مادام بودریار در آمریکا

نوشته مادام میم که پاره ای از سفرنامه آمریکای اوست مرا به یاد آمریکای بودریار می اندازد. جز اینکه این یکی کلی حرف حسابی دارد از منظری ایرانی. امیدوارم این دست نوشته ها را ادامه دهد و بیشتر بنویسد. قلم او بسیار نکته سنجانه است:

وقتی از مملکتت دور هستی و در جائی به سر می بری که در واقع بزرگترین تهدید کننده کشورت هست ؛ وقتی هر روز در رادیو و تلویزیون و حتی تلویزیون مدار بسته اتوبوس ها می بینی که خبر اول در مورد ایران و خطر ایران برای کل جهانیان است اوضاع یک جور دیگر می شود.

نمی دانم شاید به حق و شاید هم به ناحق به شدت نگرانم. این بار نگرانی ام از این است که خیلی از امریکائی ها حتی کسانی که علنا بر علیه حضور امریکا در عراق هستند این مسئله را باور کرده اند که ایران دارد سلاح اتمی تولید می کند (والله نمی دانم حالا دارد تولید می کند یا نه؟ ولی وظیفه ملی و وطنی ما فعلا ایجاب می کند که بگویم ای بابا سر کار گذاشتنتون ! کدام سلاح اتمی … برق هم به زور داریم سلاح اتمی کدومه).

چند روز پیش یک آدم نازنین امریکائی بعد از کلی حاشیه رفتن آخر پرسید آیا راست است که در ایران ؛ ایرانی ها از امریکائی ها متنفرند؟ گفتم می دانی فکر می کنم رابطه ایران و امریکا (البته بیشتر در سطح دولتها ولی در مورد مردم هم فکر می کنم کم و بیش درست باشد) عین فیلم جنگ گل سرخ است. یعنی داستان عشق و تنفر غریبی است که نهایتا همدیگر را واقعا خورد و خاکشیر می کنند و جفتشان در آغوش هم می میرند ! (حالا در مثل مناقشه نیست).

بیایید رابطه ایران را با دیگر کشور ها در نظربگیرید. مثلا رابطه عاطفی ایران با امریکا اصلا شبیه مثل رابطه عاطفی ایران با حتی فرانسه و حتی انگلیس !! نیست. علی رغم تمام تاریخ مشترکی که ایران و انگلیس بر سر جریان نفت با هم داشتند هیچوقت ایران با انگلیس وارد یک رابطه عاطفی نشد. رابطه این دو تنها اقتصادی و سیاسی بود.

اما ایران و امریکا با اینکه از همدیگر به شدت زخمی و داغدار شده اند اما به ۱۰۰۱ دلیل (سیاسی ؛ اقتصادی؛ و همینطور فرهنگی و اجتماعی) نمی توانند دست از سر همدیگر بر دارند و کار خودشان را با هم یک سره کنند. وجود ایرانی های موفق و پرکار در اینجا ؛ شنیدن زبان فارسی و حضور فرهنگ ایرانی در بسیاری از محله های لوس آنجلس و حومه و همچنین در بسیاری از دیگر شهرهای امریکا باعث شده که فرهنگ ایرانی لااقل در برخی از ایالت ها جزئی از فرهنگ امریکائی شود و احساس غریب بودنش را از دست بدهد. این ادغام فرهنگی حداقل در کالیفرنیا تنها بدر مورد برخی از کشورها مثل ژاپن و چین و مکزیک و ایتالیا (یعنی کشورهای مهاجر فرست اصلی در این ایالت) صورت گرفته.

از سوی دیگر هنوز خاطره شاه و فرح و روابط دوستانه ایران و امریکا در ذهن لااقل نسل های گذشته به خوبی وجود دارد. با هر آدم مسن امریکائی که حرف می زنی می گوید من قبل از انقلاب ایران بودم و چند کلمه ای هم فارسی برایت صحبت می کند (حالا منظورم همه نیست ولی زیاد پیش می آید). اما داستان ما اینجا یک اشکال پیدا می کند : برای اغلب امریکائی ها (همچون بسیاری از ایرانیان مهاجری که بعد از انقلاب دیگر به ایران نیامدند) دو تا ایران وجود دارد. یکی ایران که در خاطره ها وجود دارد و یکی هم ایرانی که امروز هست.

