شجریان این خراسانی فروتن و مغرور

شجریان انقلابی بود و از معدود انقلابیونی که انقلابی ماند. انقلابی به همان معنای سال ۵۷ و ۵۸ می گویم. آدمی که به مردم اش عشق بورزد و شادی ایشان و آبادی وطن را بخواهد. او از معدود کسانی بود که همه آنچه باید می داشت داشت تا بتواند در مقابل ابتذال سیاست حاکم بایستد و کس را زهره آن نباشد که او را آسیب رساند. مردی بزرگ بود که هنرش عزت ایران بود و عزت ما بود و هست و خواهد بود. هنر اگر هنر است نمی تواند سر خم کند. هنرمندی که جز به مردم تعظیم کند هنر را خوار داشته و جادوی را ارجمند ساخته است. به هر کس حرمت کرد هم به خاطر مردم بود و به خاطر مردمی بودن آن کس بود. پادشاهی بود غنی از دیگران و بر قلمرو هنر و عزت و سربلندی فرمان می راند.

این خراسانی فروتن و مغرور این حافظ موسیقی ایرانی این هنرمند دلسوز به حال ملت خاطره ها برای ما ساخته است که تا هستیم با ما خواهد بود. ترانه اش رهایی بود. آزادگی بود. ادب و حکمت بود. و عشق بود. عشقی که در سالهای وبای انقلاب ما سخت به آن نیاز داشتیم. ترانه اش مرهم دلهای ما بود.

اول بار که توجه عمیق مرا جلب کرد در یکی از نشست های خانگی دانشجویان آن دوره بود. گروهی همکلاسی بودیم که خانه یکدیگر جمع می شدیم و گاهی استادی را دعوت می کردیم. این رسم آن سالها بود. محیط عمومی نداشتیم. اولین دیدار از این نوع را درست بعد از انقلاب فرهنگی داشتیم با استاد هوشنگ جوانمرد در یکی از اتاقهای اداری دانشکده. وقتی آمد گفت کلاس واقعی این است که جمع مشتاقان گرد هم آیند. آن نشست اما در خانه یکی از دخترهای کلاس بود که اهل موسیقی بود. و دکتر عبادیان هم حضور داشت. استادی فروتن که زندگی اش بر محور تربیت دانشجو می گذشت و جز آن گویی کار و باری در عالم نداشت. سخن رفت از کنسرت سفارت ایتالیای استاد شجریان. تازه منتشر شده بود. کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد/ یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد. درست حال و هوای آن روزهای ما بود در بحبوحه جنگی نفرینی. و عبادیان گفت گاهی هنر صدای حقیقت می شود و شجریان در این نوار صدای حقیقت شده است.

این جمله سالها ست که در خاطرم نقش بسته است. «در آستان جانان» تا مدتهای مدید بهترین نواری بود که داشتم و گوش می کردم. آن دوران ترانه و آلبوم جدید همراه بود با کاستی نونوار و خوش آب و رنگ که بوی تازگی می داد. نوارها را معمولا از کتابفروشی می خریدم. نوارها را مثل کتاب پشت ویترین می گذاشتند. رسمی نو بود و جذاب. در آن قحط موسیقی صدای شجریان هم صدای بهشت بود و هم صدای حقیقت.

قحط که می گویم صرفا به سیاست رسمی و رسانه ای حکومت نظر دارم و گرنه محافل موسیقی و آموزش ساز و آواز متعدد بود و دوستداران موسیقی محفل درس استادان هر سازی را پر می کردند و از هر خانه صدای سه تاری می آمد یا آواز دختری و پسری که تازه درس می گرفتند یا خود به استادی رسیده بودند و شاگرد داشتند. این روش مبارزه جامعه ما و نسل ما بود. خانه ها جای خالی مکان های عمومی را پر می کردند.

دیگر با کارهای شجریان دمخور شده بودم. نه من که بسیاری. هر کاست جدید حادثه ای بود. شجریان توانسته بود از محدود شدن فضا برای موسیقی دنبل و دیمبو به استادی استفاده کند و ارزشهای بی مثال موسیقی ایرانی را به صحنه عمومی آورد و آن را با رگ رگ هوشیاری سیاسی مردم پیوند بزند. شجریان همواره سیاسی بود گرچه به نحوی خراسانی و رندانه. حلقه ای بودند این رندان خراسانی. از اخوان تا شفیعی کدکنی. این است که وقتی در آلبوم «بیداد» خواند: شهر یاران بود و خاک مهربانان این دیار/ مهربانی کی سرآمد شهریاران را چه شد صدای مجلسیان درآمد!

