بازگشت به دهه ۶۰ محال است

وضعیت ایران بعد از اعلام نظر شورای نگهبان ولایت درباره نامزدهای ریاست جمهوری ۱۴۰۰ سوریه ای شده است. مدتها بود که می گفتند مراقب باشید ایران سوریه نشود. اما شده است! منتها نه به آن صورت که هشداردهندگان می گفتند. بلکه در نظام انتخاباتی اش. از اتفاق انتخابات ریاست جمهوری سوریه هم نزدیک است یعنی همین فردا پس فردا ست. سرداران و روحانیان هم از سوریه آموخته اند که هیچ نیازی نیست به پنهانکاری و دودوزه بازی و میدان دادن به رقبا. همه را حذف کنید و همان که باید رای بگیرد بماند و بس. تصور اهل ولایت این است که ایران امروز شبیه سوریه است؛ سوریه با جنگ نابود شده و آماده تسلط همه جانبه دولت است، ایران هم با تحریم بسیار ضعیف شده و دیگر جانی برای مردم باقی نمانده که مقاومت کنند پس براحتی می توان سوارشان شد.

اما ایران سوریه نیست. نشانه واضح اش اینکه حتی از درون همان شورای نگهبان هم صدای مخالفت برخاسته است. در اقدامی نادر از صادق لاریجانی که به محافظه کاری مشهور است می بینیم که رسما و علنا اعتراض می کند و از فشارهای امنیتی و جعل و پرونده سازی برای رد نامزدها می گوید.

بعد هم نگاهی بکنید به این لیست شورای نگهبان. این نامزدها کی هستند؟ آیا هیچ کدام نماینده جامعه امروز ایران هستند یا می توانند باشند؟ این زاکانی کیست؟ جلیلی چه هنری کرده؟ آن رضایی چه توفیقی در کارهای نظامی و مدیریتی اش داشته؟ رئیسی به جز کارنامه سیاه کشتار چه در چنته دارد؟ مهرعلیزاده کیست؟ همتی جز خیانت به قدرت خرید مردم چه کرده؟ آن یکی قاضی زاده از کجا پیدا شده؟ نوآمده ای که هیچ سابقه ای ندارد چه می داند ریاست بر جمهور یعنی چه؟

واقعیت این است که نظام از یک طرف احزاب را نمی خواهد و سرکوب می کند و تعطیل و توقیف می کند از طرف دیگر خودش کار احزاب را به طور خودسر بر عهده می گیرد و نامزد تعیین می کند. یعنی هم خر را می خواهد و هم خرما!

فضای یاس و خشم حاکم است. این خشم مردمی است که دیگر رعیت نیستند که تسلیم رای بزرگان باشند. شهروند هستند و خود را صاحب رای می بینند اما به سینه آنها زده می شود چرا که کسی رای آنها را نمی خواهد. و این عصبانی کننده است. و این عصبانیت جایی سر باز خواهد کرد و بروز می کند که کسی فکرش را نکرده است.

شهروندان ایران می خواهند در سرنوشت خود مشارکت داشته باشند. نمی خواهند برانداز باشند یا جنگ مسلحانه کنند نمی خواهند انقلاب کنند اما امروز خود را از هر زمانی به براندازان نزدیکتر می بینند. این یک پاس بلند است به اردوی براندازی از طرف جنتی و شرکا.

افراطی شدن شورای نگهبان باعث می شود همه سویه ها به افراط روی آورند و حداکثرطلب شوند. حداقل کردن میدان مشارکت ناچار مردم را به تجدیدنظر دعوت می کند. وقتی سازش و یکدگرفهمی بی نتیجه می ماند ناچار به سمت رویارویی می رویم. و امروز رویارویی نه فقط میان شهروندان و اصحاب ولایت بلکه در میان نخبگان سیاسی حاکم هم علنی شده است. نظام بی تدبیر بدترین تصمیم خود را گرفته است. راه اصلاح را قطع کرده و تجربه دهه های ۷۰ تا ۹۰ را به زباله دان انداخته و یکسره به دهه میمون ۶۰ برگشته است که هر چه می خواست می کرد و کسی جلودارش نبود. اما این میانه ایران عوض شده است.

