استاد فلک دولتمند خال

به لایق شیرعلی خیلی علاقه داشت. در شعر مولوی غرق بود. به نازکی های زندگی مردم خود سخت آگاه بود. گرفتارش بود. میان جنگ و صلح. در جنگ برادرکشی زیاد عذاب کشید. عمر معصومه طرفه دراز باد که دست دولتمند را گرفت مثل چندین کس دیگر از بزرگان و هنرمندان و اندیشمندان آن دیار را. در ایام جنگ. مدتی از پا افتاد. با تیر ترسانده بودندش. این را از خودش هرگز نشنیدم. گیسو می گفت. گیسو جهانگیری پیوند دهنده من با تاجیکان بود. مثل باقر معین. مثل محی الدین عالمپور. دولتمند را در لندن می دیدم. در خانه زهرا جزایری.

ادای دین به دانشگاه علامه طباطبایی

توئیتر را که باز می کنم اولین خبر مرا میخکوب می کند. پژمان موسوی از کورش صفوی نوشته است. نمی توانم درباره صفوی از مرگ سخن بگویم. عین زندگی بود. نمی دانم در این سالهای آخر بر او چه گذشت. اما در سالهایی که من با او آشنا شدم استاد جوانی بود که حضورش همیشه شادی بخش بود. تفاوت سنی مان زیاد نبود. پنج سال بزرگتر بود. همین او را با من و بسیاری دیگر از دانشجویان نزدیک می کرد. حتی با هم در آزمون فوق لیسانس زبانشناسی شرکت کردیم. بعد از امتحان در راهروی دانشکده از من پرسید فلان

افسانه هر ملیت یک دولت

صداهای قومیت‌گرایانه در ماه‌های اخیر بیشتر از همیشه شنیده می‌شود؛ صداهایی که رسانه‌ها و سیاست‌های معینی آن را بازتاب می‌دهند و طنین اغراق‌آمیزی به آن بخشیده‌اند. اندیشه‌های قومیت‌گرا که خود را از نظر سیاسی در چارچوب «ملیت‌های ایرانی» تعریف می‌کنند هرگز اندیشه مسلط نبوده و همیشه در حاشیه حضور داشته و هر وقت هم از حاشیه به متن آمده نیتی سیاسی یا حمایتی خارجی پشت آن قرار داشته است. بنابرین، در قدم اول اندیشه‌ای است که از متن جامعه و نیازهای آن برنیامده است بلکه دستاویز سیاست‌های معینی در دوره‌های مختلف تاریخ معاصر بوده است. اندیشه‌های قومیت/ملیت‌گرا مفروضات معینی را

مدرنیته کسب مهارت است

سالها ست درگیر نظریه ایم. انواع و اقسام نظریه ها در بازار اندیشه و نشر ایران رایج است. تصور بر این است که بهترین نظریه ها ما را نجات می دهد. پست مدرن باشد بیشتر نجات می دهد. به دامن انواع ایسم ها آویخته ایم. اما مساله اصلی ما در نظر نیست. در عمل است. مدرنیته نه هرگز یکباره به وجود آمده و نه یکباره وارد یا منتقل می شود. مدرنیته کسب مهارت است. جامعه ای که مهارت های ضروری خود را فاقد باشد به همان اندازه از مدرنیته و تجدد و نوسازی و نوآوری دور است. جامعه ای که

سرطان فاصله

همسن و سال بودیم. اما همیشه فکر می کردم از من جوانتر است. شاید به خاطر اینکه زودتر ازدواج کرده بودم. او پسر بود و من پدر. ماههای آخر سربازی با هم آشنا شدیم. در تهران. در اواخر جنگ که مرا از جبهه فراخوانده بودند. پیش از حمله مجاهدین خلق. فکر می کردند هر کس در دانشگاه درس خوانده ممکن است برود به مجاهدین بپیوندد. قبل از آن از این اتفاق ها افتاده بود. حتی از میان کادری ها کسانی می رفتند به مجاهدین می پیوستند. آمدن به تهران موجب آشنایی ما شد. هر دو در لباس سربازی بودیم. شاید

