Search
Close this search box.

این چه عیب است بدین بی‌خردی وین چه خطا ست

روزنامه اعتماد امروز یکشنبه ۱۱ خرداد مطلبی نسبتا بلند منتشر کرده به قلم میرفتاح سردبیر روزنامه که تقریبا یک صفحه کامل روزنامه است – در صفحه ۷. به خاطر عکس جذاب و قدیمی اش کمی در مرور روزانه ام صفحه بعدی را دیرتر کلیک کردم تا عکس را خوب ببینم. بعد توجه ام جلب شد به مطلب. متن را باز کردم که بخوانم. هر چه خواندم بر حیرت و تاسف ام بیشتر افزود! اولین واکنش ام مثل وقتی این دست چیزنویسی ها را می خوانم این بود که فکر کردم عجب سطح روشنفکری ایران نزول پیدا کرده است. از بس توی سر اهل قلم زدند و آنها را خانه نشین کردند و نشریات شان را بستند و پایگاه دشمن و رقیب و حریف دانستند و باقی را هم فراری دادند و به خیل مهاجراندگان افزودند مجالس نقد و بحث تعطیل شد و رابطه داخل و خارج هم که به سیاست روزمره و بیانیه و شعار و مصاحبه محدود شد ناچار فکر و اندیشه و بحث و استدلال افت کرد. نمونه روشن اش وضع دانشگاه و علوم انسانی است و نمونه بعدی اش همین رسانه ها و همین قلم ها و همین چیزنویسی ها.

میرفتاح مساله را طوری طرح می کند که به بن بست می رسد. این خود نشانگر روش نادرست می توانست بود اگر نویسنده تامل می فرمود. اما نه! از قرار، رساندن همه چیز به بن بست یک گرایش در چیزنویسی در ولایت است. صفحه سیاه کردن و از آسمان ریسمان بافتن به چاه بن بست رسیدن شده هنر و مثلا تجزیه تحلیل اولترا روشنفکرانه. گردشی می کنم در مطلب حضرت اش تا نشان دهم تا کجا خشتی که چیده کج رفته است.

نویسنده چیزی پیدا کرده به اسم مسائل حل نشده قدیمی و به خیال خود تبیین کرده که چرا این مسائل قدیمی حل نشده است. و چیست این مسائل؟ مثالی می زند: «بد نیست با رفیقان‌تان شوخی کنید، به تعبیر بهتر بازی کنید و بریده‌هایی از روزنامه‌های شصت، هفتاد سال پیش را بخوانید و از آنها بخواهید حدس بزنند ناقلش کیست. مثلا در آموزش و پرورش یا در حوزه مسکن خیلی از حرف‌ها و مقاله‌ها [از آن ۶۰-۷۰ سل پیش] هنوز بوی کهنگی نگرفته‌اند. همچنین در موضوع گرانی و برخوردهای سودجویانه محتکران، همین ‌که خبری یا ستونی یا صفحه‌ای در این موضوع بخوانیم درمی‌یابیم، حتی بر زبان می‌رانیم که در حقیقت شرح حال ماست آن.» – من حوصله نداشتم یای عربی را تغییر دهم که تبدیل به “مساله حل نشده” روزنامه اعتماد شده است بنابرین عیب از متن نقل شده است!

بعد از این مشاهده نیمه ناقص و اشاره ای به این که حتی آل احمد هم انگار در روزگار ما می نوشته نتایج عجیبی گرفته است: «بگذارید بی‌پروایی کنم و قصه پر غصه مشکلات و معضلات جامعه را به جای چند دهه قبل به چند قرن قبل‌تر ببرم و تصریح کنم آل‌احمد که سهل است، ما از سعدی و حافظ و عبید هم نتوانسته‌ایم فاصله بگیریم. اسمش این است که در قرن بیست و یکم و در محاصره پیشرفته‌ترین تولیدات تکنولوژیک به سر می‌بریم، رسمش اما همدرد و همدوره آن بزرگانیم و از همان چیزهایی می‌نالیم که آنها می‌نالیدند.»

