطره حرافی و علایم آخرالزمان یک دوران

کتک کاری در استودیوی شبکه من‌وتو یکی از علایم آخرالزمان دورانی است که اوج آن را در این چهار سال اخیر دیده ایم. دورانی که به تهی بودن حرفها و مواضع رسیده است. تا ده سال پیش هنوز این نشانه ها پنهان بود. یا فکر می کردیم داخلی است. دوران احمدی نژاد بود. دورانی که فکر می کردیم به سر می آید. او رفت و دورانی که با او شروع شده بود سر نیامد. ادامه یافت. اما این بار نه در سطح دولت که به اعتدال و تدبیر برگشته بود یا اراده برگشتن داشت بلکه در سطح رسانه ای هم

۱۹۹۹ سال آخر قرن – ۹

۲۴ دسامبر در آستانه کریسمس تعطیلات مدرسه پسرم آغاز می شود. این روزها می شود دید که تا چه حد جامعه بریتانیایی مذهبی است. درست است که می گویند این جامعه سکولار است ولی مذهب در پشت صحنه و البته در مدرسه و آموزش نقش مهمی دارد. مدارس ابتدایی در این روزها غرق می شود در مراسم مذهبی و تعلیمات دینی به صورت مستقیم و غیرمستقیم. رادیو بی بی سی هم یک بخش دایمی برنامه های مذهبی دارد. صبح های یکشنبه هم رادیو و تلویزیون بی شباهت به صدا و سیما در روز جمعه نیست! همانطور که آنجا نماز جمعه

مورد عجیب آیدین آغداشلو

خانم سارا امت علی احتمالا یکی از ستاره های روز توئیتر است به خاطر ادعایی که نسبت به آیدین آغداشلو مطرح کرد و او را به تعرض جنسی متهم ساخت. با این حال او در همان زمان – حدود ۸-۹ روز پیش- در توئیتی نوشت: «می‌دونید بخش تلخ قصه کجاست؟ این‌که در ۸ سالی که خبرنگار بودم، از سوی چندین آدم معروف و مسئول مورد آزار جنسی قرار گرفتم و شاهد بیشمار اتفاق مشابه برای دوستان زن روزنامه‌نگارم بودم. اما جرأت و حوصله ندارم از اون آدم‌ها بنویسم.» و من از همان موقع مرتب جستجو کرده ام که بدانم چرا

۱۹۹۹ سال آخر قرن – ۸

۱۰ دسامبر دو روز گذشته از نظر عصبی سخت تحت فشار بوده ام. مرگ مشکوک محمد مختاری من و همکارانم را شوکه کرد. گفتگوهای بسیار و بحث و نظر از هر سو.  با شنیدن این گونه خبرها در اینجا اولین چیزی که به نظر آدم می رسد این است که مهمترین مشکل در ایران عدم امنیت است. اما اینکه ماجرای این مرگ (قتل؟) چیست هنوز چیزی نمی دانیم. بعد از ظهر با داریوش آشوری و باقر معین زیر باران سرانجام کافه ای پیدا می کنیم که دقایقی به گفتگو بنشینیم. آشوری از بحث زبان که به آن دلبسته است آغاز

۱۹۹۹ سال آخر قرن – ۷

۲۹ نوامبر آهنگ جرج مایکل در برنامه پرفروش های هفته از تلویزیون پخش می شود. این همان آهنگی است که موضوع آن ملهم از رسوایی جنسی او در آمریکا ست و او همان را دستمایه کرده خودش رخت پلیس پوشیده و با شعر و داستان ویدئوکلیپ ترانه اش به این ماجرا و دستگیری اش دهن کجی کرده است. در حالی که هفته پیش او را در یک برنامه خبری نشان می دادند که برای محکومیت خود که ۸۰ ساعت خدمت شهری (کار کارگری اجباری و نظافت) بود در محل حاضر شده بود و با وجود اینکه در مصاحبه اش با

جنبش سبز شناسنامه ما ست

آن که گذشته ندارد آینده ندارد. امروز ۲۳ خرداد ۹۹ است. دیروز همه جا سکوت بود. من از نیمه شب گذشته حیرت خود را در توئیتر و فیسبوک اعلام کردم که دوستان! من از بی بی سی و رادیو فردا انتظاری ندارم. اما سایت زیتون و سایت ملی-مذهبی هم؟ آیا توافقی کرده اید که درباره سالگرد ۲۲خرداد کسی چیزی ننویسد؟ من از دوستانی که در دوره جنبش سبز فعال بودند دعوت می کنم این سکوت ناهنجار را بشکنند. رهبران جنبش هنوز در زندان اند. به شهادت هزاران صفحه بحث جنبش سبز یکی از مهمترین جنبش های ایران امروز بوده و

