ربط جنبش با بنی صدر و سروش و فردید و آوینی و بهاره و الهام و جلایی پور و من و شما و پاز و دیگران
اول از این نوشته تاثیرگذار (به قول سانلی) شروع شد:
تاریخ این قرن را که بنویسند، فصل اولش را با ما شروع خواهند کرد. لابد جایی در مقدمه کتاب هم خواهند نوشت که پیش از جنبش ما هم در این قرن وقایعی رخ داده است، یازدهم سپتامبر ، جنگ افغانستان و جنگ عراق. اما همه شان بازمانده از قرن قبل بودند، با گفتمانی مانده از آن قرن و با ابزار قرن بیستمی، هواپیما و موشک و گلوله. و آنوقت خواهند نوشت که فصل اول را به ما داده اند برای اینکه فرزند راستین زمان خودمان بودیم و گفتمانمان، گفتمان آغاز هزاره سوم.
همانجا خواهند نوشت که تا پیش از این، مسیرها یکطرفه بود: کسی می نوشت و روزنامه ها چاپ می کردند و الباقی مردمان می خواندند، یک نفر حرف می زد و الباقی مردمان می شنیدند، یک نفر در صفحه تلویزیون بود و الباقی نگاهش می کردند، کسی فرمان می داد و رهبری می کرد و توده های بی شکل در پشت سرش به راه می افتادند. خواهندنوشت که ساختار جامعه و توزیع اطلاعات و ثروت و قدرت هرمی بود، و بعد خواهند نوشت و لابد پررنگ هم خواهند کرد که فن آوری های نوین ارتباطی، جامعه را مسطح کرد. آنقدر به پایه های هرم توانایی بخشید که آنها را تا راس بالا کشید. این امکان را فراهم کرد که با هم در ارتباط باشند، خبر بگیرند و خبر بدهند، اطلاعات رد و بدل کنند، بگویند و بشنوند، ببینند و دیده شوند و مسیرهای تازه ای پیدا کنند که همکاری کنند، تولید فکر کنند، نقد کنند و پیشرفت کنند.
بعد آنوقت بالای همان صفحه عکس ما را خواهند گذاشت با پرچم های سبزمان.
جنبشی که رهبرش همه مان بودیم
خواهند نوشت که ما اولین جنبش اجتماعی ای بودیم که رهبرش همه مان بودیم، برنامه ریزش هم همه مان و آن کسی هم که نامش را صدا می زدیم، حداکثر سخنگوی بخشی از مطالبات ما بود.
شاید همانجا کادری هم باز کنند و داخلش بیانیه میرحسین را که نوشته با توجه به اینکه مردم در نماز جمعه شرکت می کنند، دعوتشان را می پذیرد و می آید را به عنوان نمونه بگذارند و لابد برای خوانندگان آن دوره توضیح هم بدهند که تا پیش از آن مرسوم بوده که رهبر یک جنبش اعلام کند که می رود و مردم را دعوت به آمدن کند.
همانجا خواهند نوشت که ما اولین حزبی بودیم که شورای مرکزی نداشت، دبیرکل نداشت، شاخه سیاسی نداشت. خواهند نوشت حزبی بود با آنارشی کامل که رفتاری کاملا نظام مند داشت.
انقلاب آگاهی
بعد خواهند نوشت که ما تعریف دوباره ای کردیم از جامعه انسانی، از روابط انسانی، از جهانی بودن و از زندگی در دهکده جهانی. بعد هرکدام این تاریخ نویس ها هم لابد نامی به ما خواهد داد، ساده ترینشان لابد خواهد نوشت انقلاب سبز، دیگری شان خواهد نوشت انقلاب سکوت ، آن یکی خواهد گفت انقلاب لبخند و لابد کسی این وسط پیدا خواهد شد که بنویسد انقلاب آگاهی .
سانلی این نوشته را آنقدر دوست داشت که ترجمه اش کرد (همان لینک اول را ببینید) و آن را مبنای طراحی یک شبکه اجتماعی تازه کرده است که دارد نهایی می شود. بعد بهاره آروین در وبلاگ اش از کتاب جلایی پور (پدر) مطلبی نقل کرد که نشان می داد فرق جنبش های کنونی با جنبش های کلاسیک در چیست.