بعد قصه ای می گوید از اینکه اخوان شعر سایه را با شعر مولوی اشتباه گرفته است و می افزاید: «ما ظاهرا در روزگار مدرن زندگی می‌کنیم اما کماکان درگیر مسائل ریز و درشتی هستیم که پدران ما در روزگار سنت درگیرش بودند.» و بعد فتوای زبانی می دهد که: «اگر دقت کنید درمی‌یابید که زبان امروزی ما نیز نسبت به زبان چند قرن جلوتر تغییر چندانی نکرده.» و نویسنده ما نه تنها در فارسی صاحب فتوا ست که در انگلیسی هم مفتی مفتی نظر می دهد که: «انگلیسی نسبت به تغییر و تحول گشاده‌روست، عار ندارد که دم به دم نو شود و از واژه‌ها و لغات جدید و دخیل استقبال و استفاده کند. برعکس ما که ورود لغات بیگانه را سخت می‌گیریم، انگلیسی‌زبان‌ها سهل می‌گیرند و ورود آشنا و غریبه را بر سر سفره زبان مانع نمی‌شوند.» و کار را می رساند به جایی که هر اهل کتاب جدی به آن پوزخند بزند. می فرماید: «قطعا انگلیسی‌زبان‌ها هم مثل ما گرفتار بعضی مسائل قدیمی خود هستند اما در کل سال‌هاست که شهروندان بریتانیا دیگر با معضل اتللوی مغربی روبرو نیستند … با اینکه شکسپیر با مسائل عمیق انسانی سر و کار داشت اما حقیقتا امروز در جامعه غربی کسی نمی‌تواند هم‌درد و هم‌زبان هملت باشد. سهل است هم‌درد و هم‌زبان رومئو و ژولیت هم خنده‌دار است. مگر می‌شود نسلی که موبایل و فیسبوک دارد در تمنای وصل و دلدادگی از ممانعت خانواده‌های ابله خود بهراسد؟»

کاری به سستی استدلال ها ندارم اما چیزنویس ما در یک دو بند عالم و آدم را چنان خلاصه می کند و همفکر خود می شمارد که خواننده انگشت به دهان می ماند و سپس نتیجه می گیرد که: «در این طرف عالم قصه فرق می‌کند و ما به هر دلیلی، خوب یا بد، مسائل قدیمی خود را حل نکرده‌ایم، رفع هم نکرده‌ایم، با بیشترشان دست به گریبانیم، بلکه به بیشترشان خو گرفته‌ایم. فلذا بعد از هشتصد سال کماکان می‌توانیم با پدران‌مان هم‌سخن باشیم و حرف آنها را وصف حال خود بدانیم.» و در توضیح بیشتری افاضه می کند که: «مسائل ما حل و فصل نمی‌شوند، رفع هم نمی‌شوند بلکه از شکلی به شکل دیگر تغییر می‌یابند و حضور پررنگ‌شان را در زندگی ‌ما تداوم می‌بخشند. اگر از قرن هفت به این طرف، مسائل ما لاینحل باقی مانده، آیا می‌شود نتیجه گرفت که من‌بعد هم آش همین آش است و کاسه همین کاسه؟»

این شیوه استدلال خود مصیبت بزرگ ما ست و متاسفانه به آقای میرفتاح هم اختصاص ندارد. استاد باطنی که در دستور و زبانشناسی استادی بی مثال است نیز گرفتار این فکر اجتماعی خودویرانگر و تحقیرکننده بود و مدعی بود و هست که چون ما می توانیم متون قدیمی خود را براحتی بخوانیم مسائل مان تغییری نکرده است و زبان مان هم عقیم می باشد! میرفتاح همین نظر را به شیوه ای خام دستانه مجددا بیان کرده است. من درباره نظر استاد باطنی پیش تر ها نقدی نوشته بودم شاید هم بیشتر از یک نقد و در همین سیبستان. اما در باره نظر میرفتاح چه می توانم گفت جز اینکه ترویج ازخودبیگانگی می کنی برادر! از قرار، بر مثال ایده خود میرفتاح، مشکل ازخودبیزاری های ما هم حل نمی شود تکرار می شود!

حقیقت آن است که آقای میرفتاح که سهل است آقای دکتر باطنی هم نمی توانند متون نثر و شعر ما را آسان و راحت بخوانند و اصلا این کارها ادب و آداب دارد و تربیت و ممارست می خواهد و زانو زدن نزد استادان فن. این حرفها را کسانی می زنند که این متون را نخوانده اند -چه عالم باشند مثل باطنی یا عامی مثل میرفتاح- و تنها خطی از شعر حافظ و سعدی و مولانا از یاد دارند و همه ادب فارسی را با همان که خوانده اند داوری می کنند. متون که سهل است یقین دارم آقای میرفتاح نثر مطبوعاتی دوره مشروطه را هم نمی تواند از رو بی غلط بخواند یا بخواند و بفهمد چه رسد به متون قدیم تر یا متنوع تر. حرف ایشان مثل آن است که کسی چون حمد و سوره خود را درست می خواند تصور کند تمام قرآن را می تواند بفهمد و تفسیر کند.

