ضدعقل های دموکراسی اروپایی

راههای نرفته روشنفکران و اصلاحگران دینی هنوز باورم نمی شود که اینهمه نشریات مختلف در کشورهای اروپایی دست به انتشار کاریکاتورهایی زده باشند که مسلمانها را آزرده می کند فقط به این دلیل که می خواهند نشریه دانمارکی یولاندز پستن در مقابل سیل فشارهای جامعه عربی و اسلامی تنها نماند. این یعنی چه؟ این دفاع از آزادی است؟ یا لجبازی؟ یا فاشیسم رسانه ای؟ ما در اروپاییم؟ اصلا چطور شد که داستان مرده کاریکاتورها که یکبار در سپتامبر چاپ شده بود و به آن اعتراض محدودی هم شده بود دوباره در ژانویه زنده شد؟ آن کاریکاتورها چه اهمیت ویژه ای داشتند که باید دوباره

خرافه چیست و از کجا می آید؟

۸۰ درصد آنچه به نام دین در جامعه ما مطرح است ربطی به دین ندارد-احمد قابل  این شیخنا احمد قابل از آن آدمهای نازنین و شجاعی است که دانا به دین و آگاه به زمانه است و روی پای خودش می ایستد. حیف که وبلاگ اش به اندازه افکارش به-روز نیست و از نظر زیباشناختی و کاربری ضعیف است (نثرنویسی اش هم راستش تعریفی ندارد ولی خب به تازگی حرفهاش در!). پیداست که سخت تلاش دارد سخن خود را به دایره وسیع تری از پرسشگران دین برساند اما در میان اینهمه صداهای متنازع -که عمدتا در همان ۸۰ درصد بالا

در آمریکا فقط آمریکایی ها مهم اند نه اینکه باورش سخت باشد. خبر ها را که بخوانی پیش خودت فکر می کنی مگر توقع دیگری داشتی ؟ اما برای منی که همیشه به تئوری چمدان های پر از دلارى که عده ای در ایران علم کردند خندیده ام و جوک برایش ساختم کمی هشدار دهنده است. مخصوصا که این بار  محافظه کارهاى ایران ماجرا را علم نکرده اند. خود دولت آمریکا به آن اذعان کرده. البته جریان مربوط به ایران نمی شود. دست کم فعلا. یک سند محرمانه پنتاگون که سال ۲۰۰۳ به امضای دانلد رامسفلد وزیر دفاع آمریکا رسیده سه چهار

یک نگاه کاملا متفاوت به بحران هسته ای یکی از آفات کار سیاسی آن است که گاه جوی ساخته میشود و بعد همگان با آن جو میروند و حتی در رفتن آن راه با یکدیگر مسابقه میگذارند بی آنکه لحظه ای بایستند و از موضوع فاصله بگیرند و بیندیشند که چرا به این راه میروند. مسئله سلاح اتمی ایران به نظر من چنین میرسد. دولتمردان غرب مرتبا از خطر اتمی شدن ایران صحبت میکنند و به دنبال آن نوشته ها و مصاحبه های فراوان به زبان فارسی و دیگر زبان ها که هر چه زودتر باید مانع این کار خطرناک

سفر به ولایت عزرائیل

سفر به اسرائیل فی‌نفسه اهمیت فوق‌العاده ای ندارد. این را دوست و میزبان اسرائیلی حودر هم نوشته است. اما دو سه نکته در باره این سفر و حواشی آن هست که به نظرم باید به آن توجه کرد: اول از این آخری شروع کنم یعنی نوشته حسین درخشان در نیویورک تایمز که ظاهرا از تل آویو برای روزنامه فرستاده شده است. اگر به نیویورک تایمز دسترسی ندارید و مشترک اش نیستید جان کلام او را ف. م. سخن در نقد خود آورده است. من اما از زاویه دیگری به این مقاله نگاه می کنم. درخشان با این مقاله درست به همان

