۲۴ دسامبر
در آستانه کریسمس تعطیلات مدرسه پسرم آغاز می شود. این روزها می شود دید که تا چه حد جامعه بریتانیایی مذهبی است. درست است که می گویند این جامعه سکولار است ولی مذهب در پشت صحنه و البته در مدرسه و آموزش نقش مهمی دارد. مدارس ابتدایی در این روزها غرق می شود در مراسم مذهبی و تعلیمات دینی به صورت مستقیم و غیرمستقیم. رادیو بی بی سی هم یک بخش دایمی برنامه های مذهبی دارد. صبح های یکشنبه هم رادیو و تلویزیون بی شباهت به صدا و سیما در روز جمعه نیست! همانطور که آنجا نماز جمعه پخش می شود اینجا هم نیایش های کلیسایی برنامه اصلی است. مذهب به هیچ وجه چیزی در پستوی خانه ها نیست یا از خانه ها رخت برنبسته است.
در عین حال یک سوی برجسته این فرهنگ مذهبی در تنوع و گستردگی کارهای خیریه جلوه گر است. هر قدر به کریسمس نزدیک می شویم کارهای خیریه بخصوص در مورد بچه ها جدی تر می شود. زیرا به هرحال محور کریسمس نوزادی است به نام عیسی مسیح. از اینجا بچه و مادر حرمت بسیار زیادی پیدا کرده است. در فرهنگ بریتانیایی حرمت کودک یکی از پایه های اساسی است. و توجه به نیازهای کودکان یک مساله عام در فرهنگ عمومی است. همه در برابر نیازمندی کودکان منفعل و متاثر می شوند و احساس می کنند باید کاری کرد. این دوره با بزرگترین فعالیت خیریه سال برای کودکان همراه است که به نام بچه های نیازمند شناخته می شود: Children in Need
به نظرم هر هفته یکشنبه ای دارد و هر سال هم یکشنبه ای. کریسمس یکشنبه سال است. و مرکز مهمی در معنویت اروپایی.
یکبار در ملاقاتی با استاد محمدتقی جعفری که به کردستان آمده بود از او پرسیدم مادیت و معنویت با هم رابطه دارند. چطور می شود که در غرب مادیت باشد و معنویت نباشد. مدعی بود که معنویتی در غرب نیست. استاد تصوری از معنویت بیرون از مرزهای اسلام نداشت.
۲۵ دسامبر
روز کریسمس برای من روز کسل کننده ای بود. از شب پیش بشدت مریض شده بودم. امروز با ۱۷-۱۸ ساعت در رختخواب ماندن (از ساعت ۶ بعد از ظهر دیروز تا ظهر امروز) احساس می کنم سبک تر شده ام. تنها کاری که می توانم بکنم خواندن انفعالی است. حاج سیاح را ادامه می دهم. کتاب پر است از توصیف رفتارها و ظواهر امور خیابانها، کلیساها، سیرکها، باغ وحش، کشتی ها، کتابخانه ها، موزه ها، زندانها، میادین، مدارس، کوچه ها، عمارات، کارخانه ها. یکجور نقاشی با کلمات. مرتبا فیلمهای اوایل قرن و عکسهای قدیمی از شهرهای اروپا و فیلمهای سینمایی با داستانهای قرن نوزدهمی برایم تداعی می شود.