اما بحث من الان و مستقیما در موضوع زبان نیست. در موضوع “مسائل ایران” است که به زعم آقای میرفتاح ۷۰۰ بلکه ۸۰۰ سال است دست نخورده باقی مانده است! آقای عزیز، اگر از ارتباط مخاطب با متون قدیمی چنین استنباط هایی فرموده اید چرا عقب تر نمی روید؟ چرا مثلا از قرآن و اوستا یاد نمی کنید؟ آیا اینکه ما قرآن را بخوانیم و بفهمیم یعنی مسائل مان تغییری نکرده است؟ آیا اگر جاودان خرد ابن مسکویه را بخوانیم و همدلی کنیم و از آن بیاموزیم یعنی تغییر نکرده ایم؟ آیا اگر بیهقی را خواندیم و فهمیدیم – اگر فهمیدیم- یعنی مسائل سیاسی مان همچنان همان است؟ آیا خواندن ارسطو و افلاطون را هم بر همین سیاق باید داوری کنیم؟ اصلا چرا متون می خوانیم؟ شما می دانید؟ آیا دارید خواندن متون را بر مخاطب خود حرام می کنید؟ آیا واقعا مساله تراژدی را مسخره نمی کنید وقتی می گویید کسی امروز همدرد هملت نیست؟

واقعیت خیلی ساده است. شما مساله خود را درست تشخیص نداده اید و آن را به مساله هایی آمیخته اید که جواب شما را نمی دهد. اگر در زمینه توسعه و مسکن و ترافیک و مدیریت مشکل دارید جوابش از حافظ و مولانا در نمی آید. همانطور که از قرآن و حدیت هم در نمی آید. سوراخ دعا را جای دیگری باید بجویید. مسائل اخلاقی و انسانی ازلی ابدی است. چه در قرآن آمده باشد یا در مثنوی یا در اوستا و مینوی خرد و قابوسنامه و گلستان یا در جدایی فرهادی و هامون مهرجویی. یک کتاب خوب یا شعر خوب یا فیلم خوب قرار نیست جای درسها و آموزشهای ضروری را در حوزه مدیریت و سیاست بگیرد. حوزه هنر و ادب و ایمان حوزه حل مساله توسعه نیست. احتکار و گرانفروشی و فساد دولتی و کتابخوانی و نظام آموزش و بهداشت و صدها مساله چون آنها مدیریت دیگری می طلبد. مدرسه دیگری می خواهد. مهارت جداگانه ای است. چرا همه چیز را بار ادب و حکمت و فرهنگ و سنت می کنید؟

هیچ لازم نیست رطب و یابس به هم ببافیم تا بگوییم بعضی مشکلات ما در اداره جامعه مزمن شده است. مساله را باید درست تشخیص داد. در همان کشور به حرف کسی مثل دکتر رضا داوری گوش کنید که بدرستی گفته و نوشته است که آقا مسائل ما حل نمی شود چون ذهن مساله محور اساس کار نیست. ما رفع شبهه و مشکل می کنیم موقتا و کاغذ سیاه می کنیم و کار کارمندی می کنیم حتی در دانشگاه اما مساله حل نمی کنیم چون مساله طرح نمی کنیم و من می گویم طرح نمی کنیم چون سرراست اینکه بلد نیستیم. می خواهیم با رمل و اسطرلاب از قرآن و حدیت و حافظ و مولانا آن هم در حد بسیطی که می دانیم مسائل کلان جامعه و سیاست و مدیریت مان را حل کنیم. پس روضه خوانی می کنیم. آقای علم الهدی فکر می کند با روضه خوانی حل مسائل می کند شما هم فکر می کنید با کشفیات زبانی تان حل مسائل کرده اید. نکرده اید! زمانی استاد فردید می خواست با شکافتن لغات حل مسائل کند حال شما می خواهید با بحث خامدستانه ای در زبان حل مساله کنید. نمی شود. نمی شود چون این اصلا راهش نیست.