روبروی آتش می‌گویند آدمی مدام دلش می‌خواست او را بگیرند و ببرند کلانتری که آنجا یک وعده غذایی بخورد، جانی بگیرد و باز راه بیفتد. پاسبان‌ها او را شناخته بودند و کاریش نداشتند. تا اینکه یک روز دو دزد را دستگیر کرده به کلانتری می‌بردند، او که از گشنگی به تنگ آمده بود، همراه‌شان شد و گفت: «سرکار! ما سه نفر را کجا می‌برید؟» می‌دانید؟ من در دنیا خیلی چیزها دیده‌ام. آدم‌هایی دیده‌ام که خودشان اراده نداشته‌اند، مثل شکم زن فریب‌خورده بالا آمده‌اند، یعنی شکم‌شان بالا آمده، و آن را گردن پسر همسایه انداخته‌اند. کار من نوشتن است، زبان آرگو

هر برگی که می افتد

“اصلا اتفاق مهمی نیست.” لابد اگر بشنوید چنین خواهید گفت. “از این اتفاق ها زیاد می افتد.” تنها برگی افتاده است. درخت پابرجاست. اما نه. اتفاق مهمی است. بخصوص که با خشونت بی‌دلیل روبرو باشیم. من همیشه از خشونت وحشت کرده ام بادلیل و بی‌دلیل. مدرسه که بودم معلمها تندخو بودند. در خانواده ها که می دیدم پدرها تندخو بودند. بعدها در انقلاب دیدم که بیگانه هایی که نمی‌شناختم چه قساوتی داشتند. همیشه کتک خوردن آن مردی را به یاد می‌آورم که از بس به سرش چماق زدند سرش مثل هندوانه آب‌لمبو شده بود. وقتی جسدش را از آمبولانس بیرون آوردند به

دموکراسی علیه دموکراسی

پیروزی حماس در انتخابات فلسطینی صرف نظر از همه پیامدهایش برای این جنبش و مردم فلسطین یک سوال اساسی را برای دموکراسی خواهان مطرح می کند. اینکه آیا نتیجه صندوق رای هرقدر هم که روند انتخابات دموکراتیک باشد تضمین کننده دموکراسی است؟ برای ما اهالی رسانه و خبر و تحلیل و بگو سیاست نظری و رسانه ای ماجرا به گونه ای است و برای اهالی احزاب و مدیران و نظامیان و بسیجگران و بگو سیاست عملی به گونه ای دیگر.  نمونه روشن آن سرنوشت انتخابات پارلمانی الجزایر است در سال ۹۱ که در ژانویه ۹۲ با دخالت نظامیان باطل اعلام شد. این

کوه و کماج و لبخند و پیاله ای چای

مهدی جان!شده گاهی کلمات مثل پاره سنگی در میان دستانت بماند ناگزیر و ناگریز از پرتاب! نوشتن گاه مثل نفس کشیدن در هوای آلوده تهران (که تو از آن خیلی دوری) سخت میشود می نویسی. نفس می کشی اما کلمات سربی است. نه فرو میشود نفس و نه روان میشوند این حروف سربی! پس دنبال چیزی می گردم تا با این کاغذ برایت روانه کنم شاید به جبران آنچه برایت نوشته بودند و من که آمده بودم تا در سیبستان ات نه اگر به چیدن که به بوی سیبی دل خوش داشته باشم. پس می گردم شاید از عکس های

اینجا چین است. شمال چین. کاشغر. اما مرا به یاد ایران می اندازد. به یاد کوچه های کودکی خودم. این یکی کناری که تنها ایستاده مثل برادرم می ماند در عکس های ۷-۸ سالگی اش. همه شان برادران مایند فرزندان ما خویشان ما. فکر که می کنی می بینی تا کجا امتداد داریم. امتدادهایی که نمی شناسیم. دست کیوان طبری درد نکند. عکس های سفرش را در ایرانیان به تماشا گذاشته است. نگاه حرفه ای ندارد اما صمیمانه است. باید یک گروه عکاس را فرستاد آنجاها تا حس ما را امتداد دهند چشم ما را باز کنند. ببینم عباث تو چرا کاشغر

