واقعیت نظام سیاسی در ایران این است که دو قطب قدرت وجود دارد: ولایت و دولت. تاریخ ولایت نشان می دهد هر بلایی توانسته سر دولت آورده است از دولت هاشمی و خاتمی تا همین دولت روحانی. همیشه هم مدعی است و رفتار اپوزیسیونی دارد و از دولت مطالبه می کند. در حالی که قدرت واقعی دست ولایت است و در هر کاری دخالت می کند و همه جا را گرفته بدون اینکه به کسی پاسخگو باشد.
اصل ماجرا به قانون اساسی بر می گردد که همه چیز را زیر نظر ولی فقیه و امام امت و ولی امر قرار داده است. فرع آن هم به شخصیت رهبر کنونی بر می گردد. شاید هم اصل همین باشد. یعنی اگر مثلا آقای منتظری جای آقای خامنه ای نشسته بود موضوع فرق می کرد و این تعارض و تقابل و تناقض در میان ولایت و دولت نمی افتاد که افتاده است. سه دوره هشت ساله در سه دولت هاشمی و خاتمی و روحانی عرصه تقابل های عجیب بوده است. دو سال آخر دولت نزدیک النظر احمدی نژاد هم همین بود. بنابرین بیشتر عمر رهبری آقای خامنه ای در تعارض با دولت گذشته است. نتیجه اش هم در وضعیت هاشمی و خاتمی روشن است. یکی در استخر سرش زیر آب شده و دیگری در وضعیتی شبیه حصر است. روحانی هم که بی آبرو شده و چه بسا به زودی به خاتمی بپیوندد. رمز ماجرا چیست؟
طبیعتا یک توضیح ساده این است که رهبری مادام العمر دم و دستگاهی به هم می زند که دایمی تر و مستقرتر است و با دولتهای هر چهار سال و هشت سال یکبار براحتی می تواند پنجه بیندازد و آنها را مغلوب کند. اما این توضیح حجم تقابل و تخاصم را بخوبی توضیح نمی دهد. دستگاه رهبری بتدریج به سمتی رفته تا دولتها را از نفس بیندازد. شوراهای متعدد خارج از دولت تاسیس کرده که هر اقدام دولت وابسته به رای و نظر آنها ست و دولت در آنها در اقلیت است و حق وتو هم ندارد. امسال هم که کلا زیر میز رای و نظر عمومی زده و جمهوریت را به یک سیرک دلقک ها تقلیل داده است. در واقع دستگاه ولایت طوری رفتار می کند که یا دولت زائده بیت رهبری باشد یا سر به تن اش نباشد. و بنابرین به روشنی دولت را از صفحه سیاست و اختیار و مدیریت و قانون اساسی حذف می کند. روش ولایت یا سیطره یافتن بر دولت است یا تخریب آن و دست کم تضعیف آن تا نتواند در مقابل رهبری خودنمایی کند و قدرت و حکم در دست ولی فقیه بماند.
راهی که آقای خامنه ای می رود همان راهی است که شاه رفت و بتدریج جای دولت را گرفت و خود به جای وزیران و نخست وزیر کار می کرد و دستور می داد و آنها را به زائده ای از دربار و منویات اعلیحضرت تبدیل کرده بود که در عین استخفاف باید کار می کردند و همیشه هم توسری خور می بودند و هر جا هم کار خراب می شد ضروری بود که خود را سپربلای شاهنشاه کنند.
تا این مقدار را می شود فهمید. اما هدف خامنه ای فراتر از اینها ست. یا اینطور بگوییم که او برای تضمین قدرت مطلقه خود باید تصرفی در شیوه حکمرانی کشور بکند و چه بسا دست به تغییر قانون اساسی بزند تا راه را برای جانشین خود نیز هموار سازد. به این ترتیب، نیت خامنه ای در مقام ولی فقیه این خواهد بود که جمهوری را به امارت اسلامی تبدیل کند و عملا کرده است. قانون اساسی عملا تغییر کرده و آنچه در آن آمده هر جا که به دولت و ملت مربوط بوده کنار گذاشته شده تا هر چه در آن به رهبری و نهادهای زیر نظر او مربوط است متورم شود و جای باقی نهادها را پر کند. با این حساب، تقابل ولایت با دولت روی دیگر سکه تقابل آن با جمهوریت و ملت است. و باز به عبارت دیگر، در وضعیت ولایی حاکم، دولت بیشتر از ولایت در کنار ملت است چون به صورت طبیعی نمایندگی بیشتری از ملت دارد و این در آرای عمومی هر انتخاباتی منعکس است.