جنبش های جدید و رسانه
جلایی پور از جمله می گوید: «در شرایطی که رابطهی جنبش با مخالفانش حاد میشود، کاربرد شیوههای تاکتیکی و مبارزاتی جنبشهای اجتماعی جدید (مانند تحریم یا مشارکت فعال در انتخابات، اعتصابات، تظاهرات، نشستهای عمومی، رویارویی با نهادهای مربوط به مخالفان جنبش) از جنبشهای متعارف متفاوت است و بیشترجنبهی سمبلیک دارد. به همین دلیل در جنبشهای جدید «رسانههای عمومی» برای معرفی سمبلها و انگیزههای این جنبشها نقش کلیدی مییابند. بهعکس، جنبشهای کارگری متکی به برنامهریزی سازمانِ جنبش و از لحاظ خبررسانی متکی به بولتنها و نشریات درونسازمانی و اقدامات محرمانه بودند.»
بعد اضافه می کند: «معمولاً (نه همیشه) هدف جنبشهای جدید اجتماعی از کاربرد تاکتیکهای مبارزه، کسب قدرت سیاسی در حکومت نیست بلکه آنها بیشتر سعی میکنند افکار عمومی و عرصهی عمومی جامعه را تحتتاثیر قرار دهند و غیرمستقیم بر سیاست اثر گذارند.»
از خیابان به نظریه
آروین می گوید: «میبینید؟ انگار ما را، خیابانهای این شهرها را گذاشته باشند جلوی رویشان و سعی کنند توصیفی تئوریک و جامعهشناختی را از آنچه میبینند بدست دهند. بهنظرم وجوه شباهت بیش از حد آشکار است، شباهت میان جنبشهای جدید اجتماعی به معنای تئوریک و جامعهشناختی کلمه و تجربهی ملموس و روزمرهی ما از خیابانهای تهران در دو ماه گذشته، بیش از آن آشکار است که نیاز به توضیح و تفسیر داشته باشد.»
ضرورت تاسیس رسانه جنبش
«اما هدف من از این نقلقولها، بازگویی دست دوم و انتزاعی آنچیزی نبوده است که این روزها با گوشت و پوست و خون قابل لمس است، همهی اینها را گفتم تا به این دو نکتهی آخر برسم: به تاثیر غیرمستقیم این جنبشها بر سیاست از طریق تحتتاثیر قرار دادن افکار عمومی و به نقش محوری رسانه در ایجاد این تاثیر. درواقع این دو پست مقدمهای بود برای بحث اصلیام در باب ضرورت شکلگیری رسانهای فراگیر و متناسب با ویژگیهای خاص افکار عمومی در ایران که هدفاش نهفقط دلگرمی دادن به اعضای جنبش سبز، بلکه بسیار مهمتر از آن، تحتتاثیر قرار دادن افکار عمومی جامعه در فراگیرترین شکل ممکن است.»
اینجا بهاره دقیقا به همان نکته ای اشاره می کند که من در جنبش همان رسانه است اورده بودم. پیوستگی میان رسانه و جنبش ۲۲ خرداد بخصوص از این بابت که این جنبش بدون رسانه های جدید شکل نمی گرفت از هر جنبش دیگری ارگانیک تر است.
جنبش نامتمرکز و نوع جدید نگاه به زندگی
بهاره آروین که تحصیلکرده جامعه شناسی است به این مطلب دیگر هم لینک داده است که در همان حال و فضا ست نوشته ای از الهام شهسوارزاده که در وبلاگ مهدی پوررحیم نقل شده است. الهام شهسوارزاده از زنان فعال جنبش زنان و از دانشجویان شیردل است. او از نوع جدید نگاه به زندگی می گوید:
«بعد از نگاهی به جنبش های جدید بی سازمان یا نامتمرکز که پیش از این در مبارزات ضد جهانی سازی شکل گرفته است می توان بهتر در ارتباط با ادعای «نوع جدید نگاه به زندگی» سخن گفت. جنبش نامتمرکز جدید را با رد قدرت متمرکز به هر شکل آن و روش های سازماندهی متفاوت آن (ائتلاف ائتلاف ها) می شناسند.»