یاد آن مثل می افتم که دایناسورها قوی بودند اما نمی فهمیدند که محیط زیست دارد عوض می شود. و این یعنی پایان عصر آنها.

تصمیم شورای نگهبان باعث شفاف شدن نهایی عرصه سیاست در ایران است. تا قبل از اصلاحات صحنه سیاسی عمدا غیرشفاف نگه داشته می شد. خامنه ای ادعای وحدت کلمه داشت و نمی خواست اعتراف کند که در داخله حاکمیت نظرها یکسان نیست و جناح بندی وجود دارد. انتخاب خاتمی او را و همه را بیدار کرد. دریافتیم که در نظام یک رگه نیرومند تجدیدنظرطلب وجود دارد. ولی دیدیم که هسته سخت قدرت به کمک نیروی نظامی و امنیتی اش با دولت چه کرد و با روشنفکران چه کرد. اما وقتی دولت خاتمی خودسرهای اطلاعاتی را لو داد خامنه ای دریافت که باید اطلاعات تازه ای تاسیس کرد و راهی را پیش گرفت که به امروز رسیده است: استقرار ولایت به ای نحو کان فارغ از هر نوع ادای دموکراسی.

اما اصحاب ولایت زور آخر را می زنند. آنها دایناسورهای دنیای ما هستند. دنیای ما در ایران و در جهان عوض شده است. دیگر نه جنگ سردی هست که به وجود آنها نیاز باشد نه رعایای ۳۶ میلیونی و عاشق امام و نه حتی قدرت مذهب و اتوریته مرجعیت های مذهبی همان است که بود. زنان امروز همان زنان نیستند. جوانان سرکش اند. هنرمندان و اصحاب رسانه دیگر شده اند و فناوری های جدید هرنوع مطلقه گرایی را ناممکن کرده است. این مردمِ شهروند-شده دو تجربه بزرگ اصلاحات و جنبش سبز داشته اند. محال است بتوانید این تجربه ها را بزدائید و جخ برگردید به دهه نامیمون ۶۰. ما برای رسیدن به شهروندی رنج ها برده ایم. آسوده نمی توانید بود.

مساله حقیقی ما همین جا ست. صد سال بیشتر است مساله ما همین است: خواست ملت برای محدود ساختن سلطان و ولایت. مساله ما رویارویی دیگری میان مطلقه گرایان و مشروطه طلبان است.

این نظام قابل اصلاح است؟ طبعا نه! دیگر نه! این نظام همه امکانهای اصلاح را از بین برده و فرصت های بازنگری و بازگشت به رای مردم را سوخته است. اما به خاطر این دوگانگی در چالش سیاسی وقتی می گوییم «نظام» به همه ساختار سیاسی نظر نداریم. بلکه صرفا رهبر و سلطان را مقصود می گیریم. دستگاه رهبری مثل دستگاه شاهی دیگر اصلاح پذیر نیست. حتی به اندازه دستگاه شاهی هم انعطاف ندارد که بگوید صدای انقلاب شما را شنیدیم. این نظام ولایی نظام کرها و کورها ست. از ۸۸ به این سو این را نشان داده و قدم به قدم ثابت کرده است که بازگشتی در کارش نیست. و اینکه راهی را می رود که سوریه طی می کند. جمهوری علیوف می رود. دربار پادشاهی عربستان می رود. خیلی دوست دارد راه ترکمنستان را می رفت ولی دیگر برای ترکمنستان شدن خیلی دیر است.

امید نظام به مردم است. «مردم» هم اینجا دوگانه و دودسته است. مردمی که ولایت پذیرند هنوز و مردمی که دیگر ولایت و اتوریته شاه و ولی فقیه را نمی خواهند و خود صاحب رای اند. نظام هنوز مردم ولایت پذیر خود را دارد. بخشی دیگر را هم با پول و یارانه و وعده با خود همراه می کند. اما مشکل نظام مردم است! مردمی که می توانند رویاروی او بایستند. مشروطه بخواهند و تن به ولایت مطلقه ندهند.

