۱۹۹۹ سال آخر قرن -۴

شنبه ۱۴ نوامبر

به مناسبت پنجاه سالگی پرنس چارلز ولیعهد انگلستان (که پرنس ویلز خوانده می شود) جشنی برپا ست و تلویزیون کانال ۳ (آی.تی.وی) نشان می دهد. شخصیت چارلز و نحوه برگزاری جشن و کمدین های انگلیسی که ظاهرا جزء لایتجزای هر جشنی اند جالب است. انگلیسی ها خیلی به آنچه حس شوخ طبعی خود می نامند (sense of humer) می نازند. احتمالا شوخ طبعی ایرانی را نمی شناسند! برای من از همه جالبتر پاواروتتی است که آهنگ مشهور تولدت مبارک (happy birth day to you) را با همان مضمون و آهنگ اما به زبان ایتالیایی می خواند. – از راه دور پیامی برای چارلز فرستاده که پخش می کنند. شاید هم این تنها قسمتی است که من ایرانی مهاجر با آن ارتباط برقرار می کنم! اما این قسمت اش هم برایم جالب است که از میان خواننده های بسیاری که در مجلس می خوانند یکی می خواند:

We all love madness cos we understand we’ll fade away

به رابطه دیوانگی و مرگ فکر می کنم. فرصت دیوانگی تنگ است! و رابطه دیوانگی و جاودانگی. تا دیوانه نشوی از مرگ رهیدن ممکن نیست. جاودانه شدن هم.

بعد به این منتقل می شوم که ما بیخود می گوییم که موسیقی غربی فقط جیغ بنفش است. حرف حساب هم دارد و مثل همه جنبه های دیگر غرب از ابعاد مختلف فرهنگ حکایت می کند و همه گروههای اجتماعی جوان بخصوص با طرز فکرهای مختلف در آن راه دارند.

ساعتی بعد کانال ۲ یا بی بی سی ۲ فیلم بلند مستندی پخش می کند در باره گروگان گرفتن آمریکایی ها در تهران در سال ۱۹۷۹/ آبان ۱۳۵۸. فیلمی که در آن عبدی و اصغرزاده و خوئینی ها و و ابتکار و بنی صدر در کنار بسیاری دیگر از آن روزها صحبت می کنند. با خود فکر می کنم ما هیچگاه نخواهیم دانست که چقدر آمریکایی ها در آن سالها به شکلی ملی بازگشت گروگانها را آرزو می کردند. تصویر آن روبان های زردی که به درخت ها می بستند به یادم خواهد ماند.

به کدام طرف باید حق داد؟ آن سالها را به یاد می آورم و اینکه آمریکا به ایران صدمات بسیار رساند و همزمان به این فکر می کنم که ما خود در موقع گروگان گرفته شدن دیپلمات های ایرانی در مزار شریف به دست طالبان چه حالی داشتیم. یکی از گروگانها می گوید ما وسیله شدیم تا آمریکا دوباره هویت آمریکایی خود را بازیابد.

نوامبر – یکی از روزها (یادداشت نشده)

هر روز باید از مترو استفاده کنم. نام ایستگاههای مترو یا قطار زیرزمینی یا به کوتاهی “زیرزمینی” (underground) از اولین چیزهایی است که طبعا می شنوی و برایت مکرر می شود – می شنوی چون مدام قبل از هر ایستگاه نام آن اعلام می شود. یکی از خاطرات به یاد ماندنی من عبور متروی قرمز یا خط مرکزی (central line) از ایستگاههای میانه شهر است. وقتی در آن چند ماه اول در بومن هاوس (Beaumont House) در نزدیکی هایدپارک زندگی می کردم که خوابگاه موقت همکاران تازه بی بی سی بود.

در این رفت و آمدها به این فکر می کنم که این نام ها چقدر ایرانی است! در واقع منطق نامگذاری خیلی شبیه است. این شده است برایم سرگرمی که روابط را پیدا کنم و اسامی مشابه را. نتیجه بعد از چند وقت فکر و یادداشت و تاملات عمیقه این است:

گرین پارک – پارک سبز مثل پارک ملت

پیکادلی سیرکس – میدان پیکادلی مثل میدان ولی عصر

کاون گاردن – باغ کاون که قبلا سبزی فروشی و بساط بازار میوه بوده مثل سبزه میدان

راسل اسکوئر – میدان برتراند راسل مثل خیابان میرداماد و ملاصدرا

آرسنال – یعنی زرادخانه اسم اش را از کارخانه اسلحه سازی گرفته مثل ضرابخانه

آرنوس گرو – چقدر فکر کردم این گرو (grove) چه می شود. می شود آبادی. آرنولدآباد. ما هم که زیاد داریم: سلطنت آباد، ملک آباد در مشهد. یا جمشیدیه و صادقیه.  مثل اینکه بگوییم آرنولدیه!

ساوت گیت – یعنی دروازه جنوبی. این هم که فراوان داریم. مثل دروازه شمیران و دروازه دولت. منتها جهات برای ما جور دیگری بوده است: پایین خیابان یعنی خیابانی که طرف پای حضرت است. در مشهد. بالا خیابان. اینجا هم دارند: های استریت. همان بالاخیابان است.

اوک وود – به معنای پارک بلوط. مثل پارک جنگلی.

اکتون تاون – یعنی شهرک اکتون. این هم فراوان است: شهرک اکباتان و شهرک غرب و شهرک ژاندارمری

نایتز بریج – یعنی پل شوالیه ها. مثل میدان حر و خیابان پاسداران و فدائیان اسلام. پل سیدخندان (منهای رودخانه اش!)

مطالب دیگر

استاد فلک دولتمند خال

به لایق شیرعلی خیلی علاقه داشت. در شعر مولوی غرق بود. به نازکی های زندگی مردم خود سخت آگاه بود. گرفتارش بود. میان جنگ و

افسانه هر ملیت یک دولت

صداهای قومیت‌گرایانه در ماه‌های اخیر بیشتر از همیشه شنیده می‌شود؛ صداهایی که رسانه‌ها و سیاست‌های معینی آن را بازتاب می‌دهند و طنین اغراق‌آمیزی به آن