بیمار سخت و جدال با خدا
این روزها آرام ترم. جنگ هایم را کرده ایم. آشتی هایم را کرده ام. حدود و مرزهای انسانی خود را بار دیگر نشانه گذاری کرده ام. بیماری آنهم به این شکل سخت است. حالا بیمار را محک زده ام. دیده ام که می خواهد بماند. هنوز آرزوها دارد. پسرم را محک زده ام. دیده ام که چقدر خوب با این تغییر مهم در زندگی اش کنار می آید. دوستان ام را محک زده ام. دهها و دهها پیام گرفته ام از همه انها که می شناخته ام یا دوستان همدل اما نادیده بوده اند. دیده ام چقدر خوب است که