Search
Close this search box.

خرافه چیست و از کجا می آید؟

۸۰ درصد آنچه به نام دین در جامعه ما مطرح است ربطی به دین ندارد
-احمد قابل

 این شیخنا احمد قابل از آن آدمهای نازنین و شجاعی است که دانا به دین و آگاه به زمانه است و روی پای خودش می ایستد. حیف که وبلاگ اش به اندازه افکارش به-روز نیست و از نظر زیباشناختی و کاربری ضعیف است (نثرنویسی اش هم راستش تعریفی ندارد ولی خب به تازگی حرفهاش در!). پیداست که سخت تلاش دارد سخن خود را به دایره وسیع تری از پرسشگران دین برساند اما در میان اینهمه صداهای متنازع -که عمدتا در همان ۸۰ درصد بالا جای می گیرند!- صدایش چندان که شایسته است شنیده نمی شود. امشب از آخرین نتایج افکار او که در وبلاگ اش آمده چاپ گرفته بودم و می خواندم که دیدم اصلا نمی شود از کنار حرفهایش بسادگی گذشت و شما را خبر نکرد یا فقط به لینکی بسنده کرد. پس بنا به سنت سیبستانی فشرده ای از آن را می آورم که عمدتا به نکات تازه و گاه درخشان حرفهای او محدود است. اگر بخواهید از تمام زوایای بحث او سر در آورید طبعا باید به شریعت عقلانی اش مراجعه کنید (شیوه خط و نشانه گذاری هم گرچه دستکاری شده اما مهاجرانی وار است و کاریش نمی شود کرد): 

بحث خرافه، بحث دامنه داری است. چه در میان روشنفکران و چه در میان روحانیان. تعریف شما از خرافه چیست؟ چه چیزی را می توانیم خرافه بنامیم؟
احمد قابل: به گمان من، مفهوم خرافه را به معنی « اعتقاد جزمی افراد به تأثیر امور ماورائی در امور دنیاوی بدون مدرک عقلی یا نقل معتبر و علمی ، یا اعتقاد به وجود پدیده هایی که عقل و یا نقل معتبر علمی آن را تأیید نمی کنند » می توان گرفت. 

در متون دینی که عمدتا از عالم ماوراء برای ما خبر می آورد گزارش هایی درباره ی پیامبران، توانایی بعضی انسان ها یا اقدامات خاص خداوندی که ما آن را ماورائی یا ماذون از ماوراء می دانیم آمده نظیر قدرت مسیح بر زنده کردن مردگان که حالا جزئیات آن بر من روشن نیست. به طور طبیعی وقتی انسان چنین مواردی را بپذیرد خود به خود امکان تعمیم این باور فراهم می اید ولی معجزات امور استثنائی بوده اند اگر تبدیل به قاعده شوند آن را خرافه می گویند.

ما که مدافع شریعت و اعتقاد به عوامل و پدیده های ماورائی هستیم ، می گوییم آن مواردی که خارج از چارچوب عادی زندگی رخ داده « استثناء » است و قابل تعمیم نیست. در علم هم چنین است که اگر کسی با نادیده گرفتن بخشی از روند علمی و تجربی منجر به شکل گیری یک پدیده ، مدّعی دستیابی به آن پدیده بشود ، مدعای او غیر علمی ارزیابی میشود. این «غیر طبیعی کردن امور طبیعی » و تبدیل آن به یک روند، خرافی گری است خواه در علم باشد یا دین یا هر چیز دیگر.
 
خرافه این است که آدمی تلاش لازم علمی و منطقی را انجام ندهد و منتظر نتیجه هم باشد که در این صورت ، رویکردی خرافی داشته است.