SEX WITH TRAFFICKED WOMEN IS RAPEBy Joan SmithNewstatesmanIn the past couple of years the horrors of sex trafficking have been graphically exposed. It is now known that criminal gangs, usually from eastern Europe, offer innocuous-sounding jobs in restaurants and bars to young women who discover too late that their real destination is a brothel or massage parlour in the UK. Modern Form of SlaveryEveryone agrees that this modern form of slavery is evil and there are loud demands for a crackdown on traffickers, such as the Albanian gang that was sentenced to a total of 63 years in prison at

شادی همچون نشانه آخرالزمان

حالا دیگر فقط فاجعه نیست که نشانه آخرالزمان ما و آشفتگی ما ست. حالا فقط تصمیم های محیرالعقول مدیران نیست که آشوب ذهنی ما را عریان می کند و سوء مدیریت مزمن ما را بر ملا می سازد. دامنه نشانه ها شادی هامان را هم در بر گرفته است. ما می ترسیم از شادی محروم بمانیم. پس شادی هامان را جلو می اندازیم. آنقدر جلو که نامزدی بچه هامان را در ۶ سالگی و ۴ سالگی شان برگزار می کنیم. ۶۰۰ مهمان دعوت می کنیم. ما جدی ترین حماقت ها را با اعتماد به نفس کامل و بدون هیچ شرمندگی

در نقد نگره “دین خویی” آرامش دوستدار آرامش دوستدار، که در میانِ ما از سرشناس‌ترینِ اهل فلسفه است، نام‌آوریِ خود را وامدارِ طرحِ مسأله‌ی بن‌بستِ تاریخی‌ـ‌فرهنگیِ ما در برخورد با تمدنِ مدرن است. دوستدار این «بغرنج» را، به ‌اصطلاحِ خود، ذیلِ مفهومِ «دین‌خویی» طرح می‌کند و به آن پاسخ می‌دهد. این مفهوم در روزگارِ ما، به دلیلِ وضعِ برامده از «انقلابِ اسلامی» و بحران‌هایِ پی‌آمدِ آن، جاذبه‌ی فراوان یافته و چنان می‌نماید که به مشکلِ اساسی ما– که بحرانِ روانی و فرهنگی بزرگی را در پی داشته– پاسخی یکباره و فراگیر می‌دهد. آنچه بر جاذبه‌ی این مفهوم می‌افزاید، و شاید

فروغ و پرهیز از در افتادن صریح با سنت

امروز بخارا شماره ۴۴ رسیده بود. تا حال که پاسی از نیمه شب گذشته فرصت نکرده بودم ورقی بزنم. و وقتی ورق زدم به مقاله یاداشت گونه استاد شفیعی کدکنی که رسیدم پیشتر نتوانستم رفت. چه تقارنی با این بحث های اخیر دارد! در  یادداشتی از یادداشتهای پیشین اشاره آوردم که فروغ را مدرن ترین زن عصر جدید ایرانی می دانم. بانگ اعتراض از این و آن برخاست. حال می بینم استاد ما – که هر کجا هست خدایا بسلامت دارش- چه صراحتی دارد در تاکید بر این مدرن بودن آن زن یگانه. حیفم آمد برای شما که به بخارا دسترس ندارید سطرهایی

عادی، محرمانه، فوق سری

اسطوره رها شدن از ممنوعات دیدم سیبیل طلا به قول خودش انشایی در باره زبان و قدرت نوشته است که بخش عمده آن ترجمه است و متکی به یکی از کتابهای ساموئل دیلانی نویسنده معروف داستانهای علمی تخیلی ( و البته بی پروای سکسی/ پورنوگراف). انشای سیبیل طلا که بر اساس یکی از کتابهای درسی دانشکده (اش یا دانشکده دوستانش) نوشته البته برای دانشجویی که از سر تکلیف مطلبی بنویسد خوب است و برای عرضه به یک کلاس درس هم بد نیست. دست کم این است که بخشی از سوء تفاهم های مربوط به زبان و قدرت را طرح می