این چه عیب است بدین بی‌خردی وین چه خطا ست

روزنامه اعتماد امروز یکشنبه ۱۱ خرداد مطلبی نسبتا بلند منتشر کرده به قلم میرفتاح سردبیر روزنامه که تقریبا یک صفحه کامل روزنامه است – در صفحه ۷. به خاطر عکس جذاب و قدیمی اش کمی در مرور روزانه ام صفحه بعدی را دیرتر کلیک کردم تا عکس را خوب ببینم. بعد توجه ام جلب شد به مطلب. متن را باز کردم که بخوانم. هر چه خواندم بر حیرت و تاسف ام بیشتر افزود! اولین واکنش ام مثل وقتی این دست چیزنویسی ها را می خوانم این بود که فکر کردم عجب سطح روشنفکری ایران نزول پیدا کرده است. از بس

۱۹۹۹ سال آخر قرن – ۶

۲۴ نوامبر سراغ کتاب جرمی پاکسمن را از کتابخانه می گیرم: انگلیسی ها (The English). تازه درآمده است. این کتابی است که باید خواند. تعریف یکی از شاخص ترین چهره های رسانه ای بریتانیا از انگلیسی بودن می تواند مرجع باشد. پاکسمن سالها ست در تلویزیون حضور دارد. برنامه نیوزنایت (Newsnight) را در بی بی سی ۲ اجرا می کند. یکی از خصلتهای انگلیسی همین است. همین تداوم. طول مدت حضور افراد در شغل های خود و برنامه های رسانه ای نشانگر جامعه ای مستقر است. ثبات دارد. بری نورمن (Barry Norman) 24 سال است برنامه سینمایی اش را ادامه

طباطبایی و ملکیان؛ ایرانیان و یونانیان

از خواب برخاسته ام. در انتهای خواب داستانی می گذشت که درست به یادم نمی آید اما در پایان داستان کسی ایستاده در میانه راه گفت صبر کن تا دیگران هم برسند. در همان خواب و بیداری فکر کردم صورت درست این خطاب این است: صبر کنیم تا دیگران هم برسند. خواب مفاهیم از خواب برخاسته باشم انگار. مفاهیم اغلب اوقات به خواب می روند. ما به آنها اندیشیده باشیم هم فراموششان می کنیم. بعد دوباره به آنها می رسیم. این خواب مفاهیم است در ما یا خواب ما در بستر مفاهیم هر چه هست ما به اندیشه هامان مدام

۱۹۹۹ سال آخر قرن – ۵

یکشنبه ۲۲ نوامبر روز تعطیل و بی خبری است. ولی مثل همه روزهایی که آرام به نظر می رسند و ناگهان اتفاقی می افتد خبری سخت غیرمنتظره می رسد: داریوش فروهر و همسرش در تهران به قتل رسیده اند! درحالت عادی نیستم. شوکه شده ام. دفتر حزب ملت ایران در آن سالهای دانشجویی فقط یک خیابان با خوابگاه ایرانشهر فاصله داشت. سالهای پرشور آغاز انقلاب بود. مسعود دوست نزدیک من جزو بچه های حزب بود و من برای دیدن او گاهی به اتاقی که در ساختمان حزب داشت می رفتم. به نظرم می آمد اعضای حزب تفاوت زیادی با تیپ

۱۹۹۹ سال آخر قرن -۴

شنبه ۱۴ نوامبر به مناسبت پنجاه سالگی پرنس چارلز ولیعهد انگلستان (که پرنس ویلز خوانده می شود) جشنی برپا ست و تلویزیون کانال ۳ (آی.تی.وی) نشان می دهد. شخصیت چارلز و نحوه برگزاری جشن و کمدین های انگلیسی که ظاهرا جزء لایتجزای هر جشنی اند جالب است. انگلیسی ها خیلی به آنچه حس شوخ طبعی خود می نامند (sense of humer) می نازند. احتمالا شوخ طبعی ایرانی را نمی شناسند! برای من از همه جالبتر پاواروتتی است که آهنگ مشهور تولدت مبارک (happy birth day to you) را با همان مضمون و آهنگ اما به زبان ایتالیایی می خواند. –