به هر حال ما عناصری در دین داریم مثل اعتقاد به ماوراء و امور غیبی . آیا این باورها زمینه ساز خرافه نیستند ؟
البته عناصر دیگری هم در دین داریم مثل « لزوم توجه به حقایق هستی » و « لزوم شناخت سنن الهی » که همان «سنن طبیعی » اند . اگر آن اعتقادات، صرفنظر از این اعتقادات ( لزوم توجه و عدم غفلت ) در نظر گرفته شود ( یعنی  بخشی پذیرفته و بخشی انکار شود ) البته می توان گفت که ؛ « اعتقادات دینی ، زمینه ساز خرافه اند» ولی اگر «مجموعه ی عقائد دینی» پذیرفته شود ، نمی توان چنین ارزیابی کرد.

ضمنا ، دو موضوع را به نظر من باید از هم تفکیک کنیم . یکی آن چه به عنوان دین در زمان رسول خدا (ص) رایج بوده است ( که پیامبر خدا و ائمه ی هدی ، آن را تبیین کرده و دینداران به آن گرایش داشته اند ) و یکی هم رقم خوردن گرایشات دین داران ( پس از عصر حضور ) در نظر و عمل. با توجه به این نکته ، می توان « متن اولیه » را از « متن ثانویه » تفکیک کرد . نهایتا ، روایات قطعی پیامبر و ائمه ( در دیدگاه شیعه ) را در کنار قرآن ، به عنوان متن اولیه قرار داده و برداشت متکلمان و فقیهان را متن ثانوی می نامیم.

من صریح می گویم که متن اولیه ( با توجه به نکات پیش گفته ) به هیچ عنوان با خرافه سازگار نیست . یکی ازپرسش های مهم مربوط به بحث ما این است که ؛ « چرا پیامبر خدا (ص) معجزه ای به جز قرآن نیاورد؟ عباراتی چون  «افلایتدبرون» ، « افلا یعقلون» ، « هل یستوی الذین یعلمون والذین و لا یعلمون» و « فَبَشِّر عباد ، الذین یستمعون القول » ظاهرا نشان می دهد که پیام خداوندی در زمان رسالت نبی خاتم ، این است که « الان دوره ی سحر و جادو و ریسمان انداختن نیست ، بلکه دوران مراجعه به علم و آگاهی و تعقل است».

می دانم که روایت های بسیاری در مورد وقوع برخی معجزات توسط پیامبر خدا (ص) و ائمه هدی (ع) داریم، ولی توجه شود که جز در برخی موارد استثنایی، بسیاری از این روایات ساختگی اند. اثبات این مساله البته سخت است ولی آمادگی اثباتش را دارم.

برای نمونه عرض می کنم که در مسأله مهمتری مثل امامت ، تا سال ۲۵۰ هجری قمری بحث عدد ۱۲ در مورد ائمه ، بین پیروان ائمه مطرح نبوده است . تفکر رایج شیعه ی قرون اول و دوم هجری تا اواسط قرن سوم ( زمان امامت امام عسکری (ع) ادامه سلسله ی امامت از پدر به پسر تا پایان عمر بشر در دنیا بوده است.


با این که اهل سنت روایاتی مبنی بر این که « بعد از پیامبر ۱۲ خلیفه از قریش می آیند »  داشته اما شیعیان بی اعتنا بوده اند. استدلال شیعه این بوده که تا قیامت زمین از حجت خالی نیست و حجت ها پشت سر هم پسر بعد از پدر ( و در صورت ضرورت برادر بعد از برادر ) ادامه دارند.

زمان امام صادق (ع) او را قائم آل محمد می دانستند و زمان امام کاظم (ع) او را . اما ما کاتولیک تر از پاپ شده ایم . تا وفات امام حسن عسگری (ع) که سه نفر شهادت داده اند که او فرزندی داشته که آنان دیده اند ولی به امر خدا باید غایب از انظار باشد . البته بسیاری از شیعیان ایشان گفته اند : فرزندی نداشته . نهایتا با رؤیت فرزند ایشان ، دوازده امام داریم . از این زمان توسط افرادی چون ؛ « ابن قبه » و دیگران ، اعتقاد به عدد ۱۲ در تشیع شکل گرفته که آن امام هم ( چون زمین از حجت خالی نیست ) امام منتظَر می شود که غایب است . این عدم اعتقاد به عدد ۱۲ تا قبل از امام عسگری (ع) خاص یکی دو نفر نبوده بلکه تمام اصحاب ائمه یا اکثریت فوق العاده ای از آنان به آن بی اعتنا بوده اند.