شکل گیری روانشناسی حسرت را در میان ایرانیان در این کتاب بروشنی می توان دید. هر از چندگاهی مقایسه ای میان آنچه در خارج ایران می بیند یا اوضاع ایران به دست می دهد و تاسف می خورد:
مصمم شدم که تحصیل زبان انگلیسی کنم … ولی استادی نداشتم که غلط هایم را بگوید. گاهی گریه گلویم را گرفته می گفتم سبحان الله ما هم از بندگان تو ایم چرا ایشان هر چه می خواهند از علم و اسباب مهیا دارند. (ص ۲۰۲)
(در لندن) اهالی آنجا دایم به خیال دنیای خود و بازرگان هستند که آنها هم به آسودگی زندگانی می نمایند به خلاف مردم ایران (ص ۲۱۵)
عرض راه همه جا آب و دشت و صحرا، زراعت بسیار نیکو از انواع اشجار. کالسکه روان و من بنده حیران که سبحان الله این مردم چگونه ملک خود را اینگونه آباد کرده اند که قطعه خالی از ثمر دیده نمی شود. (ص ۲۴۰)
(بعد از تماشای رقص و پایکوبی در گراند اپرای پاریس) سبحان الله اینها چگونه می میرند! معروف است که غصه از عمر می کاهد اینان که ابدا غصه ندارند باید هرگز نمیرند. (ص ۱۶۲)
و در باره یگانگی شهرهای اروپا: شنیده بودم که هر کس یکی از شهرهای یوروپ را ببیند چنان است که همه را دیده است. (ص ۱۳۷)
البته حاج سیاح بارها نظم و وقت شناسی و پشتکار و تعلیم و تربیت عمومی و آسان و آزادی بیان مطبوعات و مانند اینها را نیز مورد توجه قرار داده است ولی البته بیشتر کتاب او صرف تعریفات و توصیفات می شود تا تاملات و اندیشه ورزی ها. یکجا هم اشاره باریک بینانه ای دارد به مساله مواد خام آسیایی که در اروپا تبدیل به مواد مصنوع می شود و برای اروپاییان ثروت ایجاد می کند (صص ۲۱۷-۲۱۸) چنانکه رابطه نظم و قانون و عدالتخانه را نیز برجسته می بیند:
(در پاریس) سبحان الله آن مایه صنعت و این پایه آزادی که ابدا نمی تواند کسی با کسی سوال و جواب کند. هر کس به تکلیف خود عالم. اگر گناهی کند جزا داده می شود. بلکه خود جزای خود را می داند. نظم و قانون ولایت را مشاهده می کردم زیرا که برای هر گناهی عدالتخانه معینی دارند. (صص ۱۵۹-۱۶۰)
می توان گفت که ادبیات حسرت را فرنگ رفته ها ایجاد کردند و آن را نسل به نسل حفظ کردند و به نسل ما تحویل دادند!
۲۷ دسامبر ۹۸
حالا دیگر به آغاز آخرین سال قرن نزدیک می شویم. تلویزیون بی بی سی در مجموعه ای که قرن بیستم را مرور می کرد این قرن را قرن مردم / قرن خلق (Peoples Century) نامیده بود. اسم بامسمایی است. فکر می کنم:
فرهنگ توده (mass-culture) که در اروپای غربی حاکم شده است به معنای طرد هدایت و رهبری نخبگان است. یاد آن دوست انگلیسی بخیر که همان روزهای اول ورود به لندن به ما می گفت اینجا کسی از روشنفکران خوشش نمی آید! این به نوعی تحقق آرمان مارکس است که به صورت وارونه ای در صورت پرولتاریای کاپیتالیسم نمایان شده است. این تحقق آرمان قرنی است که قرن خلق قرن توده سده مردم و مردمگرایی و جنبشهای خلقی و توده ای توصیف می شود: حاکمیت فرهنگ توده و بی اعتبار شدن نخبگان و روشن اندیشان و مصلحان اجتماعی. به رهبری رسیدن خلق و وانهادگی جامعه و ارزشهای آن در برابر عامه پسندی. و همه گیر شدن ابتذال. و فراموش شدن نجابت و اصالت در پرتو فئودالی خوانده شدن آن.
ولی واقعیت این است که ارزشهای اجتماعی به دلیل تغییر ساختار جامعه تغییر یافته است. مشارکت عمومی، فرهنگ همگانی، آموزش همگانی، ورود زنان به عرصه کار و برابری حقوقی و اجتماعی آنها با مردان، از بین رفتن مرجعیت پدران و نخبگان پدرسالار اینها همه و همه اگر از سویی مطلوب بوده است از سوی دیگر به همین حاکمیت پسند توده یا فرهنگ توده ای انجامیده است و جز این نمی توانست باشد.