کار روشنفکری جستن حقیقت نیست

امروز روشن تر از زمانی که این یادداشت را نوشتم می فهمم که کار روشنفکری جستن حقیقت نیست. پس چیست آنچه مهمتر از حقیقت است؟ «حفظ تنوع» در کشف و بیان حقیقت ها و روایت ها و نگره ها. بقای جامعه در بقای تنوع آرای آن است. آرایی مدنی و متوجه به خیر عمومی. روشنفکر سوی بقای قوم و جامعه می ایستد. کار روشنفکران دفاع از تنوع است. به این معنا، عرفای ما و اهل مدارای ما پیشگام روشنفکران امروز بوده اند. یعنی تا آن میزان که از تنوع آرا و عقاید و مردمان دفاع می کرده اند نگاهبان بقای

گفتگوی نسلی با بهاره هدایت

نامه یا بیانیه بهاره هدایت را می خواندم. فکر کردم حرفهای من خواننده از نسل قبل از او بیشتر از کامنت است. پس حرفهایم را اینجا می نویسم. شاید بهاره یا هم نسلان او بخوانند. به منزله گفتگویی میان دو نسل. فرق نسل ما با نسل هدایت این است که یک دور آن انقلابی را که آنان آرزو دارند یا انتظار می کشند دیده ایم. می دانیم چه نکبتی است! نمی خواهم از انقلاب ۵۷ دوری کنم. یا آن را سراسر خطا بدانم. من و بسیاری دیگر مشتاقانه به آن انقلاب پیوستیم. آن اشتیاق سخت ارزشمند است. سالهای اول انقلاب

دعا می‌کنم انقلاب نشود!

همه دنبال انقلاب اند و من ضدانقلاب! البته در این «همه» هم اغراق می کنم. دست کم بخش قابل توجهی از جامعه. ولی انقلاب مشکل ما را حل نمی کند. دست کم نه الان! یکبار انقلاب کردیم و ۴۰ سال است داریم عذاب اش را می کشیم. مومن نباید از یک مار دو بار گزیده شود! انقلاب نه ممکن است نه مطلوب است. عصر انقلاب ها تمام شده است. دیگر نه ایدئولوژی انقلاب زنده است و نه انقلاب پیروانی دارد. شاید برای همین اسم اش را گذاشته اند براندازی! یعنی که انقلاب نیست. انداختن یک رژیم حاکم است. به دنبال

زن، زندگی، آزادی – آینده ما

زیبایی این تصویر در آن است که از آن هیچ گروه و دسته و حزبی نیست. این مردم اند در ساده ترین بدیهی ترین سرراست ترین صورت خود. به فرمان کسی نیستند. پیرو کسی نیستند. جنبشی را پیش می برند که هربار همه اپوزیسیون را شرمنده می کند. جنبشی بی‌رهبر و همه‌رهبر. جنبشی که شایسته ایران شهروندی است. جنبشی که نمی توان آن را مصادره کرد. نمی توان به آن فرمان ایست داد. ولایت کسی و گروهی را نمی پذیرد. نه از داخل نه از خارج. می خواهد که زندگی کند. رها از قید هر ولایت و بزرگتر و اتوریته

هنر و مردم

جنبش واقعی جایی است که هنر می جوشد. جایی که هنرمند با مردم اش پیوند می خورد. و این ترانه زیبا با یاد یکی از بهترین آوازخوانان ایران با شعری تازه در باره زن و زندگی و آزادی – جنبشی که نشان می دهد آینده ما کجا ست. با کرنش و ستایش به پیشگاه هنرمند بزرگ ایران گوگوش و شاعر مردمی شهیار قنبری و موسیقی درخشان اسفندیار منفردزاده.