روایاتی نبوده و بعد پیدا شده و آن چنان شتابزده هم پیدا شده که عدد ۱۳ و ۱۴ هم شکل گرفته. مثلا در کافی آمده که ۱۲ تن از نسل امام علی یا فاطمه (س) امام خواهند بود ، که ۱۳ نفر می شوند . یا ۱۰ نفر از نسل امام حسین که ۱۳ تن می شوند . البته بعدها این کتاب ها را تصحیح کرده اند و ۱۲ را ۱۱ و ۱۰ را ۹ کرده اند و قربه الی الله کارها درست شده است.

به هر حال عرض می کنم که سره و ناسره کردن متن روایات ما « دشوار » است اما نباید به انکار اصل آن ها بیانجامد. به طور مثال اگر بدانیم که «صندوقی از جواهرات نایاب و تاریخی» در میان کوهی از زباله هایی که دور ریخته می شود ، قرار گرفته و مدفون شده است، اگر کسی بداند و عاقل و مالدوست باشد آن را می جوید تا بیابد. من متن روایات شیعه و سنی را با همه ی روایات جعلی موجود در آن ها ، گشته ام و از سال ۶۴ مشغول این کار بوده ام و گوهرهای نابی در این متون یافته ام.

به نظر شما کدام بخش از سه قلمرو دینی اخلاق، عقاید و فقه با خرافه نسبت افزون تری دارند؟ نسبت این سه حوزه با خرافه چیست؟
من حوزه های حضور دین را سه گانه می دانم: کلام، اخلاق و احکام. در حوزه ی اخلاق چون صحبت از باید و نباید ارزشی است ، مجال خرافی اندیشی زیادی وجود ندارد اما آن دو حوزه ی دیگر ( به ویژه  فقه ) بسیار تاثیر گذارند . به نظر می رسد که در حوزه ی عقاید خرافات خود را تئوریزه می کنند تا بسط یابند و مجال حضور در زندگی بشر را بیابند.

در محدوده فقه آن عقاید می توانند قوانین یا توصیه هایی را رقم زنند، به خصوص در مستحبات و مکروهات شرعی، ما شاهد حضور راهکارهای خرافی هستیم . در واجبات و محرمات چون حساسیت بیشتری نسبت به احراز صحت سند روایات و مفهوم آن ها ( از حیث انطباق با عقل و نقل قرآنی) بوده خیلی پالایش شده ولی در مستحبات و مکروهات، این روند بررسی متوقف می شود و تحت عنوان « تسامح در ادله سنن ( مستحبات و مکروهات ) » خرافات فوق العاده ای شکل گرفته است.

[در شکل گیری خرافه باید به عواملی توجه کرد از جمله] جهل و غفلت عالمان از این که ؛ « با تسامح در ادله ی سنن» زمینه ی بررسی ادعاهای افراد در خصوص نسبت دادن برخی مسائل نامربوط به دین یا شریعت فراهم شده و می شود. به همین دلیل ، بسیاری از روایات دروغ در این بخش ، در سایه ی امنیت قرار گرفته اند.

تلاش مخالفان شریعت برای از میدان خارج کردن شریعت ، یکی دیگر از زمینه های تولید باورهای خرافی است. برای این منظور ، خوب است یک بار دیگر به « دفتر اول مثنوی، حکایت بلند پادشاهی یهودی که مسیحیان را می کشت و وزیر زیرک او که وی را از این کار منع کرد و اجازه خواست تا با فتنه انگیزی و اختلاف افکنی ، مسیحیان را به جان هم اندازد تا خود آنان یکدیگر را هلاک کنند و به این وسیله ، پادشاه نیز از شر آنان خلاصی یابد » مراجعه کنیم تا معلوم شود که برخی « دشمنان آگاه » از رویکردهای خرافی برای « بی اعتبار کردن شریعت » چه بهره ها می برند و به دست « دوستان نادان » چگونه نقشه های بنیاد برافکن خویش را اعمال می کنند.