روز سیاه روزنامه نگاری ایرانی

امروز ۱۸ اسفند است. سال پیش در چنین روزی یکی از بزرگترین عملیات های روانی علیه رسانه های فارسی و مخاطبان آنها رقم خورد. روزنامه اعتماد در تیتر اصلی خود به مرجان شیخ الاسلامی اتهام سنگینی وارد کرد و به خاطر اینکه او همسر مهدی خلجی بود به آن نام خلجی گیت داد و اینطور وانمود کرد که گویا خانم شیخ الاسلامی مبالغی میلیاردی اختلاس کرده و با مهدی خلجی شریک شده است. تیتر و مطلب کاملا سفارشی بود و افسران جنگ نرم ولایی می خواستند با یک تیر چند نشان بزنند و زدند. پروژه ای که روزنامه اعتماد آغازگر

دن آرام

آماده شدن برای مرگ یکی از بزرگترین فضیلت ها در زندگی آدمهای سنتی است. آدمهایی که به عرف تربیت می شوند نه با ایدئولوژی. این شب های سوگ و غریبی که در حقیقت شام غریبان همین است با شهزاده نشستیم دن آرام را تماشا کردیم. بخش هایی از آنچه سالهای دور ساخته شده است ولی اصلا مجموعه بزرگ ۱۵ قسمتی جدیدی که در سال ۲۰۱۵ ساخته اند. نخست می خواستم کشف کنم چرا این رمان را خامنه ای توصیه کرده است. خیلی اهمیتی نداشت برایم که داستان را دنبال کنم. اما بتدریج سوال اول پوشیده شد و خود داستان برایم اهمیت

آن یار کزو خانه ما جای پری بود

کاروان شهید رفت از پیشوان ما رفته گیر و می اندیش مادرم بی بی گل یزدان پناهی از جهان گذشت. یک دو سه هفته بستری بود و جان به جان آفرین تسلیم کرد و رفت. سبک رفت. این اواخر هر وقت با او صحبت کردم خندان بود. شاد بود. سرحال بود. کمی از ناراحتی ها و دردهای جسمی اش می گفت اما گله نداشت. زندگی کرد. خوب زندگی کرد. باعزت زندگی کرد. زنی باجبروت بود. من فرزند بزرگش بودم و دو برادر دیگر و دو خواهر دارم. محصول زندگی اش پنج زندگی دیگر بود که هر کدام حالا شاخه های

۱۹۹۹ سال آخر قرن – ۳

۵ نوامبر ۱۹۹۸ قرار نبود نوشتن یادداشتهای روزانه را زودتر از ژانویه ۱۹۹۹ شروع کنم ولی آقای خاتمی تصمیم مرا تغییر داد. پیشنهاد او برای آغاز هزاره جدید میلادی با سال گفتگوی تمدنها در سازمان ملل متحد تصویب شده است. خبر مهمی است. من خانه ام و به برنامه جام جهان نمای بی بی سی گوش می دهم. عنایت فانی از صادق زیباکلام می پرسد خب نخواهند گفت که در خود ایران هنوز وضعیت آماده گفتگو میان صاحبان عقاید مختلف سیاسی و فرهنگی نیست؟ زیباکلام تایید می کند و از بیگانه ترسی سیاسی مردان ایران می گوید و از بسته

۱۹۹۹ سال آخر قرن- ۲: از چیزهایی که باید نوشت

پیش یادداشت فکر می کنم از این چیزها باید نوشت: رانندگی در لندن و در تهران! خیابانهایی که جهت برعکس دارند و راننده هایی که در طرف راست می نشینند و روند خطرزای عادت کردن به این جهت نامعمول که در همان آغاز متفاوت بودن انگلیسی را به رخ تازه وارد می کشد. فرهنگ فارسی به انگلیسی که قرار است (هست واقعا؟) دستیار حل مشکل فارسی زبانی باشد که به خارجستان می آید. و نیست. چرا؟ ده دلیل دارد. ولی یک دلیل اولیه اش این است که کلمه ها رها هستند بدون اینکه در جمله نشسته باشند. چطور باید فهمید