آینده زن است

فرهنگ ایرانی بر ستایش زن استوار است. فرهنگ انیرانی بر ستیز با زن. فرهنگ ایرانی در شعر او بازتابیده است که همه سخن از عشق و محبوب و یار است. و فرهنگ زن ستیز ولایی فرهنگی بیگانه با ما ست. ستیز دایمی با زنان در ایران پایانی جز نابودی ستیزه گر ندارد. می گویند نیرویی برای مقابله با ولایت نیست. حزبی نیست. سازمانی نیست. شبکه ای نیست. جامعه مدنی نیست یا ضعیف است. می دانم. اما نمی دانند که زنان بزرگترین حزب و سازمان و شبکه در ایران اند. و در مقابل این ستیزه گران که ویرانی طلب اند و

بدون درمان نفرت پراکنان آینده تاریک است

انبوه بدگویی ها از ملکه بریتانیا نشانه یک بیماری است: نفرت پراکنی. این بیماری دارد حاد می شود. دست کم تظاهر بسیار دارد. حالا دیگر فقط کیهان نیست. جوان هم هست. صداسیما هم هست. شبکه های اجتماعی که اصلا به دست نفرت پراکنان وطنی فتح شده است! این روزها همه مثل کیهان حرف می زنند. در رسانه های رسمی مثل شبکه های اجتماعی حرف می زنند. پوپولیسم بیداد می کند. عربده با خلق خدا بیداد می کند. ولایت خودویرانگری است. در برابر نفرت پراکنی باید ایستاد. باید هوشیار بود که از اینجا به هیچ جا نمی رسیم. یعنی به آنجا

عباس سرطان ایران داشت

عباس کودک بود. کودکانه زندگی می کرد. با قلب اش می گفت و می نوشت. لج می کرد. بازی می کرد. دعوا می کرد. آشتی می کرد. عاشق می شد. شعر می نوشت. بهترین شعرهای عاشقانه را نوشته است. لطیف ترین قلم را داشت. زهرآگین ترین قلم را داشت. مثل زندگی بود. زندگی را دوست داشت اما با مردگان همنشین بود. داستان در او می جوشید. همیشه قصه می گفت. دروغ و راست. اما قصه اش شیرین بود. رفاقت می کرد. بی وفا بود. فراموش می کرد بی وفایی کرده است. دوباره سلام می کرد و سخن می گفت انگار

نه ولایت نه برانداز -راه مردم راه همگان بی حذف و تبعیض

اقلیت حاکم اعتباری ندارد. سرمایه اجتماعی خود را تا ته مصرف کرده و سوخته. پس منطق می گوید مخالفان باید اعتماد ایجاد کنند و بر سرمایه اجتماعی خود بیفزایند. اما تا اینجا فقط امثال تاجزاده و میثمی و مدنی چنین کرده اند. براندازان همان راه اقلیت حاکم را می روند -عجیب نیست؟ به عبارت دیگر، براندازان آینه گذاشته اند مقابل ولایی ها و کیهانی ها و دقیقا همان کارها را می کنند: معرکه گیری، برچسب زنی، فحاشی، ترور شخصیت، همه بد ما خوب، نخبه ستیزی، درک بدوی از آزادی بیان، فرهنگ گله ای، پروپاگاند رسانه ای شبیه ۹ دی و

بازگشت به گذشته امکان ندارد

یکسالی است که مشتری کلابهاوس هستم. آدم اهل رسانه نمی تواند از این نعمت جدید آسان بگذرد. فیک خیلی کم دارد. یا کم داشت. ولی هنوز بهتر از توئیتر فیک آلود است. صدا هست. شخصیت صدا را می توانی همراه با نظرش و شیوه بیان اش درک کنی. جمع هست و انجمن هست. برخی انجمن ها فوق العاده است. در برخی از آنها بهترین نیروهای فکری را می بینی و می شناسی. و چه بهتر از این؟ خاصه برای من دور از وطن. که هرگز وطن برایش دور نبوده و هر روز به آن اندیشیده است. کلابهاوس انجمن های خوب