می توان در یک عنوان کلی ، همه ی این زمینه ها را جمع کرد و گفت : « اساس رویکرد خرافی بشر ، بخاطر جهل نسبت به ” جایگاه حقیقی انسان در مجموعه ی هستی ” است».

آدمی ( بدون دلیل عقلی و نقلی معتبر ) خود را « جانشین خدا در زمین » یا « محور هستی » دانسته است و « غروری کاذب » سرتاپای اورا در بر گرفته است. تمامی قدرت مطلقه ی خداوندی نسبت به هستی را برای خود یا افرادی از نوع خویش مصادره می کند ، چرا که نمی تواند تصور قدرت مطلقه در غیر انسان را داشته باشد . نمی خواهد بپذیرد که خلقت دیگر موجودات از خلقت آدمی مهم تر بوده است ( لخلق السموات و الارض اک
بر من خلق الناس و لکن اکثر الناس لایعلمون.
غافر /۵۷ ) . نمی خواهد ریاست عالم را به موجودی دیگر واگذار کند و به همین جهت ، اگر خود را واجد قدرت نمی داند ولی برخی از همنوعان خود را واجد قدرت های غیر طبیعی معرفی می کند. مدعی می شود که او یا همنوع وی ، همه چیز را می داند و توان تغییر همه چیز را دارد . از اینجا است که خود خواهی افراطی یا نوع خواهی غیر منطقی ، پدیدار می شود و راه خرافات ( و بسیاری ضرر های دیگر ) برای آدمی هموار می گردد.

خرافه فقط اختصاص به ادیان ابراهیمی ندارد . به طور مثال دوستی به ژاپن رفته بود و  مردم آنجا را – که پیرو آئین شینتو اند- به شدت خرافی یافته بود و البته علت پیشرفتشان را عدم بکارگیری خرافات در کارهای مربوط به زندگی مادی و عمل بر اساس اصول علمی ، ارزیابی کرده بود.

روش مسیحیت غربی در تفکیک قلمرو دین و دنیا را نیز می توان عامل رشد جوامعی دانست که علیرغم وجود خرافات در باورهای شرعی آنان ، مانع زندگی روزمره شان بر اساس مبانی علمی نشده است. این که خانم نخست وزیر اسبق فرانسه « ژوسپن » پیش کف بین رفته بود تا از نخست وزیری همسرش برای دوره ی بعدی اطلاع یابد ، نشانگر آن است که در جوامع مدرن غربی نیز خرافات وجود دارند. شبکه های تلویزیونی غربی را هم داریم که برنامه ی روانشناسانی را پخش می کنند که کارشان به گریه انداختن مردم است و از تکنولوژی « روضه خوانان و مداحان مذهبی » تنها « آواز خوانی» آن را ندارند.

با این حساب، انسان ، حیوان خرافه ساز است . حالا به لحاظ تاریخی آیا می توانیم گروهی از علما را خرافه ستیز بدانیم و اگر می توانیم چه علمایی بوده اند و چه آثاری از ایشان باقی مانده و آیا هنوز هم چنین افرادی داریم؟
د
ر باب تاریخ اسلام و ائمه ، مثل «لؤلؤ و مرجان» محدث نوری یا «حماسه حسینی» آقای مطهری بوده اند. اما اقدامات چنان کم اند که می توان « کان لم یکن » تلقی کرد . باید شروع کرد و برای شروع باید افرادی که اطلاع کافی داشته و بتوانند اظهار نظر مستدل و قانع کننده داشته باشند ، باید به میدان آیند . چون این موضوعات جنبه عاطفی یافته و نزدیک شدن به آن خطرناک است.

