در ستایش انقلابی که بود
نقد و معرفی مهدی خلجی از کتاب ژانت آفاری در باره فوکو و انقلاب ایران را بسیار خواندنی یافتم. در آن نکات ارزشمندی هست برای هر کس که به انقلاب ایران اندیشیده یا در تجربه بی همتای آن سهیم بوده است. به قول بهمن جلالی در مصاحبه اش با شرق: «اتفاقى جلوى چشممان مى افتاد که فقط در کتاب ها در مورد آن خوانده بودیم. چیزهایى مثل انقلاب اکتبر (انقلاب روسیه) یا انقلاب کوبا. انقلاب به قدرى عجیب و جذاب بود که مى خواستیم هر تکه آن را بخوریم. براى ما که در دوره خود هیچ اتفاقى را ندیده بودیم خیلى تازه بود. عکاسى از این اتفاقات هم لذت داشت. حتى از خطرى هم که وجود داشت لذت مى بردیم.»
اندیشیدن در باره انقلاب یکی از کارهایی است که برای بسیاری از نسل انقلاب از جمله من تمام نمی شود. من تا پایان عمر نیز از اندیشه کردن در باب انقلاب خسته نمی شوم. طبیعی است که وقتی از خلال کارهای فوکو به آن سالها بر می گردم و شور این فیلسوف یگانه را از تجربه انقلاب می بینم خود نیز به وجد می آیم و بهانه تازه ای برای بازاندیشی و بازاندیشی به انقلاب پیدا می کنم. فیلسوفی که تا سالها پس از انقلاب هم در ایران ناشناخته ماند! شاید از برای آنکه انقلاب ناگهان با همه سرمایه روشنفکرانه خود قطع رابطه کرد و از هر چه کار روشنفکری بود روی گرداند و با آن به مقابله ایستاد.
مهدی می نویسد:
نوشتههای فوکو درباره انقلاب ایران که بر مشاهدات شخصی و دیدارهایش با رهبران انقلاب استوار است، گزارشی ناب نیست؛ بلکه شور و شیدایی یک فیلسوف پست مدرن را به رویداد انقلاب در کشوری جهان سومی بازمیتاباند.
میشل فوکو که ناقد رادیکال تجدد و ساختارهای درهم تنیده قدرت آن بود، در انقلاب ایران امکان مقاومتی معنوی در برابر تجدد میدید که سرشتی متفاوت با انقلابهای چپ در جهان دارد و میتواند سراسر نظام مدرن و گفتار (Discourse) های برآمده از آن و حاکم بر آن را درهم شکند و از آن فراگذرد و سرانجام «سیاستی معنوی» یا «سیاست معنویت» را در مقام بدیلی برای سیاست سکولار غربی پیش نهد.
فوکو آماج حملات انتقادی
در آن دوران، نه تنها بیشتر روشنفکران غیرمذهبی ایرانی با جریان انقلاب همدلی و همراهی میکردند، که حتا در فرانسه نیز فوکو خیل عظیمی از موافقان انقلاب را پشت سر خود داشت و تنها اندکی از روشنفکران چپ ایرانی یا فرانسوی (مانند ماکسیم رودنسون، تاریخنگار برجسته اسلام) بودند که از رویکرد مذهبی انقلاب ایران ابراز نگرانی میکردند؛ همان ویژگی که فوکو نقطه مثبت انقلاب میدانست.
درست یک ماه پس از انقلاب، تردیدها درباره معنویت نظام نوپا و ستیز آن با اشکال پیشین قدرت آغاز شد؛ با به قدرت رسیدن روحانیان، تثبیت رهبری آیت الله خمینی و موج اعدامهای خارج از رویه قضایی و سرکوب نیروهای سیاسی غیرمذهبی، ورق دیدگاهِ روشنفکران فرانسوی برگشت و میشل فوکو، در صدر آنها، آماج نقدهای تیز قرار گرفت.
دیدیه اریبون، عضو تحریریه مجله نوول ابسرواتور و دوست فوکو و زندگینامهنویساش، تصریح کرده است نقدهایی که بر «خطا»ی فوکو درباره انقلاب ایران میشد و طعنههایی که روشنفکران بر او میزدند بر افسردگی او میافزود و فوکو جز در یکی دو مورد به هیچ یک از نقدها پاسخ ننوشت و از آن پس دیگر به ندرت درباره موضوعی در زمینه سیاست و ژورنالیسم سخن گفت.
نگاه فوکویی به انقلاب ایران
ژانت آفاری، استادیار تاریخ و مطالعات زنان در دانشگاه پاردیو (Purdue) و کوین اندرسن استادیار علوم سیاسی و جامعه شناسی در همان دانشگاه، در امریکا، در کتاب فوکو و انقلاب ایران کوشیدهاند تا پیوند دیدگاه فوکو درباره انقلاب ایران را با سراسر نظام فکری و فلسفه پست مدرن وی نشان دهند و استدلال کنند که نظریه فوکو درباره انقلاب ایران فراورده فلسفه او درباره قدرت، گفتار، انضباط و مجازات و روابط جنسی است و صرفاً لغزشی در اظهارنظر سیاسی یک فیلسوف نمیتواند به شمار رود.
دیدگاه آنان در برابر نظر فوکوشناسانی میایستد که – به ویژه در جهان انگلیسی زبان – به نوشتههای فوکو در زمینه انقلاب ایران اعتنای چندانی نکردهاند و حتا ترجمه این بخش از نوشتههای او را نیز پراهمیت ندانستهاند.