«در این جنبش ها حرکات اعتراضی بر اساس اتفاق آرا در گروه های کوچکتر و یا تشابه مجموعه متنوعی از روش های گوناگون در بخش های جداگانه جنبش و یا پیوند مجموعه اعتراض های متنوع با یک نماد یا شعار، با هم همگرا می شود. این عدم تمرکز در نحوه مبارزات آن ها موجب پراکندگی آن ها نیست، بلکه نوعی از انطباق عقلانی و مبتکرانه یخش های گوناگون جنبش را نشان می دهد.»
قد علم کردن در برابر تجمیع قدرت
«نقطه قوت این الگو واگذاری آزادی سازماندهی به بخش های گوناگون جنبش است. این الگو در برابر تجمیع و تحکیم قدرت قد علم کرده است و حتی در درون خود به هر شکل آن واکنش نشان می دهد. راز موفقیت این جنبش ها در این امر است که هیچ سر فرماندهی وجود ندارد. وقتی جنگی با انبوهی از زنبورها صورت می گیرد در تقابل با آن باید هزاران سر را زد، بنابراین قطع کردن سر چنین جنبشی ممکن نیست. ضمن این که تنوع فکری و زیستی اعضای این جنبش هزاران روش مقابله را طلب می کند که در درازمدت عملا ممکن نیست.»
می خواهیم همان که هستیم به رسمیت شناخته شود
«البته مخالفت اعضای این نوع جنبش ها با تمرکز قدرت تنها تاکتیکی در مقابل سرکوب ها نیست بلکه آن ها معتقدند قدرت متمرکز در هر شکل آن به سرکوب تفاوت های زیستی «انبوهه مردم» می انجامد. تجمع هایی از افرادی با پیشینه متفاوت و خواسته های گوناگون (از گروه های دفاع از حق سقط جنین تا گروه های مذهبی خواستار آموزش دین در مدارس) که شیرازه اشتراک همه آن ها با هم، نفی نسخه پیچی های از بالا به پایین قدرتهای متمرکز برای انسان هاست. همه آن ها می خواهند آن گونه که هستند به رسمیت شناخته شوند و بدون این که محکوم باشند که قهرمانان مبارزات سیاسی شوند و بشریت را نجات دهند همگرایی نجات بخشی باهم داشته باشند. «نوع جدید نگاه به زندگی» همین پلی است که فاصله بین خواسته اجتماعی و سیاسی و زندگی روزمره و فعالیت سیاسی را می شکند.»
«جوانان و بالاخص زنان ما سال ها بود که با نفی نسخه رسمی که حاکمیت برای نحوه زیست روزمره آن ها می پیچید سلطه بلامنازع آن را در خرد ترین مسائل زندگی خود (از گذران اوقات فراغت و نحوه انتخاب همسر و ادای شرعیات) شکسته بودند. اما آن ها که هیچ گاه از سوی قیم مابان (اعم از روشنفکران و حاکمان) به رسمیت شناخته نمی شدند و یا حداقل به آن ها اعتماد نمی شد در گفتمانی که میرحسین نوید آن را می دهد طرف اعتماد قرار می گیرند و سنگینی تحمل پذیر هستی را احساس می کنند و به این ترتیب آن چه تاکنون در عرصه خرد زندگی انجام می دادند (نفی قیومیت) به بروز و ظهور اجتماعی و سیاسی نیز می رسد.»
هر فردی رهبر است
«به نظر می رسد هر ایرانی یک ستاد، یک رسانه و یک رهبر اوج طرف اعتماد قرار دادن مردم است به همان گونه که هستند و نه آن طور که باید آمرانه تربیتشان کرد. ستاد، رسانه و رهبر خطاب کردن هر فرد توقع پذیرش مسئولیت توانایی های فرد است. گفتمان سبز به ما می گوید که بنا به توانایی و ظرفیتی که دارید مسئولیت آن را بپذیرید و بار آن را به دوش کشید، فارغ از این که تفاوت هایی در ریشه های فکری شما باشد می توانید روی حداقل ها ائتلاف کنید و با رسانه ای که خود هستید همگرا شوید. به امید آن که ظرفیت خواست حداکثر ها از دل این ائتلاف حداقل ها زاییده شود.»