طرحواره اندیشه ایرانشهری

طرحواره ای از اندیشه ایرانشهری تقدیم به آقامحمد قائد ناقد شهیر و همپالکی ها و ستایندگان ایشان و دنباله روها که همگی در نخواندن و ندانستن اندیشه ایرانشهری شریک اند. پس طرح این اندیشه را بر اساس فصل دوم کتاب «خواجه نظام الملک» دکتر طباطبایی می آورم و از ایشان می پرسم دقیقا با چه چیزی و کدام حکم و توصیفی از آنچه به نقل از طباطبایی می آورم مخالف اند که اینقدر ستیز بیهوده می کنند؟ و اصلا با کدام حکم و شرح زیر می توان مخالف بود؟ مگر اینکه فرض کنیم الناس اعداء ما جهلوا! تداوم اندیشه ایرانشهری

ذکر جواهر کمیابی که به غفلت از گردن افتاده باشد

از لاله زار که می گذرم بهروز تورانی لندن: اچ اند اس مدیا، ۲۰۱۷/ ۱۳۹۵ خواندن نوشته های بهروز تورانی برای هر کس که دلبسته زبان فارسی باشد بسیار الهام بخش است. این بهترین تعبیری نیست که می شود در باره نوشته های او به کار برد ولی شاید تا انتهای این یادداشت روشن شود که منظورم چیست. این نوشته ها که در هیچ فرم خاصی قرار ندارند جویبار زلالی از نثر فارسی است. نوشته های او نوعی خاطره نگاری است. اما خاطرات به آن معنا نیست. چون ترتیب تاریخی معینی ندارد گرچه در آغاز دست کم نوعی ترتیب تاریخی

هفت کتاب دوست داشتنی

پسرم علی از گروهی از دوستانش و من و شهزاده خواسته طی هفت روز هفت کتاب را که دوست داریم معرفی کنیم با عکسی از روی جلد آنها. این روزها خیلی به فکر دوست نازنین جیمز باکن بوده ام که از رمان نویسان خوب انگلیسی است و تقریبا زمانی که من دخترم را از دست دادم همسر جیمز هم از جهان گذشت و خیلی تنها شد. یک انگلیسی به تمام معنا اصیل و آزاده و با مهری عمیق به ایران است. در رمان جای خوبی برای مردن خاطرات سفرش به ایران و اصفهان را با داستان عشق اش به دختری

استاد حیات نعمت سمرقندی

گفتم می خواهم سمرقند را ببینم. تازه شب پیش موقع غروب رسیده بودیم. به همراه ناهید خانم و دکتر رزاقی. از پنجکنت می آمدیم. وارد شهر که شدیم سر چهارراهی زنی قرص های نان تازه بر دست می فروخت. وه چه تماشایی بود! یکراست رفتیم مرکز فرهنگی تاجیکان. به دیدن استاد حیات نعمت. گرم پذیرفت و از هر دری سخنی رفت. شب سه نفری رفتیم دیدن ریگستان. شعر در من می جوشید. ریگستان خواب است چراغ های کوچک قرمز در مناره های کوتاه خواب های رنگین می بینند ماه مثل نان سمرقندی روشن و شیرین می تابد شب در طبقه

طالبان سکولار ایرانی

داستان جدیدی که با ویدئوی توماج صالحی راه افتاده بسیار خطرناک است. اپوزیسیون چماقدار به داخل نفوذ کرده است یا دارد از داخل تقویت می شود! اپوزیسیون چماقدار می خواهد همه صداهای متنوع مخالفت و انتقاد از ولایت را خفه کند و خود را صاحب صدای اصلی جلوه دهد. این ترور شخصیت هیچ فرقی با روش طالبان ندارد. مراقب طالبان سکولار باشیم: از کنفرانس برلین تا تخریب رادیو زمانه و از خلجی گیت تا حمله به الهه هیکس جریان مداومی از لجن پراکنی وجود دارد که بی هیچ تردید سازمان یافته است و هدف آن ترور شخصیت کسانی است که