شهادت، مهدویت و امر مدرن
برخورد با انقلاب ایران، میشل فوکو را به مطالعه در زمینه تشیع برانگیخت و آنچه برای وی حیرتانگیز بود اولاً وجود همانندیها در الاهیات مسیحی و الاهیات شیعی و ثانیاً امکانات نهفته در الاهیات شیعی برای شکستن و برگذشتن از چارچوب گفتارهای مدرن بود.
نویسندگان کتاب استدلال میکنند شیفتگی فوکو به مقولاتی مانند سوگواری، مهدویت و شهادت در تشیع برخاسته از تأملات وی در زمینه روابط جنسی در دوران مدرن و پیش از آن و نیز اندیشههای او درباره ساختار و گفتار قدرت بود.
نویسندگان کوشیدهاند ردپای اندیشههای مارتین هایدگر و فردریش نیچه – دو فیلسوف آلمانی – را بر مرگاندیشی فوکو بازیابند و نشان دهند که فوکو چگونه دلمشغول پرسش از «اصالت» بود و «موقعیت اصیل» را لحظه مخاطرهآمیز چالش با مرگ میدانست.
فوکو که سخت آموخته بینشهای نویسندگانی مانند مارکی دوساد و ژرژ باتای بود، مرگ و درد را زمینه بنیادی آفرینش انسانی و خلاقیت هنری و فکری میدانست و اصالت زندگی را بر پسزمینهای از زجر و مرگ تعریف میکرد.
فوکو در شهادتطلبی شیعیان اصالتی را میدید که لازمه زندگی خلاق است و نیرویی ویرانگر برای درهمشکستن مرز و بند گفتارها و ساختارهای مدرن به شمار میرود.
اما نویسندگان این کتاب، نمیخواهند نادرستی برخی مدعیات اصلی فلسفه فوکو را تنها از راه ناکامیاش در تحلیل واقعبینانه انقلاب ایران اثبات کنند؛ بلکه یکی از مهمترین دستاوردهای کتاب فوکو و انقلاب ایران، تهافت یا اوراق کردن (deconstruction) فلسفه فوکو است از راه نشان دادن ناسازگاری بسیاری از عناصر فکریاش با برخی عناصر دیگر.
شرق و غرب فوکو
به ویژه درباره دیدگاه فوکو درباره انقلاب ایران، نویسندگان کتاب، شرح میدهند که چگونه داوریهای او در تقابل با اصول راهنمای فکریاش قرار دارد. برای نمونه، ژانت آفاری و کوین اندرسون بازنمودهاند که دیدگاه فوکو درباره روابط جنسی، نظم چیزها، انضباط و مجازات، دیوانگی و زندان در دوران پیشامدرن و پسامدرن بر الگوی دوگانه شرق / غرب استوار است و فوکو ایستاده بر پیشفرضهای بنیادی مکتب شرقشناسی، مرزی روشن و برجسته میان شرق و غرب میکشد و هرچه را به شرق تعلق دارد نیک و پسندیده میگیرد و هرچه را به غرب وابسته است فراورده نظام قدرت، سرکوبگر و منفی ارزیابی میکند؛ در حالی که خود فوکو در تبارشناسی و باستانشناسی ویژهاش همواره بر گسستها، تمایزها، تفاوتها و یگانگیها در تاریخ اصرار میورزد و با ساختن هرگونه «روایت بزرگ» در تاریخ و فلسفه میستیزد.
نویسندگان کتاب وامینمایند که چگونه خود فوکو گسستهای تاریخی را در نظر نمیگیرد و تمایزها، تفاوتها و یگانگیهای هر پدیده چشم میپوشد و «روایتی بزرگ» از «غرب» و «شرق»ی میسازد که هیچ بهره از واقعیت ندارد.
ستیزه فوکو با پدیده مبهم و پیچیدهای مانند «تجدد» در مقام فراورده غرب و ستایشاش از پدیدهای مانند انقلاب ایران، به مثابه فراوردهای «شرقی» و ضد تجدد، بر این سیاق تکیه دارد. بیهوده نبود که کسی مانند ادوارد سعید ناقد نامدار منظومه فکری «شرقشناسی» درباره انقلاب ایران، دیدگاهی مخالف فوکو را برگزید، با آنکه در نقدش از شرقشناسی سخت وامدار فلسفه فوکو بود.
فوکو، فیلسوفی مجذوب انقلاب ایران
نویسندگان کتاب فوکو و انقلاب ایران، استدلال میکنند که چگونه فوکو در اندیشیدن به مسأله جنسیت و آزادی جنسی زنان ایستاری مخالف فمنیستهای دوران خود داشت و به همین سبب نقدهای فمینیستی دوران خود را بر انقلاب ایران برنمیتابید و در پاسخ به آتوسا ح، خانم فمنیست ایرانی مقیم پاریس (احتمالاً نام مستعار) برآشفت و در خور یک فیلسوف ننوشت.
فوکو و انقلاب ایران، تنها به تأثیر فلسفه میشل فوکو بر طرز اندیشیدناش درباره انقلاب ایران اشاره نمیکند، بلکه شرح میدهد که تأملات او در دهه پایانی عمرش سخت زیر تأثیر رویداد انقلاب ایران بوده است.
—————
* کوتاه شده از بی بی سی فارسی با اندک تصرف در عنوانها