۱۹۹۹ سال آخر قرن – بخش ۱: مقدمه‌گویی

یادداشتهای روزانه من که مقصد آن بود که سال ۱۹۹۹ را از چشم یک تازه مهاجر ثبت و ضبط کند مصادف شد با واقعه های بزرگی در وطن ام ایران. بیست سالی است که این یادداشت ها را به امید اینکه تکمیل شود و خاصه با ارجاع به روزنامه هایی که در همان روزها گردآورده بودم مستند شود کنار گذاشته ام. پنج سالی پیش آنها را تایپ کردم – آن زمان در آخر قرن هنوز دستنویس داشتم و تایپ مرسوم نبود. ولی باز ماند تا امروز. حالا تصمیم گرفته ام آنها را خرد خرد در سیبستان منتشر کنم. شاید ضمن

لبنانی شدن مدل ولایی؛ یا سکولاریته از مسیر حزب الله‌گرایی

نشانه ها و قراین متعددی این روزها دیده می شود که نشان می دهد عده ای از درون نظام برای آینده نظام ولایی نگران اند و راه لبنان را پیشنهاد می کنند. برای من که در یک دهه گذشته مرتب و آشکارا از مبارزه ولایت با طبقه متوسط نوشته ام و روشهای ولایی را در این مسیر رصد کرده و هشدار داده ام این به معنای تحولی اساسی و تجدیدنظرطلبی در مشی ولایی است. انقلاب اسلامی گرچه با حضور پرشمار و مشتاقانه طبقه متوسط سنتی و متجدد از بازار و دانشگاه و شبکه روابط آنها شکل گرفت با استقرار خود

اگر شاه نمی رفت، اگر من مهاجر نمی شدم

خدا رحمت کند رفتگان شما و ما را امروز متوجه بحرانی شدم که باید آن را «بحران اگر» نام نهاد و بعد یادم افتاد از علی آقای قاف. جوان عجیبی بود. پرانرژی. کمی لکنت زبان داشت و شوخ بود. و بسیار مصمم و جدی. می خواست زندگی اش را خودش با برنامه خودش پیش ببرد. تکیه کلام اش این بود که چرا من پسر مارگارت تاچر نشدم! قرار بود سربازی برود و زن داشت و اصلا نمی خواست تن بدهد. راهی پیدا کرد که فکر کنم در تاریخ سربازی بی مانند یا بسیار نادر است: رفت تمام (یا تعداد معینی

لویاتان یا هیولای دوچهره ولایت

دستگیری فریبا عادلخواه که دولت می گوید نمی داند کار کیست (!) بار دیگر ما را با پرسش از ساختار ولایت روبرو می کند. من هم تا امروز فکر می کردم دولت پنهان (یا به قول آمریکایی ها دولت ریشه دار یا عمیق deep state) دارد امور را می گرداند و دولت ظاهری یا منتخب بازیچه ای بیش نیست. تمام قصه ای که از رسانه های داخل و خارج می شنویم هم تکرار همین روایت است با کم و بیشی هایی که اندازه بصیرت هر رسانه را نشان می دهد. در داخل هم که به جای بصیرت باید گفت ماموریت!

زندگی در ناکامی سالم‌تر است

اگر هر چه می خواستی داشتی هم زندگی آسان نبود! زندگی در ناکامی سالم تر است. انسانی تر است. زندگی در کامیابی پرخطر است و پرخطا. یادم افتاد به آقای خمینی. که چه معزز آمد و رهبری کرد و کارهای ناممکن را ممکن کرد و سلطنت را برانداخت و ملت را وحدت بخشید. اما بعد سقوط کرد به اسفل سافلین. نظام تبعیض و تحقیر و توهین و زندان و اعدام را پایه گذاشت. انقلاب را از خود کرد. خدایی کرد. و بعد افتاد و مرد. در عمر ما هیچکس معززتر و باحشمت تر از خمینی نبوده است. و هیچکس به

گام دوم انقلاب؟ – بازنشر یک بگومگوی قدیمی با خامنه ای

این متن را ۱۰ سالی پیش نوشتم در آغاز بحران تقلب انتخاباتی در سال ۸۸. آن موقع حضرت رهبر هنوز ۲۰ سال بود که حکومت می کرد. حالا شده ۳۰ سال. ولی اساس مساله تغییری نکرده است. بیانیه اخیر او درباره چهل سالگی انقلاب مرا واداشت که این متن را مجددا بازنشر کنم. رهبر معظم ما در گفتار و نوشتار خیلی آزاده و باز و روشنفکر جلوه می کند. اما برای کسی که تمام قدرت اقتصادی و سیاسی ایران امروز در دست او ست گفتار و نوشتار دیگر تنها معیار سنجش نیست. کارنامه هم هست و گویاتر است. اما ولایت