سوی دیگر اخلاق ابتذال این گزارش که خانم رهبر ـ یکی از نمایندگان مجلس ـ آن را اعلام کرده، اولا یک دروغ بسیار بزرگ دارد. گفته‌اند از میان ۱۰۷ هزار و ۳۲۱ کتاب منتشرشده در این دوران، ۶۵۹ کتاب به صورت رندوم انتخاب و بررسی شده‌اند. پشت سرش گفته‌اند از این ۶۹۵ کتاب بیش از ۸۰درصد آثار داستانی بوده‌اند! یا من معنی رندوم را نمی‌دانم دقیقا چیست یا این که واقعیت این بوده که از بین ۱۰۷هزار کتاب، کارمند دون‌پایه‌ای که مسئول رندوم‌(!) بوده، ماشین رندومش فقط روی آثار داستانی عمل می‌کرده و در مورد انبوه چند برابر کتاب‌های غیرداستانی

انتلجنت یعنی ذکی

از تکان دهنده ترین و آشنایی-زداترین عکس هایی که این اواخر از افغانستان دیده ام: کارهای روزبه شیرازی انتشار یافته در ایرانیان (در عکس زکی خوانده می شود اما شاید بدنوشته یا بد دیده می شود: ذکی= باهوش)

نگاهی که به علم و دین داشتیم بازرگان در دوره اى مرحله تکوین شخصیت و اندیشه اش را گذراند که ایده تجدد و پیشرفت در سایه علم و تکنولوژى و مدرنیزاسیون اندیشه غالب زمانه بود، و بالطبع تعارض یا عدم تعارض دین با علم نیز یکى از مهمترین مباحث حوزه اندیشگى – به ویژه در میان نوگرایان مذهبى و منتقدان و مخالفان آنها – تلقى مى شد. پرسش از نسبت علم و دین از مدتها پیش در عرصه جهانى نیز از دو سوى ماجرا – موافقان و مخالفان دین – مطرح بود. از سوى دیگر بازرگان یک مهندس بود و برخلاف بسیارى از

دعوت به منطق نبرد-گفتمانی

دلم می خواست فرصت بود و با حوصله می نشستم از بین حرفهای پیام یزدانجو نکته های هموار و ناهموارش را جدا می کردم و با شرحک و پرسشکی همراه می ساختم. من سخت طرفدار این تهاجم گفتمان ها هستم که حضرتش پیشنهاد می کند. گرچه زبان و بیان خودش را هم چندان گفتمانگر نمی یابم! باری اینقدر حرف و حدیث با هم در این نوشته آورده است که جدا کردن آنها از هم کار دشواری است. کلا دست انداز زیاد دارد ولی حرف حساب هم کم ندارد. من این بخش آخرش را بیشتر می پسندم که فشرده می آورم.

ما به چنین مبارزی نیاز نداریم این بحث های اخیربرای من جالب نیستند. پرده از این بر می دارند (ضد زن نیست؟) که چقدر تنهاییم. با وجودیکه بافت وبلاگستان همیشه به نظرم شبیه خانه های ماسوله می رسید، حیاط هر خانه پشت بام خانه یی دیگر، اینروزها با خودم فکر می کنم که چقدر فاصله ها نزدیک اند از جنس یک کلیک ولی چقدر ادمها از هم دور. این دوستان علوم انسانی خوانده بیشتر از اینکه به اصل ماجرا به شکل منطقی بپردازند، هریک از اطلاعات خود که به ماجرا هم بی ربط است صحبت می کنند. پنداری که منتظر