توجه الهام به مساله رسانه و طبیعت آزادیبخش آن هم جالب است. اما برای من این مباحث هر قدر هم جدید باشد یادآور دعوتی قدیم و نگره ای حداقل سی ساله است. مطلبی که مورد توجه عمادالدین باقی هم قرار گرفته است:
«اگر بخواهیم با ادبیات مذهبی امروزین سخن بگوییم نتیجه گیری پیش گفته بیان دیگری از تئوری تعمیم امامت است زیرا در منظومه اندیشه اسلامی اصل بر حرمت تقلید است و اصل بر این است که همگان مجتهد باشند نه مقلد اما اگر به هر دلیلی، اجتهاد همگان میسر نبود به عنوان ثانوی می توان از عالم دیگری تقلید کرد. در مدینه فاضله اسلامی هر کسی امام خویش و مجتهد است. بنابراین با نگاهی اصیل تربه آموزه های اسلامی نیز می توان تکرار کرد که با تکثیر نخبگان و چهره ها، جامعه، خود باید قهرمان شود.»
در واقع عماد باقی در این نوشته دو سال پیش خود مساله را از طریق نیاز به قهرمان شدن عمومی مطرح می کند و شعار خاتمی را دنبال می کند که چرا مردم دیگر نیازی به قهرمان ندارند.
تعمیم امامت
من مثل هزاران نفر دیگر از هم نسلان ام مفهوم «تعمیم امامت» را با بنی صدر شناختم. این نظریه او تا سالها بعد در ذهن و ضمیر جامعه ادامه یافت. کتاب در دسترس ام نیست اما از روی یکی از نوشته های بنی صدر که این از مفاهیم کلیدی ذهن او ست می توانم این بخش را بیاورم:
«از زمانی که کلیسا نماینده آسمان و زمین شد وپاپ دارای ولایت مطلقه گشت، بحث آزاد اندیشه ها و جریان آن بکلی تعطیل و منسوخ شد تا آنجا که جرم شناخته شد. حتی این امرکه "انسان حق دارد" نیز جرم اعلام شد و اولین کسی که صحبت از کرامت انسان وحقوق او به میان آورد (که میگفت از عرب گرفته ام) را مجبور کردند از ایتالیا فرار کرده و به فرانسه بیاید در فرانسه دستگیر شد وبه او گفتند که تو چرا گفته ای انسان دارای کرامت است؟! اکنون درغرب تحول بدینسان رخ داده است و در شرق بیان صریح قرآنی که "نه تنها انسان بلکه تمام آفریده ها را در هستی صاحب کرامت خلق کردیم" را سانسور میکنند. موضوع کرامت انسان را اینجانب چه در قبل از انقلاب ( خصوصا در بحث تعمیم امامت ) و چه در جریان انقلاب تا به امروز مرتب موضوع بحث قرار داده ام.»
«تنها روشی که در هستی وجود دارد و انسانها نیز به روش ایجاد به آن رسیده اند ،روش تجربه است. آنهم تجربه به معنای قابلیت اصلاح کردن روشها، به ترتیبی که تجربه به پیش می رود و نه امر و نهی .چنانچه روش امری، چه در زندگی فردی یا اجتماعی به شکل ولایت فقیه یا غیرفقیه (حزب تراز نوین، تکنوکرات و….) حاکم بشود، یعنی عده ای دستور بدهند و عده ای نیز اجرا کنند، آن جامعه هیچگاه جامعه آزاد نخواهد بود و در آن رهبری همگانی نیز محال میشود و بیان آزادی نقش بر آب خواهد شد.»