مساله مساله‌ها این است که رودخانه خروشانِ اکنون را از دست می‌دهیم

خانه ام آتش گرفته است. و ببین صف کتابخوانده ها و مبارزان سابق که همه ایستاده اند تماشا می کنند. معجزه ای نخواهد رسید. از انجمنی بیرون زدم که برخی از بهترین جوانان این مملکت با چنگ زدن به دامن این متفکر و آن متفکر غربی داشتند توجیه می کردند که نباید دستی بالا کرد. باید ایستاد و سوختن این خانه را تماشا کرد. انگار خانه بیگانه است. انگار هیچ یادی در آن خانه ندارند. هیچ خاطره ای با آن نساخته اند. منتظر بوده اند تا این لحظه فرابرسد. آتشی به پا شود که آنها در آن ظاهرا بی تقصیر باشند

تصرف دولت و عریان شدن ولایت

بالاخره بعد از ۱۲ سال سخت و طاقت فرسا ولایت توانست دولت را بی دردسر به تصرف درآورد. یا تقریبا و فعلا بی دردسر. این بار ولایت با دست باز بازی کرد. از اول گفت که بشار اسد رژیم باید انتخاب شود. زمان را درست انتخاب کرده بود. مردم بی روحیه و سرخورده و سیاست را سه طلاقه کرده بودند. شوک های پی در پی اقتصادی و سیاسی نایی برایشان باقی نگذاشته بود تا مثل بیشتر اوقات پیشین مداخله کنند. دعوای پایان ناپذیر با ترامپ و دوران طولانی کسادی و کرونا هم خاطرشان را از هر نگرانی برای سیاست داخلی

استراتژی ولایت: تکثیر خامنه ای

مردم ایران خامنه ای را نمی خواهند. این را همان ۲۵ سال پیش نشان دادند وقتی به ناطق نوری رای ندادند و رقیب شریف اش را با رایی شگفت آور به ریاست جمهوری برگزیدند. پادافره این گزینش و نه گفتن به خامنه ای بحران هایی بود که هر ۹ روز یکبار برای آن دولت کریمه درست کردند. خامنه ای خاتمی را هرگز دوست نداشت و پس از آن دشمن داشت تا امروز. گرچه هرگز حریفی چنین جوانمرد نداشته است. بعد از هشت سال تحمل رفسنجانی و هشت سال تحمل خاتمی بالاخره زمان موعود فرارسید و در انتخاباتی مشکوک احمدی نژاد

استراتژی ولایت: تخریب دولت

واقعیت نظام سیاسی در ایران این است که دو قطب قدرت وجود دارد: ولایت و دولت. تاریخ ولایت نشان می دهد هر بلایی توانسته سر دولت آورده است از دولت هاشمی و خاتمی تا همین دولت روحانی. همیشه هم مدعی است و رفتار اپوزیسیونی دارد و از دولت مطالبه می کند. در حالی که قدرت واقعی دست ولایت است و در هر کاری دخالت می کند و همه جا را گرفته بدون اینکه به کسی پاسخگو باشد. اصل ماجرا به قانون اساسی بر می گردد که همه چیز را زیر نظر ولی فقیه و امام امت و ولی امر قرار

۱۹۹۹ سال آخر قرن -۱۴

سه شنبه ۲ مارس خواندن خاطرات علی امینی از مجموعه تاریخ شفاهی هاروارد را به صفحات آخر رسانده ام. بیشتر با استفاده از توفیق اجباری وقتی که باید در مترو و در طول مسیر خانه به اداره و بالعکس بگذرانم. امینی بریده بریده حرف می زند و متن بازنوشت حرفهای او رویهمرفته بد و ناهموار تنظیم شده. علاوه بر آن اصلا آدم خوش صحبتی نیست. روراست هم نیست. خیلی دیپلماتیک حرف می زند. معلوم است که همه چیز را نمی گوید. ولی فراموش نمی کند که هر جا از او تحسینی شده آن را بازگو کند. مصاحبه کننده هم بیشتر