مدرنیسم مکانیکی، هرزنویسی و وبلاگ

ارجی وبلاگی تمام شد. حالا برگردید سر کار-و-زندگی تان و وبلاگ هایی که همیشه می خواندید. نمایش مسخره بازی تمام شد. اگر شما چیزی دستگیرتان نشد. من خیلی چیزها دستگیرم شد (پس نوشت را هم ببینید): ۱ مدرن ترین زن ما هنوز فروغ فرخزاد است. او بهتر از هر زنی و بدون اینکه فمینیست باشد و این حرفها توانست با مردم ما از زن و مرد تماس بگیرد. او نمونه عالی یک روشنفکر بومی است. هنوز هم. فروغ به ما می آموزد با شامورتی بازی و حرف های از یک طرف گیر کرده در پیچاخم فرضیات آکادمیک و از طرف دیگر ارزان و

فکر کردید دلقک شدم شماها بخندید؟

نمی گویم همه کسانی که سیبستان را خواندند نظرشان را گذاشته اند اما اگر بر اساس نظر کسانی که به خود زحمت نوشتن داده اند نظری به دست آورم این خواهد بود که: مردم اندر حسرت فهم درست! تنها چند نفری معدود تا آستانه منظور آمده اند اما از درگاهی دیگر و به میانه و مرکز نرسیدند. حیف! بنده خدا این یکی که آمده آمار بازدید ها را چک کرده و فکر کرده چه منتی گذاشته سر من این اخوی ناتنی نشسته-در-تورنتو که لینک داده. فکر کرده بازی است. بازی آمار و شمار و مشتری. من دوست داشتم ۱۰۰ خواننده

ادبیات تخماتیک و مکتب زیرشلواریسم بابا لوطی ! مرامتو عشقه. گفتم بزنیم تیریپ لات-‌روشن‌فکری با ادبیات پسالمپنیستی که ملت بفمن مدرنیسم چیه دیدی گفتم هویجوریایس ؟ بالاخره به اتحاد نامقدس سرخ و سیاه پی بردی داداش؟ تو نمیری خیلی حال کردم ایجوریاش بهترتره. ما که گفتیم دیگه ادبیات دوره‌ی چهل و تخماتیسم فرهنگی گذشته حالا همه شدن سوسول مدرن. تو نمیری حسابی ناامید شدیم از این زمونه. دیدیم نه بابا یه اتبیات جدید تخماتیک داره راه میفته که پشت مدرنیسم و ماشین و اتول و کامپولوتر و اینترنتر و این ‌چیزام میشه از ادبیات تخماتیک استفاده کرد. اسمشم میشه گذاشت

ای مرده شور این مدرنیسمو ببرن

یا: اتحاد نامقدس مدرن ها و ضدمدرن ها؟ امشب به توصیه دوست باحال مهدی خلج که مدتیه رفته خارجه باسواد شده و با کمال می خوام کمی چاک دهانمو به شیوه حودری-کلثوم ننه ای وا کنم و از داخله ساختار بیام خارجه ساختار و مدرن شم. ای لامصبا من ام بالخره مدرن شدم. اصلا این زبان دورو و سه رو و هزار روی مظخرف باعص شد من از غافله مد و مدرنیسم عقب بمونم. حالا جبران می کونم. زبون فقط یک رو باید داشته باشه. مثل این آمریکاییا. که انده مدرنیسمن. راستش همیشه دلم می خواست مدرن باشم و سری تو سرا دربیارم

علیه دعوت به وبلاگ نویسی ناشناس وبلاگ جای فکر کردن است عالیجناب. اشتباه گرفته‌اید. و اولین لازمه‌ی فکر کردن ایستادن روی یک سکوی خاص است نه این که به پستویی بخزیم و نقاب بر چهره زنیم. سکوت در میدان هزار بار شرف دارد به فریاد از پستو. در پستو که نمی‌توان درست موضع گرفت، فکر کرد، چیز نوشت، حرف زد، نقد کرد. پستو جای خودتان است، نقاب به شما بهتر می‌آید. آن کسی که نقاب بر چهره می‌زند که حرف خودش را نمی‌زند؛ به‌تمامی معنا، یک ماشین است که هر لحظه به یک فرمان حرکت می‌کند، راستش را بخواهید در