در میان مهاجرین ایرانی هستند کسانی که بیش از ۲-۳ دهه است که به ایران نیامده اند ؛ فرزندانشان به سختی فارسی صحبت می کنند و یا اصلا صحبت نمی کنند (گاه علاقه آنها را که به زبان و فرهنگ فارسی می بینی که هیچی هم از آن نمی فهمند واقعا دلت از این گسست اجباری می سوزد). علی رغم این گسست فیزیکی مهاجرین با ایران ؛ بسیاری از آنها حتی علی رغم تابعیت امریکائی شان کماکان خود را ایرانی می دانند و با دل و جان وابسته آن ایرانی هستند که دیگر وجود خارجی ندارد. ایران آنها تصویری مجازی است از هر آنچه که دوست داشتند که به نام ایران وجود داشته باشد.

تصویری مجازی که لنگرگاهش خاطره ها و عکس های قدیمی و داستانهای خانوادگی است ودر نقطه ای از تاریخ به پایان رسیده. اما مکمل این تصویر ؛ تصویر دیگری است که ساخته و پرداخته رسانه های امریکائی و در جهت منافع سیاسی و اقتصادی امریکاست . تصاویری با بهره گیری از انواع تکنولوژی ها و به خصوص روانشناسی اجتماعی که باعث می شود تصویری به امریکائی ها ارائه شود که منشاء تروریسم و وحشت و عامل اصلی ناامنی در کل جهان است . تصویری که خودمان در ساخت و پرداخت آن سهم بسیار بزرگی داشتیم و داریم و با بهره گیری از فرهنگ برازنده پوز زنی و رو کم کنی تصمیم داریم تا آخر خط هم برویم حالا قیمتش هر چه که باشد.

از آن طرف ایران هم ممکن نیست دل از امریکا بکند و امریکا را رها کند نه از لحاظ سیاسی که هزاران دلیل دلخوری از امریکا دارد. اما از لحاظ اجتماعی و فرهنگی مثل بقیه دنیا نمی تواند از امریکا دل بکند . خیلی از کشورهای دنیا به امریکا فحش و دشنام می دهند ( از همه بیشتر فرانسوی ها !) اما بدون امریکا؛ بدون همبرگر و کوکا و هالیوود و شلوار جین امریکا امورات دنیا دیگر نمی گذرد!

مسلما امریکا هم از فرهنگ های دیگر بسیار گرفته اما به هر حال شیوه زندگی امریکائی کم و بیش در بسیاری از کشورهای دنیا رسوخ کرده است
. اما حس من این است که در مورد روابط ایران و امریکا شباهت ها بسیار بیش از این حرفهاست. شباهت ها در بطن جامعه هم وجود دارد اما شکل اش متفاوت است.

سبک و شیوه زندگی در ایران امروزی خیلی بیشتر از سبک زندگی امریکائی الهام گرفته شده تا اروپائی. برای بسیاری از مردم ایران آنچه از امریکا می رسد اعتبار بیشتری دارد تا آنچه که از دیگر نقاط جهان می رسد. بسیاری از ایرانی ها در درون خود و شاید حتی در ضمیر ناخود آگاه خود اعتماد بیشتری به کار امریکائی ها دارند. اما اشکال این است که این اعتماد به سبک زندگی امریکائی در تضاد بسیار سختی با بی اعتمادی به سیاست و دولت امریکا به خصوص در حال حاضر قرار می گیرد. این تضاد شاید یکی از وجوه توضیح این عشق و تنفر توام باشد.

* با اندک تلخیص

مطالب دیگر

استاد فلک دولتمند خال

به لایق شیرعلی خیلی علاقه داشت. در شعر مولوی غرق بود. به نازکی های زندگی مردم خود سخت آگاه بود. گرفتارش بود. میان جنگ و

افسانه هر ملیت یک دولت

صداهای قومیت‌گرایانه در ماه‌های اخیر بیشتر از همیشه شنیده می‌شود؛ صداهایی که رسانه‌ها و سیاست‌های معینی آن را بازتاب می‌دهند و طنین اغراق‌آمیزی به آن