به قول دکتر داوری «در سال ده ها هزار مدرک دکتری و مهندسی می دهیم ولی نمی دانیم به صاحبان این مدارک چه نیازی داریم.» اگر تحصیلکرده و روزنامه نویس ما هم نمی تواند مساله را تشخیص دهد و مساله خود را با مسائل دیگر قاطی نکند ناشی از همین نظام مدرسه و دانشگاه است. اگر تقصیر را خودمان گردن بگیریم لازم نیست به تخریب فرهنگ و سنت قدیم بپردازیم و بر زبان فارسی طعن بزنیم تا بگوییم مسائلی داریم که حل نمی شود. جلوی پای خودتان را نگاه کنید. نظام آموزش تان را به نقد بگیرید. و گرنه مثل کسانی هستید که چون مشکل سیاست و اجتماع در این چهل سال را دیده اند به اسلام و دین طعن زده اند. حال شما نمی توانید آن کار را بکنید دیوار فرهنگ را کوتاه دیده اید و به دامن حافظ و سعدی آویخته اید. کسی که نمی تواند یقه وزیر و وکیل و سردار و رهبر و مقامات ریز و درشت را بگیرد آسان است که برود یقه حافظ و سنایی و مسعود سعد سلمان را بچسبد. اما این بزدلی است. و بزدلان طرح مساله نمی توانند کرد. زیر آوار مشکل دفن می شوند اما مساله ای را نه طرح و نه حل می توانند کرد.

هرچه می کشیم از ترسخوردگی است و میل به خودسانسوری است و زبان به کام گرفتن در گفتن حرف حق. به قول داوری «اگر وضع غیرعادی نشود به ندرت در روزنامه ای از وضع آب و غذا و تغذیه و گرسنگی و مسکن و کار و بیکاری و کسب و بازار و ترافیک و بانک و مدرسه و بیمارستان و آینده زندگی مردم حرفی به میان می‌آید.» یعنی همین مشکلاتی که آقای میرفتاح از آن دم می زند در همان روزنامه خودش هم طرح و بحث کافی نشده و نمی شود. اگر می شد و بشود راه حل هم پیدا می شد و می شود. اما شرط آن این است که کارشناسان مجرب وجود داشته باشند و به آنها مراجعه شود و محترم باشند و حرف شان شنیده شود و در ساختن افکار عمومی نقش فعال پیدا کرده باشند. تاریخ و فرهنگ و ایمان ایران و ایرانیان را به پای حل مسائلی که تشخیص نمی دهید قربانی نکنید. باز به گفته داوری «مگر کشورهایی که امکان هایشان از ما بسی کمتر بوده است، در راه توسعه وارد نشده و به قوام و همبستگی ملی نزدیک نشده‌اند؟»

اول از خودمان شروع کنیم. اول بدانیم که روزنامه برای چیست و مثلا همین روزنامه اعتماد برای چه آمده و چه کاری برای طرح و حل مسائل ایران کرده و آمار خدمت و خیانت اش چه بوده است. خود را اصلاح کنیم روزنامه و رسانه و سازمان خود را ارتقا بخشیم برای اهداف ملی و نشان دهیم که می دانیم سازمانی هستیم با نقشی اجتماعی و صاحب عاملیت در سرنوشت ملت. «سازمانی که به درستی نمی داند برای چه به وجود آمده و چه می تواند و باید بکند و چه جایگاهی دارد از عهده چه کاری می تواند برآید؟ » دست از سر فرهنگ و سنت و حافظ و زبان فارسی برداریم. اینها در جای خود و در صورت مراجعه درست گنجینه های ما به شمارند. اما مثل همان دیوان حافظ اگر بیهوده با آن فال زدیم ناسزایی بیش از آن نمی شنویم. دست از عامل فرضی ۸۰۰ ساله برداریم و به کارنامه عمل و میزان عاملیت خود بنگریم. از خود بپرسیم میرفتاح چه کرده ای تا امروز؟ روزنامه اعتماد چه می کنی؟ برای کدام مخاطب منتشر می شوی؟ چه سهمی در آگاهی بخشی برعهده گرفته ای؟ بیاموزیم و از آموختن ننگ نداشته باشیم و برای آنچه می کنیم و می نویسیم مسئولیت قبول کنیم و تن بزرگان و خادمان فرهنگ این مرز و بوم را در گور نلرزانیم.

توصیه می کنم این یادداشت خوب و تحلیل و تبیین درست عالمانه را از دکتر داوری بخوانید و بازنشر کنید و با او و امثال او سخن بگویید و جواب سوال بجویید و دست از تبیین جهان به شیوه عوامانه بردارید: چرا مشکلات بر هم انباشت می شود؟ چرا راه تحقیق و حل مساله باز نیست؟

مطالب دیگر

استاد فلک دولتمند خال

به لایق شیرعلی خیلی علاقه داشت. در شعر مولوی غرق بود. به نازکی های زندگی مردم خود سخت آگاه بود. گرفتارش بود. میان جنگ و

افسانه هر ملیت یک دولت

صداهای قومیت‌گرایانه در ماه‌های اخیر بیشتر از همیشه شنیده می‌شود؛ صداهایی که رسانه‌ها و سیاست‌های معینی آن را بازتاب می‌دهند و طنین اغراق‌آمیزی به آن