آقای خمینی در آغاز انقلاب راه دیگری جز انتخاب جمهوری در مقابل پادشاهی نداشت. اما این آرمان او نبود. آرمان خامنه ای هم نیست. اصولا آرمان هر کسی که خواهان قدرت مطلقه باشد این نیست که ملت فضول و فضولان ملت را در قدرت خود شریک کند. چه محمدشاه قاجار باشد چه علی خامنه ای ولی فقیه. این دیدگاه را از همه روشن تر مصباح یزدی تبیین کرده است اما نظر او امروزه در فقهای شورای نگهبان هم آشکارا دیده می شود. مدرسی یزدی همشهری او اخیرا گفته است کسی نمی تواند از ما درخواست کند دلایل رد صلاحیت اش را به او یا عموم اعلام کنیم. بیانی که مظهر قدرت غیرپاسخگو ست. کسان دیگری مثل صمصمام الدین قوامی در پردیسان قم بر اساس آرمانشهر امامت و امارت دارند دولت-شهر درست می کنند. دولتشهری که نمایندگان ولی فقیه در آن همان اختیارات ولی فقیه را دارند. محمدمهدی میرباقری هم از همین دسته آخوندهای قدرتستا و درباری است که همین روزها گفته است رئیس جمهور کاره ای نیست و روسای جمهور تا امروز هم در کار استحاله کردن انقلاب بوده اند و رئیس جمهور مطلوب آن است که مقدمات ظهور را فراهم کند.
این آقایان اینطور چیزها در سر دارند که هیچیک در قانون اساسی نیامده است و هر چه می کنند در واقع خلاف پیمان ملی میان ملت با حکومت است. ولی مطلقه بودن قدرت به هیچ یک از این مسائل توجه ندارد. آنچه سلطان می پسندد قانون است. پیمانی وجود ندارد.
*
امروز عصر جلسه ای سه ساعته داشتیم با شماری از دوستان همدل و در این باره در کلابهاوس همفکری کردیم. من در پایان این یادداشت دوگانه هایی را که دوستان در این انجمن مطرح کردند می آورم که خود بسیار گویا ست و توضیح دیگری نیاز ندارد. آنها تعارض و تقابل ولایت و دولت را چنین صورت بندی کردند:
- ایدئولوژی در مقابل سیاست ورزی
- گرایش به میدان در مقابل گرایش به دیپلماسی
- ترجیح سیاست خارجی از جمله دخالتهای منطقه ای در مقابل تلاش برای بهبود سیاست داخلی
- امامت باوری در مقابل ریاست جمهوری
- منافع امت در مقابل منافع ملت
- اقتصاد ولایی در مقابل اقتصاد ملی
- اقتصاد پنهان و قاچاق و پول کثیف در مقابل اقتصاد شفاف و قانونی
- هزینه سازی در مقابل درآمدزایی
- همه چیز مجاز است در مقابل نظارت سختگیرانه
- جنگ و انقلاب دایمی در مقابل دولت خدمتگزار و رفاهی
- قدرت حقیقی در مقابل دکور سیاسی و کتک خور صحنه
- راندن مردم به سمت حکومت و امارت اسلامی در مقابل مقاومت ایشان در برابر امارت سازی
- ولایت مطلقه در مقابل قدرت مشروطه
- طبقه جدید ولایی در مقابل طبقه متوسط شهری
- حکم در مقابل رای
- جناح های روسوفیل در مقابل جناح های ضدروسی
- حکومت اقلیت و ترسان از موقعیت متزلزل خود در مقابل رای اکثریت بی قدرت
نکته پایانی این است که آقای خامنه ای موفقیت خود را در پنهانکاری می داند یا دست کم تا این اواخر می دانسته است. امروز هم بسیار علاقه مند است با مهندسی ابهام اجازه ندهد نیات و منویات ولایت بر همه کس آشکار شود یا تقابل جاری و مزمن میان ولایت و دولت زیاده بر سر زبانها افتد. این رسیدن او را به اهدافش دشوارتر خواهد کرد. اما در مقابل ما باید بکوشیم این تقابل را بر آفتاب افکنیم تا ملت بداند چه گزینه ای واقعا به سود او ست یا نیست و در انتخابات روزهای آینده رای بدهد یا ندهد و اگر می دهد در جهت تقویت ولایت باشد یا دولت. مهم این است که این دوگانگی این تقابل همیشگی مطرح شود و در وجدان عمومی جا پیدا کند به واضح ترین صورت ممکن. باقی دیگر به رای ملت وابسته است.