او در کتاب باارزش کیش شخصیت که انگار داستان سی سال آینده را می گفت نوشته است:
«امامت یعنی سازمان دادن بعثت یک جمع برای رسیدن به توحید، امامت آن رهبری است که موجب درگذشتن جمع (خود و دیگران) از خود در جهت رسیدن به یک هویت می گردد. در امامت برای رهبر خودکامه و هم برای «توده آلت» محلی وجود ندارد. در امامت هر کس با استعدادی که دارد در کار رهبری شرکت می کند. همه امام یکدیگر، همه مسئول یکدیگر و همه غمخوار یکدیگر می شوند. در اینجا زمینه، زمینه رقابت و تعدد هویت و تشخص نیست، زمینه دوستی و عشق و رسیدن بیک هویت است. در عشق و دوستی و ساختن هویت واحد همه باید شرکت کنند. عشق و دوستی یکطرفه متصور نیست.»
بسط تجربه عرفانی و نبوی
بحث تعمیم امامت و رهبری همگانی در واقع از اساس با بحث ولایت بر مردم و روش شبانی-رعیتی متفاوت است. اصحاب ولایت معمولا این نکته را درک نمی کنند و به صورت کار می چسبند و می گویند تعیین امام از ناحیه خدا ست. دیده اید که حتی می گویند تعیین رهبر هم از جانب خدا ست و مثلا خبرگان تنها او را کشف می کنند. در این نمونه یکی از همین بدفهمی ها را می بینیم که در عین حال نشان می دهد سابقه امر در فرهنگ ما خیلی بیشتر از سی سال پیش است و به درکی عارفانه از جهان بر می گردد:
تعیین امام تنها از ناحیه خدا ست: «پس این که برخی از فرقههای صوفیه که ادعای تشیع دارند، ولایت را تعمیم داده و پای بشر عادی و رؤسای صوفیه را به حریم امامت و عصمت باز کردهاند، به خدا و رسول و امت اسلامی خیانت نمودهاند. آنها در پی تحریف ولایت آن را به عامه و خاصه تقسیم نموده سپس در شرح آن مینویسد: «هر مؤمنی در حد مقام ایمان و قرب به حق دارای درجهای از مقام ولایت است. این ولایت برای عموم مؤمنین میباشد و بدین جهت آن را «ولایت عامه» خواندهاند.»
اما اندیشه تعمیم امامت بعد از بنی صدر به سروش رسید. احمد فردید که سرسلسله ولایی های بعد از انقلاب است بر ایده بسط تجربه نبوی و عرفانی سروش دست گذاشته و به زبان انکار می گوید:
«به نظر می آید آقای سروش با طرح بسط تجربه دینی عارفان که به فربهی دین منجر می شود، قصد دارد در آینده خود را به جای پیامبر معرفی کند، چون ظاهراً با کذاب خواندن پیامبر، قرآن و خدا، کسی جز خودش باقی نمی ماند که صادق و درست و بی خطا سخن بگوید. و این بسط را در تفکر خودش نیز نمی پذیرد. او از خدایان دیگر نه خدای قرآن، به زودی حکم نبوت و رسالت جدید دریافت خواهد کرد. آقای سروش نیز قبلاً در مورد امامت این گونه سخنان را بیان می داشتند به عنوان مثال آقای بنی صدر در کتاب تعمیم امامت خود هر انسان عادی را مستحق امام شدن دانسته و به معصومیت و پیشوایی رسیدن تشویق می نمود و نهایتاً خود را مستحق یک چنین امامتی می دانست. اما هیچگاه جرأت نبوت و پیامبری نداشت.»
که این بخش اش کاملا تحریف آن سخن است. تعمیم امامت به معنای تعمیم معصومیت یا مضحک تر از آن ادعای امام بودن و نبوت نیست. گسترش جنبه عام امامت است نه جنبه خاص ان. فردید با تمسخر ادامه می دهد:
«فرض کنید علیبن ابیطالب و من هر دو به سوی الله که در نامتناهی است نزدیک میشویم- این مسایل کمی و ریاضی است! – خوب چه فرقی با هم داریم؟ این مسائل با " تعمیم امامت"به این معنی که فعلا رواج دارد جور میآید که برای من با کتابی دیگر به نام " تعمیم سوشیانت" فرقی نمیکند.»