شریعتی معتقد بود اگر ما در فقه شیعه عنصر علم و زمان را جایگزین عقل و اجماع کنیم می توانیم به تحول و پویایی برسیم . نظر شما در این مورد چیست؟
ظاهرا تعریف مشترکی از دین نداریم. آقای سروش از دین بدون ایدئولوژی سخن می گوید و آقای مطهری یا آقای شریعتی خلاف این را می گویند. البته با تعریف خاص آقای سروش از ایدئولوژی ، نمی توان بحث کرد ، مگر آنکه در مبانی تعریف توافقی حاصل گردد . حالا باید بر سر تعریف علم و عقل هم به اشتراک برسیم . طبق تعریف من بخش عمده ای از عقل همان علم است . حتی در فرهنگ مذهبی داریم که « العلم امام العقل » به لحاظ وجود خارجی بین دو امر ِ « عقل و نقل » اختلاف است . اما همین نقل ، عقل را تأیید می کند که « اول ما خلق الله العقل … » . عقل ، حجت باطنی خداست. بزرگترین آیه قرآن در شاهد گرفتن هنگام معامله است که کاملا عقلایی است.

ولی در ازدواج هم اختلافی داریم مثل حق طلاق که به مرد داده می شود. من پنج روایت صحیحه دیده ام که در طلاق خلع، زن می تواند متقاضی « جدایی » باشد ، حتی اگر مرد راضی به آن نباشد و به محض جدی بودن زن بر جدایی و مراجعه به حاکم ، جدایی حاصل می گردد و نیازی به رضایت مرد نسبت به اصل جدایی نیست . تنها در میزان مالی که باید از زن بگیرد، می تواند بیش از مهریه را ( در صورتی که پرداخته باشد ) از زن طلب کند . به عبارت دیگر ، می تواند ادعای خسارت کند . با وجود صراحت روایات به « تفاوت طلاق و خلع » و عدم لزوم یا جواز طلاق از سوی مرد پس از خلع ( جدی بودن زن بر عدم ادامه ی قرار داد ازدواج ) ، متاسفانه فقها همه را به نفع مرد مصادره کرده اند و باز هم فتوی به لزوم طلاق از سوی مرد داده اند.

متاسفانه چون متون ثانویه و این اظهار نظرها به زبان عربی اند و همه مردم نمی توانند آن ها را مطالعه کنند ، راهی ندارند تا بفهمند که چه امور سستی مبنای آقایان را در برخی مسائل اساسی تشکیل می دهند . مردم متشرع از این مسائل اطلاعی ندارند.

به هر حال به نظر من ، فقه شریعت مبتنی بر عقل است.

اگر متن را نه بر مبنای اخباری گری بلکه عقل گرایانه باز خوانی کنیم، آن چنان دستمان پر است که رقیب را به راحتی زمین گیر می کنیم و من اعتقاد دارم که ۸۰ درصد آن چه اکنون در جامعه وجود دارد ارتباطی به دین ندارد. منتها نشان دادن تمام آن موارد ، کار یکی دو نفر نیست . از طرفی هم متاسفانه جریانی وجود ندارد که پیگیر این مسأله شود و تلاش های چندین ساله برای تشکیل مؤسسه ای با رویکرد «اصلاح اندیشه دینی» که جمعی از آگاهان را در خود داشته و به این مهم ، اقدام کنند نیز بخاطر جوّ سنگین فرهنگی و رواج رویکردهای غیر علمی و خرافی در جامعه و خطرهای فراوان پرداختن به این مسائل، با توفیق
همراه نبود ، ولی از باب «المیسور لا یترک بالمعسور» فعالیت های فردی هم غنیمت است و نباید متوقف شود.

*گفتگو کننده یاسر میردامادی

مطالب دیگر

استاد فلک دولتمند خال

به لایق شیرعلی خیلی علاقه داشت. در شعر مولوی غرق بود. به نازکی های زندگی مردم خود سخت آگاه بود. گرفتارش بود. میان جنگ و

افسانه هر ملیت یک دولت

صداهای قومیت‌گرایانه در ماه‌های اخیر بیشتر از همیشه شنیده می‌شود؛ صداهایی که رسانه‌ها و سیاست‌های معینی آن را بازتاب می‌دهند و طنین اغراق‌آمیزی به آن