اندازه گلیم هر جمع و جامعه ای به شمار نخبگان آن است

امروز صبح زود باید از خانه بیرون می رفتم تا در دادگاه محلی به استماع نتایج تحقیقات پلیس درباره مرگ دخترم ریحانه بپردازم. روزی تکان دهنده که از دیروز مرا به اضطراب انداخته بود. جزئیات همیشه دردناک است. اما راهی نبود. باید همه چیز را می دانستم. شب نتوانستم بخوابم. تکه تکه نیم ساعت و یک ساعت خوابیدم و بیدار شدم و یکبار هم بلند شدم و از خیر خواب گذشتم ولی دوباره به بستر برگشتم تا برای حضور در دادگاه که چند ساعتی طول می کشید استراحت کنم. تجربه تازه ای که مثل باقی تجربه های این چهارماه تازه

احمد احمدی نمونه ای از مدیران فرهنگ در نظام ولایی

روزنامه شرق نوشته است که حجه الاسلام احمد احمدی در ۸۵ سالگی از جهان گذشته است. من چند سالی با او کار کرده ام وقتی در ایام دانشجویی ضمن تحصیل، در کتابخانه سازمان تازه تاسیس مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی به عنوان کتابدار و ویراستار مشغول بودم. سالهای میانی دهه ۶۰ شمسی. سازمان که به “سمت” مشهور بود، در یکی از طبقات ستاد انقلاب فرهنگی در خیابان فلسطین تهران قرار داشت و مرکزی بود برای دیدار با بسیاری از بزرگان آن روزگار از دکتر سروش و مجتهد شبستری تا طاهره صفارزاده و بسیاری از استادان دانشگاهها خاصه در جامعه

چگونه می توان داریوش شایگان را شناخت؟

نوشته هر کدام از دوستان و اهل قلم را که در باره داریوش شایگان می خوانم چه دکتر پورجوادی باشد یا مهدی خلجی چه محمد قوچانی باشد یا عماد باقی می بینم بیش از هر چیز از خود آنها حکایت می کند. این نوشته ها در باره شایگان است و همزمان در باره نویسندگان آنها ست. نکته ای این میانه مکشوف می افتد. برخی می گویند در نوشتن از بزرگان از دست رفته نباید از خود گفت و رابطه ای که با آنها داشته ایم. در این توصیه نکته ظریفی هست. یعنی که خودنمایی نکنیم. این درست. اما حتی اگر

و حالا خورشید تاریک؛ حسین عطایی آینه جامعه ولایی

نیروهای مسلط تبلیغی و رسانه ای در جامعه ایران گاه تمام ایده آل های خود و حداکثر توان خود را در یک صحنه یک نمایش یک پرده نشان می دهند. گفتگوی رشیدپور با پسربچه ای ده یازده ساله به نام حسین عطایی یکی از این صحنه ها و پرده ها ست. این گفتگوی ۲۲ دقیقه ای آینه تمام نمایی از آن خورشید تاریک است که سرمای صحنه سازی و دروغ پراکنی و ریاکاری و خودشیفتگی و ابتذال را در میان این جماعت کوران گسترش داده و می دهد. در این یادداشت برخی از مهمترین نکاتی را که این گفتگو از

آیا چپ در ایران آینده ای خواهد داشت؟

ما بیش از آنکه فکر کنیم چپ هستیم. پاره دوم و پایانی نسل پاکباخته حاصل این کشاکش که نخست ۶۰ سال تا انقلاب ۱۳۵۷ طول کشید و سپس ۴۰ سال بعد از انقلاب هم به آن افزوده شد چه بود؟ یک سوی داستان به فاجعه ختم شد و شماری از بهترین و زبده ترین افراد نسلهای این دوره قربانی شدند. احمد شفایی که در قیام افسران خراسان در مرداد ۱۳۲۴ شرکت داشته و شرح بسیار خواندنی آن را ثبت کرده از این زبدگان به عنوان «نسلهای پاکباخته و سوخته» یاد می کند (ص ۶۸). در سوی دیگر آن هم باید