البته آنچه او می گوید از اتفاق در بخش ولایت انحصاری و مطلقه دیده می شود: هم ادعای کمال و نزدیک شدن به معصومیت که هیچکس نباید بالای حرف رهبر حرف بزند و او فصل الخطاب می شود و هم سوشیانت به همان معنای فردیدی تکثیر می شود و همه ادعای امام زمان بودن پیدا می کنند!
بنی صدر در همان کیش شخصیت حرف گرانقدری می زند. می گوید در جامعه ای که رهبرش به کیش شخصیت دچار شده است همه دچار کیش شخصیت می شوند. و البته وقتی رهبر ولایت مطلقه داشته باشد باقی هم فیضی از ان می برند! همین تازگی آقای مصباح تصریح کرد که اطاعت از رئیس جمهور اطاعت از خداست چون اطاعت از ولی فقیه اطاعت از خدا ست. طبعا در سلسله مراتب قدرت بخشی از این اطاعت مطلق از رئیس جمهور به وزیر و از وزیر به مدیرکل و الی آخر هرم قدرت منتقل می شود. این همان همگانی شدن استبداد ولایی است.
هر اتاقی مرکز جهان است
بارگردم به اول سخن که آخر سخن هم هست. برای نسل ما خواندن این جمله روزگاری یک ایده آل را تصویر می کرد: هر اتاقی مرکز جهان است. من مشهد بودم که این جمله زینت بخش روی جلد مجله گردون شد. اما معلوم بود که نظام ولایت مطلقه با این اندیشه ها سر سازگاری ندارد. این نوع تفکر مهر کفر لیبرالیسم خورده بود. این است که هم مجله بزودی بسته شد و هم مرتضی آوینی که سر اراداتی به ولایت فردیدی داشت همان زمان این نقد را نوشت با عنوان «پروسترویکای اسلامی وجود ندارد» که هنوز هم در محافل ولایی نقل می شود و تا به دوره اینترنت هم رسیده است. این امکان نقل مستقیم آن را ممکن می کند:
«هر اتاقی مرکز جهان است. این جمله ایست که روی جلد اولین شماره یکی از نشریات جدید الانتشار، از اکتاویو پاز نقل شده، جمله ای که در آغاز خود را خیلی عالمانه می نماید و خوش خط و خال، اما در باطن، ام الشعار دهکده جهانی آقای مک لوهان است که علم شده تا مدعیان نسل سوم زیر آن سینه بزنند . توضیح و اضحات اینکه به قول قدما که میگفتند «شرف المکان با لمکین»، اعتبار اتاق نیز به آن ذی روحی است که در اتاق می زید، یعنی «انسان» و به عبارت بهتر «بشر»؛ آن هم نه یک اتاق خاص، هر اتاقی! و نه یک بشر خاص، هر فردی از افراد بشر؛ یعنی اوما نسیم، و آن هم متنزل ترین صورت آن، که اندیویدوالیسم باشد.»
«روی سخن با اقای پاز نیست که، بالعکس، ذکاوت او را در کشف باطن اومانیسم باید ستود. عجیب ان است که همزمان با پروسترویکای گورباچف و نوید آمدن ماهواره و تبلیغات مک لوهانی دهکده جهانی و طرح فرضیه «قبض و بسط تئوریک شریعت»، ناگهان این سخن سر از روی جلد مجله جدیدی در می آورد که مدعی «نسل سوم» است، و گویا مراد از این «نسل سوم»، سومین نسل هنرمندانی است که بی اعتنا به حقایق انکارناپذیری که آغاز عصر جدیدی از حیات بشر را نوید میدهند، همچنان، چه در قالب و چه در محتوا وابسته به تفکر و هنر غرب هستند. اولین نسل لابد همان ها هستند که همراه با آش مشروطه سر از سفارت انگلیس بر آورند و دومین نسل هم نسل کافه نادری و تهران پالاس و جشن هنر شیراز هستند و این نسل سوم نیز…آن طور که پیداست، قصد کرده اند که میراث انقلاب را به نام خود تمام کنند.»