انتخابات ۱۴۰۰؛ مغناطیس سرگیجه‌آور یک سیاهچاله

انتخابات ۱۴۰۰ به نماد کاملی از سیاست ولایی تبدیل شده است. آمیزه ای از ابهام و آشفتگی و تناقض و تقلید و تحمیل. برای همین است که به چشم همه ناظران عجیب و غریب می آید. مهندسان ولایی این بار طرحی ریخته اند که هم مبهوت می کند هم گیج می کند. کسی نمی داند راه ورود کدام است و وارد شدی خروجی کجا ست. رفتار صداسیما که پایگاه عمومی تبلیغات نامزدها ست بسیار خودمدارانه و استصوابی است. الناس علی دین ملوکهم. و دین فعلا به نرخ استصواب تعیین می شود و صداسیما مرکز نرخ گذاری است. نماینده مهرعلیزاده را

این کارخانه‌ای است که تحقیر می‌کند

چه بود رمز آن وزیرکشی ها؟ چه بود راز آن پسرکشی ها برادرکشی ها؟ چرا محبوب امروز سلطان مغضوب فردای او ست؟ این چه رازی است؟ چه رمزی است؟ چه ربطی دارد به قدرت؟ چه ربطی دارد به سلطنت مادام العمر؟ چرا سلطان چنین بدخیال است؟ چرا مرد شایسته راه به دربار سلطانی ندارد و اگر راه یافت سرانجامی جز نزول و نکول ندارد؟ از برمکیان بزرگتر؟ از امیرکبیر عزیزتر و صمیمی تر و شایسته تر؟ حتی هویدا هم با همه چاکرمنشی ها عاقبت به زندان شاه افتاد به پادافره چه چیزی؟ به شما می گویم: خواسته بود حزب ایران

بازگشت به دهه ۶۰ محال است

وضعیت ایران بعد از اعلام نظر شورای نگهبان ولایت درباره نامزدهای ریاست جمهوری ۱۴۰۰ سوریه ای شده است. مدتها بود که می گفتند مراقب باشید ایران سوریه نشود. اما شده است! منتها نه به آن صورت که هشداردهندگان می گفتند. بلکه در نظام انتخاباتی اش. از اتفاق انتخابات ریاست جمهوری سوریه هم نزدیک است یعنی همین فردا پس فردا ست. سرداران و روحانیان هم از سوریه آموخته اند که هیچ نیازی نیست به پنهانکاری و دودوزه بازی و میدان دادن به رقبا. همه را حذف کنید و همان که باید رای بگیرد بماند و بس. تصور اهل ولایت این است

۱۹۹۹ سال آخر قرن -۱۳

پنجشنبه ۲۲ بهمن / ۱۱ فوریه در بوش هاوس نشستی در باره انقلاب ایران بر پا ست. انقلاب ایران ۲۰ ساله شده است. راجر هاردی صحبت می کند. به نظر می آید سخت مسحور اندیشه ها و اقدامات خاتمی است. انقلابی در انقلاب می دید دوره خاتمی را. خاتمی را چهره خندان انقلاب می دانست. به نظرش صحبت از حقوق و جامعه مدنی اسلامی نگاه جوانان مسلمان را از سراسر دنیا به خاتمی جلب می کند. دو رویداد شگفت انقلاب ایران را خود انقلاب و بعد ظهور خاتمی می شناخت. برایم جالب بود که در بین سخنرانان (باقر معین، واهه

۱۹۹۹ سال آخر قرن -۱۲

۳۰ ژانویه آینده های معاصر (Contemporary Futures) عنوان کتابی است که دست گرفته ام (با ویرایش سندرا ولمان) و مرور می کنم برای اینکه بدانم مساله اش چیست. با خود فکر می کنم: در بیست سال گذشته ما مرتب از آینده سخن گفته ایم (مثلا آینده سازان را خطاب قرار داده ایم) و فرهنگ توجه به آینده را (که از قبل گرداگرد تمدن بزرگ شاه ایجاد شده بود) ادامه داده ایم و تقویت کرده ایم اما عملا بی آینده شده ایم! چطور چنین اتفاقی افتاده است؟ آینده چگونه ساخته می شود؟ وضعیت امروز ما ناشی از فشردگی فرهنگی (cultural compression)