باستان شناسی شورشی محکوم به شکست

زبان خانه‌ی من است. من در زبانم زندگی می‌کنم. هدف‌ام دریدن ریاکاری و دورویی ایرانیان است و برای همین این وبلاگ را راه اداختم و خودم را در آن لخت کردم و مردم را به آن راه دادم و فحش‌هایشان را هم پاک نکردم. فکر می‌کنید اگر کسی دیگر جای من شده بود رواج‌دهنده‌ی وبلاگ در ایران، همه چیز مثل الان بود؟ نمی‌شود با زبانی بی‌خاصیت و ریاکار به جنگ دورویی رفت. نمی‌شود در خانه‌ای زندگی کرد و آن را آتش زد. اول باید از آن بیرون آمد. من از این ساختار بیرون آمده‌ام و هرگز به داخل آن برنمی‌گردم.

ما و ابراهیم و جهان کلماتدوستی گفت، چرا چیزی نمی‌نویسی، گفتم حال و حوصله نوشتن ندارم. آن دوست گفت از همین بی ‏حوصله‌گی‌ات بنویس. من هم هر چه کلمه در دو و بر سرم می‌چرخید، شکار کردم و در این یادداشت ‏محبوس کردم. آنچه می‌خوانید حال فعلی من است، چه بسا ساعاتی بعد از آن پشیمان شوم گاهی احساس می‌کنم، به زندانی ابدی محکوم شده‌امزندان کلمه‌های عبوسدیوارها، همه از نظریه‌های سرد ساخته شده‌اندبیرون، به جای برف، پاره‌های کاغذی است که از آسمان مقوایی می‌بارددرست می‌بیند نقاشی که ما را به گیاهی شبیه کرده است، کسانی که از نور یک خورشید مقوایی

از بازی نفرت بیزارم

از صبح که مطلب پیشین با ته نوشتی آنلاین شد چند نفری از دوستان به من گفته اند که شاید بهتر بود سکوت می کردم. می دانم نظرشان خیرخواهانه است اما این رسانه جدید اخلاق جدیدی هم می طلبد. سکوت کردن وقتی که سوسک هم سوت خود را می زند بی معناست. دنیای جدید دنیای درویش مسلکی نیست. دست کم آنطور که من می شناسمش. من بین دوگانه حمله و سکوت ترجیح می دهم تحلیل کنم تعریف مفاهیم کنم مجادله به احسن کنم راه پیدا کنم. من از این دوستان که یار همزه لمزه شده اند ناامید نیستم. حتی می توانم بگویم

هواپیما نشانه آخرالزمان برای ما

زمانی بود که توپخانه عثمانی سپاه ایران صفوی را شگفت زده می کرد و نظم آن را به هم می ریخت و به شکست می کشانیدش. توپخانه نشانه آخرالزمان بود. چیزی بالاتر از آن نبود. دلها برای داشتن اش از خود کردن اش پر می کشید. شاهان صفوی برکشیدگان سپاه و نخبگان خود را گماشتند تا ملت شیعه هم از این اسلحه آتشین برخوردار شود. دور زمانه چرخید و چرخید و آخرالزمان باز اول الزمان شد و همه چیز باز نو شد و دگرباره کهنه شد و سلاحهای نو آمد و ما باز عقب افتادیم و در جنگ ایران و روس باختیم و

 ارزش سازشمتأسفانه ساختار حاکم بر سیاست ایران چه در داخل و چه در خارج، چنین است که با مفهوم سازش بیگانه است. و با هدف پیروزی و پیشروی وارد میدان می شود. ولی در مواجهه با مشکلات، شکست و عقب نشینی را بر سازش و توافق ترجیح می دهد. زیرا پذیرش اصل سازش [در هر زمینه ای] را به نوعی خط قرمز تلقی می کند. مطالعه ادبیات رسمی ایران موید این ادعاست. بنابر این می توانم حدس بزنم که این پرونده مستقل به این که به شورای امنیت برود یا نرود، احتمالاً به هر چیزی ختم می شود الا به