با اینهمه دست کم میانه رادیو با شجریان به هم نخورده بود. بارها می شد که وقتی از انقلاب سوار مینی بوس می شدم تا به سمت فلسطین بروم که محل کارم بود برنامه صبح رادیو ترانه بسیار محبوب «صبح است ساقیا» را گذاشته بود و صدای استاد تمام روز در ذهنم ادامه داشت. شجریان همیشه می توانست آدم را شگفت زده کند. سبک اش یکنواخت نبود. ترانه ها را به نحوی اعجاب آور می خواند و آوازهایش همیشه پرمایه و پرمعنا بود. در همان سالها در راه خانه باز ترانه های باباطاهر را از راننده های اتوبوس و مینی بوس می شنیدم. از آلبوم ماهور استاد. همه گویند طاهر تار بنواز صدا چون می دهد تار شکسته. در خانه هم صدای استاد آرامش شب ها و روزها بود.

شعرهایی که شجریان انتخاب می کرد خیلی زود به حافظه جمعی راه می یافت و آن شعر مهر صدای او می خورد. او سعدی و حافظ و مولانا را زنده کرد و شماری از بهترین غزل های ایشان را به میان مردم برد و به صدای خود پیوند داد. دل می رود ز دستم صاحبدلان خدا را / دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا/ کشتی نشستگانیم ای باد شرطه برخیر / شاید که باز بینیم دیدار آشنا را.

من و بسیاری چون من با شنیدن نوارهای شجریان موسیقی می آموختیم به شناخت دستگاهها علاقه مند می شدیم و برتری او را از دیگر خوانندگان تصدیق می کردیم. من در آن سالهای دهه ۶۰ و ۷۰ بیشتر دلانه به او گوش می کردم و او وصف حال من و ما می کرد. اما بتدریج به تکنیک های کار او هم توجه می یافتم. در میان همه آوازهای استاد که هر کدام رنگی دارد برای من از همه شگفت آورتر «دلشدگان» بود. مجموعه متنوعی از آوازهای فیلم که اوج قدرت های آوازی استاد را نشان می داد.

یکبار دیگر هم که شگفتی خود را خوب یاد دارم وقتی بود که اول بار در خانه دوستی نازنین تصنیف «ناز لیلی» را در سه گاه شنیدم و دلباخته شدم. چطور ممکن بود خواننده ای بتواند تصنیفی بخواند که یک آهنگ جاافتاده محلی را -نوایی- به شیوه ای تازه ارائه کند و موفق هم بشود که گوش عادت کرده با آن ترانه را به آهنگ تازه جلب کند؟ من آن روز به هنر استاد آفرین گفتم و او را ستودم هم به خاطر توجهش به این شعر زیبای خراسانی و هم به خاطر جسارتش در ارائه تازه و دلنشین آن. بعدها خود هر دو ترانه را بارها خوانده ام برای خود یا جمعی از دوستان و همیشه آن لذت اولیه برایم تکرار شده است.

شگفتی از ترانه های شجریان را باری دیگر در تاشکند تجربه کردم وقتی در مجلس صمیمانه ژان دورینگ درست کنار دفتر بی.بی.سی شبی با دوستان همدل جمع بودیم و این بار شاگردان دورینگ که موسیقی شناس برجسته ای بود ترانه «بت چین» را می نواختند و می خواندند. او ترانه را به ترک زیبارو و زهره جبینی آموخته بود و او با سه تار همسر دورینگ و یک دو ساز دیگر این ترانه جاودانی را خواند. ای مه من ای بت چین ای صنم/ لاله رخ و زهره جیبن ای صنم. …از تو صبوری نتوانم دیگر.

و وقتی قرار شد دختر نازنین ام ریحانه پرپرشده ام را برای خداحافظی آخرین به نمازخانه گورستان مورت-لیک ببریم کشیش گفته بود چه آهنگی می خواهید در نمازخانه پخش شود و من هیچ آهنگی گویاتر و محزون تر از آواز شجریان نداشتم: سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی/ دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی/ چشم آسایش که دارد از سپهر تیزرو / ساقیا جامی به من ده تا بیاسایم دمی/ زیرکی را گفتم این احوال بین خندید و گفت/ صعب روزی بوالعجب کاری پریشان عالمی

شجریان خاطره های ما را رنگ داده است در سالهایی سیاه که رنگ جایی در زندگی نداشت. عشق های ما را روایت کرده است. حزن های ما را خوانده است. با ما زیست و با ما مردم جاودانه خواهد بود. استاد شفیعی کدکنی او را حافظ موسیقی خوانده است. توصیف دقیقی است. شجریان مثل حافظ استاد مکتب تلفیق بود و سیاست و عشق و هنر را با هم یگانه کرد و مثالی عالی از کار هنرمند فرهیخته ایرانی به دست داد و به برترین نماد آن در روزگار ما بدل شد.

مطالب دیگر

استاد فلک دولتمند خال

به لایق شیرعلی خیلی علاقه داشت. در شعر مولوی غرق بود. به نازکی های زندگی مردم خود سخت آگاه بود. گرفتارش بود. میان جنگ و

افسانه هر ملیت یک دولت

صداهای قومیت‌گرایانه در ماه‌های اخیر بیشتر از همیشه شنیده می‌شود؛ صداهایی که رسانه‌ها و سیاست‌های معینی آن را بازتاب می‌دهند و طنین اغراق‌آمیزی به آن