روح مجرد یا تکنولوژی انضمامی؟
آوینی متوجه شده بود که به قول خودش: «عالم در گیر حادثه عظیم تحولی است که همه چیز را دگرگون خواهد کرد» اما اشتباه می کرد که می اندیشید: «و این تحول، خلاف این دو قرن گذشته، نه از درون تکنولوژی، که از عمق روح مجرد انسان بر خاسته است، استمرار این تحول هرگز موکول به آن نیست که تجربه تشکیل نظام حکومتی اسلام در ایران به توفیق کامل بینجامد؛ این امری است که به مرزهای محدود نمی ماند و اگر رنسانس توجه بشر را از آسمان به زمین باز گرداند، این تحول بار دیگر بشر را متوجه آسمان خواهد کرد. این راهی است که انسان فردا خواهد پیمود و چه بخواهد چه نخواهد، لاییسم و اومانیسم در همه صورت های آن به شکست هستند.»
این لحن پیامبرانه و پیشگویانه البته در ذات اندیشه های آخرالزمانی-پرولتاریایی است. اما خطای او این است که تکنولوژی را چیزی جدا از آدمی و روح او ترسیم می کند. او درکی روستایی از جهان دارد و می خواهد به بهشت اولیه بازگردد. جایی که تنها خدا حاکم است و د رعمل جایی که تنها سایه خدا حاکم است.
اومانیسم اوکتاویو و ولایت فقیه مرتضی
آوینی نوشته بود: «اومانیسم یا در مصداق جمعی بشر ظاهر میشود و کار به جامعه پرستی و سوسیانیسم می کشاند و یا در مصداق فردی بشر به فرد پرستی می انجامد و مدعی فریاد می زند که «هر اتاقی مرکز جهان است.» هر اتاقی مرکز جهان است یعنی هر فردی از افراد بشر قطب عالم است و این صورت دیگری از همان «تعمیم امامت» است که بنی صدر میگفت. یعنی اومانیسم نه تنها با نظریه «ولایت و امامت» جمع نمی شود، که مقابل آن است و همین دلیل برای آنکه این جمله از میان همه افاضات اومانیستی جناب اکتاویو پاز انتخاب شود و روی جلد یک مجله فرهنگی_هنری به چاپ رسد کافی است. همه مخالفان، با همین «ولایت» است که در افتاده اند. نمی خواهم بگویم با «ولایت فقیه»؛ ولایت اعم از ولایت فقیه است. فلذا، هر نوع معارضه ای با ولایت نا گذیر به مقابله با ولایت فقیه که صورت سیاسی ولایت است می انجامد.»
کاریز سی ساله
عجیب نیست که باطن جنبش ۲۲ خرداد با قدرت ولایت فقیه معارض افتاده است. نه آنکه جنبش را به ولایت کاری می بود در آغاز. بلکه این ولی فقیه بود که بسرعت به مقابله با آن برخاست و سینه سپر کرد تا دولت آخرالزمانی اش ساقط نشود. نتیجه باری ظهور ناگهانی جنبشی شد که دیگر به ولایت هیچ فرد برگزیده ای گردن نمی نهد. آن را تعمیم امامت خواندید خواندید. جامعه قهرمان و بی نیاز از قهرمان خواندید خواندید. غلبه اومانیسم و لیبرالیسم خواندید خواندید. انچه مهم است این جنبش در کاریز سی ساله جریان یافته و ادامه داشته و امروز به مظهر خود رسیده است. روان و زلال. این جریان بسیار چیزها را تغییر خواهد داد. همه آن چیزهایی که در این سالها تغییر کرده است به مظهریت خواهد رسید. عریان خواهد شد. و مسلط خواهد شد.
—————-
* این یادداشت را تقدیم می کنم به دوستی که از من خواسته بود در باره نظام مطلوب آینده ایران بنویسم. ما امروز همه داریم برای نظام مطلوب آینده ایران می نویسیم. جدا کردن یک نوشته و اختصاص اش به این موضوع اصلا آسان نیست. ابعاد ماجرا هم یکی دو تا نیست. آنچه آوردم بخشی است از اصل و اصول آن نظام. اصلی اصیل.