چه باید کرد؟ باید از نظام صغارت فاصله گرفت. هر جا که هستیم. در هر رسانه ای در هر انجمنی در هر مدرسه ای و هر گروه و دسته ای باید شهروندیگری را اساس قرار دهیم. تا مردمی ولایت پذیر هستیم شهروند نمی شویم. و تا شهروندی منفعل هستیم تماشاگر می مانیم و خطری برای ولایت نداریم. اکثریت خاموش.

در صحنه عمل سیاسی باید اندیشه و عمل کسانی چون مصطفی تاجزاده و همفکرانش را معیار قرار داد. او امروز صریح اللهجه ترین نماینده شهروندان است در مقابل سلطان جائر. و بر سلسله جلیله ای تکیه دارد که از آیت الله طالقانی و مهندس بازرگان تا آیت الله منتظری و محمد خاتمی و ابوالفضل قدیانی و میرحسین موسوی و مهدی کروبی و امثال ایشان را در بر می گیرد.

هر خانه ای باید یک ستاد شهروندی باشد. هر انجمنی کانونی گروهی واقعی یا مجازی باید چنین باشد. راههای تمرکزگرا و اتوریته خواه به جایی نمی رسد. هیچ راه رعیت پرور و مرید پرور به نتیجه نمی رسد. تقویت جامعه باید کرد یعنی تقویت شهروندان و شهروندیگری. به مردمی ترین شیوه. به غیرحزبی ترین شیوه! نباید در آرزوی حزب واحد مشروطه ماند. این حزب را باید در خانه ها گستراند. در قلوب و عقول جای داد.

باید سراغ اجماع سازی میان شهروندان رفت. در این کار تجربه زیادی نداریم. چون نظام های اجماع سازی در میان ما عمدتا مبتنی بر روابط ارباب-رعیتی بوده است. مبتنی بر رابطه مرید-مرادی و مرجع-مقلدی و کدخدا-دهاتی بوده است. اصولگرایان ولایی از این بابت پیش اند چون برای اجماع سازی نیازمند جلب قلوب و عقول نیستند. یک فتوا کافی است یا یک دعوت فلان مرجع و بزرگ و بازاری و مداح و چه و چه کفایت می کند. فرهنگ ایشان تبعی است. تسلیم است. ولایت طلب است. اجماع شهروندان دشوار است. نیازمند اقناع است. نیازمند خرد مشترک و حس مشترک است. و اهل ولایت بخوبی آموخته اند که راههای تماس و مشورت و همدلی و اجماع سازی میان غیرخودی ها را سد کنند.

غیبت مهاجران هم در این میان به تقویت جامعه مدنی در ایران آسیب رسانده است. این درست است. میلیونها ایرانی دور از وطن و صحنه اجماع سازی و اقدام و عمل زندگی می کنند. اما یک امتیاز هم دارند که از آن محدودیت های ولایت آزادند. بنابرین می توانند آزادانه و مسئولانه دخالت کنند و به اجماع سازی کمک رسانند.

آینده از آن مشروطه خواهان است. در این تردیدی نیست. دایناسورها رفتنی اند. مردمی می مانند و اراده خود را اعمال می کنند که شهروند شده اند.

مطالب دیگر

استاد فلک دولتمند خال

به لایق شیرعلی خیلی علاقه داشت. در شعر مولوی غرق بود. به نازکی های زندگی مردم خود سخت آگاه بود. گرفتارش بود. میان جنگ و

افسانه هر ملیت یک دولت

صداهای قومیت‌گرایانه در ماه‌های اخیر بیشتر از همیشه شنیده می‌شود؛ صداهایی که رسانه‌ها و سیاست‌های معینی آن را بازتاب می‌دهند و طنین اغراق‌آمیزی به آن